به نام خدا
دیروز رفتم شهر کتاب حوالی خانهٔمان کتاب بخرم، اما یک گیاه کوچک خریدم که در گلدان مینیاتوریاش زندگی میکند و به من قول داده است که همیشه کنارم بماند.
این گیاه گوچک برگهای کوچک و ریشههای ظریفی دارد که کاملا ًدیده میشود. گلدان کوچک من چیزی برای پنهان کردن ندارد و دنیایش را در ویترینی به نمایش گذاشته شدهاست.
البته خوبه که اینقدر صادق است و ما میتوانیم بیشتر با هم دوست شویم و او حتی میتواند سنگ صبورم هم باشد.
خوشحالم که موجودی کوچک و قابل حمل دارم. اینجوری همیشه یک موجود زنده همراهم هست که نفس میکشد و طراوت و تازگی دارد.
و گاهی میتوانم انگشتم را روی شیشهٔ نازکش بکشم و باهاش حرف بزنم شاید جوابم را ندهد اما نگاهش حالم را خوب میکند. و یک کرهٔ سبز کوچک همیشه در دستانم است.