ویرگول
ورودثبت نام
آتوسا آهنگ
آتوسا آهنگ
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

تجربه ورود به یک تیم تازه، غریبانه ولی هیجان‌انگیز



هرکدام از ما فارغ از کاراکتری که هرروز جلوی آیینه می‌بینیم، کاراکتری که مادرمان فکر می‌کند هستیم و شخصیتی که نانوای محله از ما می‌بیند، یک شخصیت اجتماعی دیگر هم داریم که در کنار همه این‌ها معنا پیدا می‌کند. شخصیت اجتماعی ما، جدا از «در خیابان زباله نریزم‌»، «پشت چراغ قرمز بوق نزنم» و «گربه‌ها را آزار ندهم» به شغلمان هم وابسته است.


ما صبح‌ها به یک امیدی از خواب بیدار می‌شویم، لباس می‌پوشیم و قهوه‌مان را سر می‌کشیم. که برویم و در ترافیک شهر برسیم به یک ساختمانی که نامش را گذاشتیم «محل کار».


تجربه تغییر این محل کار، می‌تواند تجربه عجیبی باشد. شما یک مدت در ساختمان ثابتی کار کردید، برو بیای خودتان را داشتید، آدم‌ها همه جزییات را درمورد شما می‌دانستند و حالا جایی هستید که هیچکس نمی‌داند شما از رنگ سفید، چند دست لباس تکراری دارید یا هر شب یک اپیزود از سریال فرندز می‌بینید و باید همه این چیزها را از اول به آن‌ها بگویید.


روز اول وارد ساختمان محل کار تازه‌تان می‌شوید، چشم می‌چرخانید که همکار اعصاب خردکن سابقتان را ببینید ولی دیگر روبه‌روی شما ننشسته و نیست. همه چیز عجیب و تازه‌ست. هنوز خجالت می‌کشید که با همکار روبه‌رویتان شوخی کنید و سر به سرش بگذارید برای همین سعی می‌کنید جدی باشید و رسمی رفتار کنید و همه افعالی که به کار می‌برید دوم شخص جمع است.


از صبح روز اول، همکاران سابقتان به شما پیام داده‌اند و از جای خالی‌تان گله و شکایت کرده‌اند و شما همه این‌ها را دیده‌اید و با خود می‌گویید: «پس کی قرار است این آدم‌های جدید هم مرا تا این اندازه دوست داشته باشند؟»

بعد از گذشت دو روز از شروع کارتان هنوز نمی‌دانید که اگر خشک‌شویی محله‌تان درمورد اوضاع کار و بار پرسید، باید بگویید که در سازمان ایکس مشغول شده‌ام یا نه؟ هنوز خودتان را جزوی از آن فضا نمی‌دانید و هربار که قرار است اسمش کنار اسمتان بیاید تردید و دودلی حلقومتان را فشار می‌دهد.


بلد نیستید از کجا باید چای بردارید، بلد نیستید کجا باید استراحت کنید، نمی‌دانید اصلا حق استراحت دارید یا نه، بلد نیستید با روال کاری فضای جدید خودتان را هماهنگ کنید و حتی حس می‌‌کنید که بلد نیستید از آسانسور استفاده کنید.


روز سوم چند اصطلاح تازه و تخصصی از همکارتان می‌شنوید و فکر می‌کنید: «نکند من چیزی بلد نباشم؟ نکند نتوانم از پس کاره تازه بربیایم و همه این آدم‌ها بهتر از من باشند؟» احساس ناکافی بودن و ترس همه وجودتان را می‌گیرد و حتی ممکن است از مسیری که آمدید پشیمان شوید.


روز چهارم کسی به شما می‌گوید: «بیا بریم ناهار!» و برای اولین بار لبخند می‌زنید و هیجان‌زده می‌شوید. با خودتان می‌گویید حالا می‌توانم با این آدم‌ها حرف بزنم و معاشرت کنم. حالا من را به عنوان همکار تازه‌شان قبول کرده‌اند و ناگهان باورتان می‌شود که شما آنقدرها هم بد نیستید و می‌توانید با این آدم‌ها ارتباط بگیرید و کار کنید.



روز پنجم با آدم‌های تازه صبحانه می‌خورید و تسک‌های کار تازه را به شما می‌دهند و می‌نشینید پای کار. حالا ایده‌ها به ذهنتان هجوم می‌آورند و می‌بینید که می‌توانید از پس کار بربیایید. آن روز با خوشحالی به خانه برمی‌گردید و احساس ناکافی بودن را پشت در آپارتمان جا می‌گذارید.


روز ششم متوجه می‌شوید با چند نفر از آدم‌های محیط کار تازه، چند وجه مشترک دارید و می‌توانید درمورد یک موضوع که با آن هم نظرید حرف بزنید و معاشرت کنید. این موضوعات مشترک شما را به عرش می‌برند و دوست ندارید هیچ مکالمه‌ای را با همکار تازه به اتمام برسانید. می‌خواهید مدام از خودتان بگویید.


روز هفتم کسی به شما می‌گوید: «تو قبل و بعد از قهوه صبح دو آدم متفاوتی» و ذوق‌زده می‌شوی که بله! بله! خصیصه واضح من همین است! همین که تا قهوه صبحم را نخورم موتور مغزم روشن نمی‌شود و ممنون که متوجه این موضوع شدی.

بعد از گذشت دو هفته، دیگر خودت را کمی تا قسمتی عضو تیم می‌دانی و از افعال جمع استفاده می‌کنی. «ما باید این کار را بکنیم.»، «ما باید درمورد این موضوع با هم حرف بزنیم.»

حالا همه چیز بهتر است و تو عضوی از این تیم شدی.



تجربه شروع کار تازه می‌تواند ترسناک و هیجان‌انگیز باشد. من متوجه شدم که باید اجازه بدهیم زمان بگذرد تا کسی یک حرف مشترک تازه با تو بگوید و بفهمی که ملاقات آدم‌ها و فضاهای تازه چقدر لذت‌بخش است و همین موضوع، قسمتی از آدمیزاد بودن است. در مسیر زندگی راه می‌روی، ساختمان‌های ناآشنا، تبدیل به محل کارت می‌شوند و بخش زیادی از روزت را آنجا می‌گذرانی. آدم‌های تازه را ملاقات می‌کنی و با آن‌ها هم‌سفره و هم‌صحبت می‌شوی و "همکار" صدایشان می‌زنی. ناگهان در یک چشم بر هم زدن، همه این‌ها برای تو مفهوم زندگی و زنده بودن می‌شود.

شروع کارمحیط کارمسیر زندگیتجربه
همیشه دنبال کلمه مناسب می‌گردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید