اینکه از کاری که میکنیم خوشحال هستیم یک طرف، اینکه پتانسیلهای داشتن زندگی بهتر از کنار گوشمان میگذرند و ما به آنها بیتوجه هستیم طرف دیگر. من خیلی کوتاه میخواهم بگویم که چرا فکر میکنم ما وبلاگنویسان و به طور کل، هر که در بخش محتوا کار میکند و حتی صاحب رسانه است نمیتواند با این وضع ثروتمند شود. اگر درامدزایی بیشتر از نوشتن در لیست اولویتهای شما نیست، خواندن این مطلب رو پیشنهاد نمیکنم.
ما عادت داریم زود قضاوت میکنیم، سریع نتیجهگیری میکنیم، تفاوت ارزش اخلاقی رو با تنبلی نمیفهمیم، دوست داریم یک جا لم بدیم و چرخ زندگی خودش بدون پدال زدن ما، با همان سرعت بچرخد.
واقعیت این است که ما مثل یک مورچه در مزرعه هستیم که نمیدانیم بالای سرمان چه خبر است و یک نصفه دانه که از دهن یک پرنده افتاده را به دوش میکشیم تا برای ذخیره به خانه ببریم. در صورتی که جهان بالای سر ما به طور کل داستان دیگری دارد.
اول از همه چون نفهمیدیم کلمات مثل جدول مندلیف هستند. انقدر در زیبایی و درستنویسی و جذابیت غرق شدیم که نفهمیدیم، درست است که نقره زیباست. اما ۵۰ گرم طلای بدون هنر بهتر از یک گلدان نقرهای یک کیلویی هنرمندانه است.
کلماتی که تاثیر نمیگذارند و فقط سرگرم میکنند ما را فقیر نگه میدارند. کلماتی طلا هستند که از خودشان اثر باقی میگذارند و انسانها را به کار وادار میکنند. حالا هر کاری. اگر این قدرت را پیدا کنید دیگر فقیر نخواهید بود، چون رگههای طلا را در کلمات تشخیص میدهید و تبدیل میشوید به کپیرایتر.
بدترین بخش داستان آنجا است که نسلی که تازه وارد است از ما بهتر است. آنها با خودشان تعارف ندارند، آنها پول میخواهند، پیشرفت میخواهند، هیچ کدام برای دلشان نمینویسند. بله، درسته، تصویری که در ذهن شما است،عکسهای سلفی جوانانی است که هیچ عمقی در حرفهایشان نیست. اما من در مورد آنها صحبت نمیکنم.
من در مورد آدمهایی صحبت میکنم که نصف من و شما سن دارند و کسب و کار آنلاین دارند و میفروشند و میخرند. در مورد آنهایی صحبت میکنم که از یک صفحه اینستاگرام چند هزار نفری دارند میلیونی پول در میآورند. ما پیرترها انقدر در چارچوبهای ساختگی دوران کودکی گیر کردهایم که نفهمیدیم چقدر راحت و احمقانه داریم دانههای نیمه خورده شده پرندگان دیگر را جمع میکنیم. فقط به خاطر اینکه بلد نیستیم نه بگیم، بلد نیستیم خواستههای مادی خود را به رسمیت بشناسیم، بلد نیستیم ثروت را مهمتر از علم بدانیم.
دیر نشده...
راهکار چیست؟
ما پول میخواهیم، بدون پول هیچ تخصص و هنری نمیتواند دوام بیاورد. اگر به شما گفتهاند که این نقاشیها و نگارهها و اشعار و هنرها به خاطر دل بوده باید بگویم که متاسفانه خواب دیدهاید. اکثر آثار بزرگ هنری یک کارفرما داشته است و یک پیمانکار. به همین سادگی. اگر کارفرما پروژه شام آخر را به لئوناردوی عزیز نمیداد و اسپانسر ماهها کار ایشان نمیشد، ما الان به جای شام آخر شعار « فهیمه دوستت دارم» را روی دیوار آنجا میدیدیم.
یک متن تاثیرگذار که توسط کپیرایتر نوشته شده است، کلمهای ۱۰۰ هزار تومان میارزد و یک مقاله زیبا و خواندنی کلمهای ۴۰ تومان. انتخاب با خود شما است. کسی این پول را به شما نمیدهد؟ کاری ندارد، اگر زمانی سیستمهای Affiliate شرکتها رونق گرفت، مقاله را در پلتفرمها بگذارید و ماهیانه از آن پول در بیاورید. لازم نیست منت کسی را بکشید.
به جای خواندن فقط رومان و کتابهای فارسی زیبا و روان. به روانشناسی و تحلیل رفتار و مقالاتی روی بیاورید که به محیطی که در آن کار میکنید مرتبط است. یاد بگیرید چطور مغز کاربر را در دست بگیرید. از مقالات هاروراد HBR بخوانید، کتابهای بازاریابی و فروش و مذاکره را بخوانید. روشهای تصمیمگیری و خطاهای ذهنی را بخوانید. هر موضوعی که به نوشتن بیارتباط و به خواننده مرتبط است.
کسی نیست ارزش کار شما را بداند؟ خوب مجانی نمونه کار درست کنید. اگر کسی نمونه کار کلمهای ۱۰۰ هزار تومانی را نبیند نمیتواند قیمت گذاری کند. برای خودتان به صورت تستی، پروژه تعریف کنید. بگویید من میخواهم بهترین تبلیغ ۳ جملهای را برای همراه اول بنویسم. میخواهم بهترین مقاله را برای معرفی فلان محصول بنویسم. « باز هم تکرار: اگر پول برای شما جزو اولویتها نیست این مقاله دردناک خواهد بود»
این حرفها به این معنی نیست که برای دلمان نباید بنویسیم. ما هم سرگرمی میخواهیم. اما اگر ما وبلاگنویسان فقیر بمانیم، مثل خیلی از هنرها و تخصصها از بین خواهیم رفت. اگر هم تخصص دیگری دارید و چرخ زندگی شما مثل یک فلایویل به این راحتیها نمیایستد یا برایتان پول مهم نیست و فقط نوشتن مهم است، تبریک، شما میتوانید فقط برای دلتان و از عناصر کمارزش جدول مندلیف بنویسید اما پیشنهاد میکنم جلوی دیگران را نگیرید.