تحلیلی تاریخی و الهی از اسلام و مسیحیت در برابر ستم اجتماعی و تبعیض در جوامع باستانی؛ از عدالت اجتماعی در اسلام تا محبت در مسیحیت، چگونه این دو دین با نظامهای ستمگر روم مقابله کردند.

در سایهٔ امپراتوریهای باستانی، جایی که شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» قانون نانوشتهٔ قدرت بود، ستم، بردهداری و نابرابری در تار و پود جامعه تنیده شده بود. روم باستان، با همهٔ ظاهر قانونمدار خود، جامعهای بود که در آن استثمار ایالات، فروش بدهکاران به بردگی، کشتن کودکان ناخواسته و محرومیت زنان از حقوق بنیادین، امری عادی محسوب میشد. چنانکه سیسرون میگوید:
«از ستم و آزمندی ما همهٔ ایالات به شیون، همهٔ مردان آزاد به فغان...»
اما در این تاریکی تاریخی، دو نور الهی — اسلام و مسیحیت — پیامهایی از عدالت، کرامت انسانی و برابری را به جهان بشریت هدیه کردند. این مقاله با نگاهی تحلیلی و مقایسهای، میپرسد: چگونه این دو دین در برابر ستم ساختاریافتهٔ جوامع باستانی مانند روم، نظامهای اخلاقی و اجتماعی جایگزینی ارائه دادند؟
اسلام در سدهٔ هفتم میلادی، در محیطی شبیه به روم — جاهلیت عرب — با پیامی جهانی ظهور کرد که کرامت انسانی را محور قرار داد:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»
(سوره حجرات، آیه ۱۳)
در برابر سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» روم، اسلام بر تقوای مشترک و برادری ایمانی تأکید کرد. قرآن آزادی بردگان را نه فقط عملی نیکو (سوره بال، آیه ۱۳)، بلکه کفارهٔ گناهان (سوره مائده، آیه ۸۹) معرفی میکند. این مسیر، با تغییر فرهنگی و اخلاقی، نظام بردهداری را بهتدریج به سوی نابودی هدایت کرد.
اسلام تحولی بنیادین در جایگاه زن ایجاد کرد. زن در اسلام مالک مهریه و دارای حق ارث، مالکیت و حتی طلاق است؛ در حالی که در روم، زن تحت قیمومت دائمی مرد بود و از حقوق مدنی محروم میشد. قرآن کریم میفرماید:
«وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً»
(سوره نساء، آیه ۴)
پیامبر اکرم (ص) نیز در خطبهٔ وداع، اصل برابری انسانی را چنین بیان کرد:
«هیچ عربی بر عجمی برتری ندارد، مگر به تقوا.»
(صحیح بخاری، مسند احمد)
این جمله ضربهای مستقیم بر ساختارهای نژادی و طبقاتی زمانه بود — پاسخی الهی به ستم طبقاتی و قومی.
مسیحیت در قلب همان امپراتوری روم متولد شد؛ جایی که عیسی مسیح (ع)، در برابر قدرتهای ستمگر، پیامی از محبت، فداکاری و عدالت روحانی آورد.
عهد جدید ستم را بهصراحت محکوم میکند:
«ثروتمندان که مردم را به فقر کشاندهاند... خون عادلان را بر سر خود ریختهاند.»
(یعقوب ۵:۴–۶)
و بر برابری انسانها در پیشگاه خدا تأکید دارد:
«در مسیح عیسی، یونانی و یهودی، برده و آزاد، مرد و زن — همه یکی هستید.»
(غلاطیان ۳:۲۸)
حتی در روابط شخصی، مسیح (ع) فرمان میدهد:
«دشمنان خود را دوست بدارید و نیکویی کنید با آنان که از شما نفرت دارند.»
(لوقا ۶:۳۵)
در نتیجه، صلیب نه نماد ضعف، بلکه نشانهای از مقاومت اخلاقی و عشق الهی در برابر ستم شد — الگویی از عدالت غیرخشونتآمیز در برابر قدرت امپراتوری.
اسلام و مسیحیت هر دو، انسان را از جایگاه «ابزار اقتصادی» و «رعیت ستمدیده»، به ذاتی مقدس ارتقا دادند. در اسلام، انسان «خلیفهٔ خدا» است و در مسیحیت، «تصویر خدا». این دو دیدگاه، بنیان نظری ستم را در هم شکستند.
روم، با قوانین سختگیرانهٔ طبقاتی، بدهکار را به بردگی میفروخت؛ اما در اسلام و مسیحیت، رحمت، عدالت و عفو جایگزین قدرت شد. زن، که در نظامهای باستانی فاقد حقوق بود، در این دو دین کرامت و اختیار یافت.
در جهانی که همچنان با تبعیض، نابرابری جنسیتی و استثمار اقتصادی روبهرو است، بازگشت به منابع الهی — قرآن و سنت نبوی از یک سو، و عهد جدید از سوی دیگر — تنها بازگشت به گذشته نیست، بلکه ضرورتی اخلاقی برای آینده است.
این دو دین، بدون گریز از واقعیتهای اجتماعی، راهی انسانی و الهی برای ساخت جامعهای عادلانه ارائه دادند؛ جامعهای که در آن، نه قدرت، بلکه تقوا و عشق معیار ارزش است.
اسلام و مسیحیت، دو پاسخ الهی به تاریخ طولانی ستم بشر بودند. در حالی که روم با «تفرقه» حکومت میکرد، این دو دین با وحدت، عدالت و کرامت انسانی، بنیان ظلم را فرو ریختند.
امروز نیز، در جستجوی عدالت اجتماعی در اسلام یا صلح در مسیحیت، ما به گذشته نمینگریم؛ بلکه به آیندهای انسانیتر مینگریم — آیندهای که در آن، هیچکس به سبب نژاد، طبقه یا جنسیت، محروم نباشد.
به نظر شما، اگر پیامهای عدالتخواهانهٔ اسلام و مسیحیت بهصورت کامل در نظامهای امروزی اجرا میشد، جامعهٔ امروز چه تفاوتی با اکنون داشت؟