ویرگول
ورودثبت نام
مرضیه عطار
مرضیه عطار
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

قربانی بی‌بی

آقا غلام همیشه شب عید قربان بهترین گوسفندی را که‌ داشت برای بی‌بی می‌آورد، بی‌بی همان اول کمی به گوسفند آب و غذا می‌داد و بعد به پشم‌های سر و گردنش حنا می‌بست. بعد تا حنا رنگ بدهد کمی کنار حیوان می‌نشست و قربان صدقه‌اش می‌رفت. و قربانی‌اش رانوازش می‌کرد، آخر شب هم قیلانش را تیار می‌کرد و در ایوان می‌نشست، و وقتی پک‌های عمیقی به قیلانش می‌زد چشمانش خیره به گوسفندی بود که با پشم‌های حنا شده گوشۀ حیاط نشسته بود و چرت می‌زد.

صبح صدای اذان که بلند می‌شد، نمازش را می‌خواند، و شروع می‌کرد به قرآن خواندن هنوز آفتاب نزده‌ بود که می‌رفت سراغ گوسفند و اب ‌و غذایش را می‌داد.

خورشید که طلوع می‌کرد، پرندگان حیاط را روی سرشان می‌گذاشتند و صدای گوسفند، که بی‌بی روبان‌های رنگارنگ را به دور گردن وپاهایش می‌ بست صدایی ناکوک بود، تازه گوسفند هم یک جا بند نمی‌شد و خلاصه بی‌بی را حسابی خسته می کرد.

بعد که گوسفند حنا بسته و ربان زده آماده می‌شد، بی‌بی چای تازه دمی برای خودش می‌ریخت و در ایوان می‌نشست و چای تازه دمش راکه با قند کوچکی می‌نوشید و از دیدن گوسفند کیف می‌کرد .

نماز عیدش را هم همان اول صبح می‌خواند بعد دوبار می‌رفت سر وقت گوسفند کمی آب برایش می‌گذاشت و شروع می‌کرد به دعاخواندن.

همان اول صبح سرو‌کله‌ی مهمانهایش پیدا می‌شدند، بچه‌هایش، اقوام نزدیکش، همه می‌آمدند و عید را به بی‌بی تبریک می‌گفتند.

بعد حیاط پر می‌شد از سرو صدای خوشحالی، و بچه‌ها هم در حیاط به این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدند، تا اینکه مش غلام می‌آمد وگوسفند بی‌بی را سر می‌برید، بی‌بی گریه می‌کرد و بقیه صلوات می‌فرستادند و بچه‌ها از ترس پشت مادرهایشان قایم می‌شدند و یا به‌اتاق‌ها می‌رفتند.

بعد از مراسم سر بریدن گوسفند همه به بی‌بی قبول باشه می‌گفتند، بی‌بی گوشتها را تقسیم می‌کرد و سهم همسایگان را می‌فرستاد بچه‌ها ببرند. و بعد خودش می‌رفت در آشپزخانه و همه چیز را سرآوری می‌کرد، و آنروز همه ناهار مفصلی که گوسفند بی‌بی، صفای سفره‌‌اش بود، می‌خوردند.

نزدیک اذان مغرب که می‌شد حیاط خالی بود از سر و صدای بچه‌ها و مهمان‌ها‌، و در عوض پر بود از دیگ و قابلمه‌های شسته شده، وبی‌بی در ایوان نشسته بود به یاد کعبه، به یاد همان روزی که در مکه قربانی کرده‌بود.

اشکهایش گونه‌هایش را می‌بوسیدند و چشمانش خیره به حیاطی مانده‌بود، که امروز صفا‌ و مروه‌اش را بارها طی‌کرده‌بود و دور حوض کوچکش طواف کرده‌بود.

گوسفندعید قربانبی‌بی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید