avangard
avangard
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

هجرت رفتن است

هجرت رفتن است
هجرت رفتن است

هجرت رفتن است، اما نه هر رفتنی. آن که هجرت می‌کند، همیشه دارد پشت سرش را نگاه می‌کند. به همین خاطر است که لغت هجرت، معنای دوری و فراق دارد. کسی که دور است، از انگارۀ مبداء خویش جدا نشده است و فاصله‌اش را هنوز با همان مبداء می‌سنجد. پس می‌شود گفت هجرت رفتن است اما دل و جان برکندن نیست. آن که هجرت می‌کند هرگز نتوانسته است از مبداء خود رها شود. خواه این مبداء، مبدائی مکانی باشد، خواه مبدائی مفهومی و نهادی. این دل در گروِ مبداء داشتن است که هجرت را از هم‌خانواده‌هایی مثل رحلت، کوچ و سفر متمایز می‌کند. آن که هجرت کرده پیوسته در «دور بودن» حضور دارد.

اما اصلاً چرا سوژه‌ای که نگاهش به گذشتۀ خودش چنین است، عزمِ هجرت می‌کند؟ برای اندیشیدن به این سوال، باید انگارۀ «مقصد» را از نظر دور نکرد. یعنی باید دانست که بستر و زمینۀ هجرت را دو انگاره می‌سازند؛ اولی انگارۀ مبداء، که دست‌کم نیازهای روزمرۀ سوژه را برآورده نمی‌کند و دومی انگارۀ مقصد که توان برآورده کردن این نیازها را، حداقل در تصور سوژه دارد. گویی برای سوژه پیش از اقدام به هجرت فیزیکی، نوعی هجرت ذهنی در خودِ مبداء اتفاق افتاده است. کسی که عزم هجرت دارد، قبل از آنکه در بُعد مکانی از مبداءش دور شود، در ساحت ذهنش از آن دور شده است. ولی همیشه امید دارد که این دوری به نزدیکیِ دوباره بیانجامد. کسی که درگیر با مفهوم هجرت است در مواجهه با دو انگارۀ مبداء و مقصد چنین می‌اندیشد:

  • مبداء: ناتوان از برآورده کردن نیازها. مبداء هجرت قطعاً برای او خلائی دارد که دلخواسته نیست. ولی بیم و امید برطرف شدن این خلاء همواره جاری است.
  • مقصد:  تصور می‌شود که تواناست تا خلاءهای مبداء را پر کند. فارغ از اینکه این تصور به‌جا باشد یا نباشد، مقصد در وضعیت هجرانی، در پس‌زمینۀ مبداء حضور دارد و هرگز به جلو نمی‌آید.

این وضعیت پیچیدۀ انسانی، قطعاً برای ادبیات، وضعیتی محبوب است. چرا که کار ادبیات، نمایان کردنِ این وضعیت‌های پیچیده و سردرگم است و هرچه پیچیده‌تر، خواندنی‌تر. در این پرونده یادداشت‌هایی را تدارک دیده‌ایم که هریک از منظری کاملاً متفاوت، در مفهوم هجرت و وضعیت‌های هجرانی دقیق می‌شوند. هر یادداشت از دل اثر یا آثاری بیرون آمده است که شکلی از دورماندگی و جداافتادگی را در زندگی بشری ترسیم کرده‌ است. با گذری بر داستان «در سرزمین محکومان»، تزلزل و بی‌معنایی مقصد و مبداء هجرت را پیش نظر می‌‌آوریم. مرور اشعار بودلر، هجرت و تعلق‌زداییِ دائم در زندگی روزمره در کلان‌شهرها را نشان خواهد داد. در یادداشتی که برای «خوشه‌های خشم» جان اشتاین بک نوشته شده است، هجرت به‌خاطر غمِ نان و تنگدستی  را خواهیم دید. با هجرت و سرگردانی به‌مثابه عذاب الهی و خشم خدایان در اودیسه آشنا خواهیم شد و در رمان «کوه جادو» اثر توماس مان، آن نوع هجرتی را خواهیم دید که که از سر بیماری است و طبعاً هر بیمار، هوای عافیت و بازگشت به مبداء سلامتی‌اش دارد. در یادداشتی در بارۀ «اولیس» جیمز جویس، تقابل هجوآمیزِ هجرت اساطیری و قهرمانی با هجرتِ انسانی را خواهیم دید. دو یادداشت دیگر هم به‌گونه‌ای متفاوت مسئلۀ هجرت را بررسی می‌کنند؛ یعنی از زاویۀ بالاتر و تاثیر خودِ هجرت بر تولیدِ ادبیات. یکی از یادداشت‌ها کاروبار جومپا لاهیریِ انگلیسی‌نویس را که عزم نوشتن به زبانِ تازۀ ایتالیایی کرده می‌کاود و دغدغه‌اش کاویدن سطوح این هجرتِ زبانی است. یادداشت دیگر هم با مدنظر قرار دادن «آینه‌های دردارِ» هوشنگ گلشیری، خواهد گفت که ارتباط نویسندگان ایرانی با زبان و جغرافیای مادری‌شان، پس از مهاجرت، تا چه حد تغییر کرده است.

http://www.avangard.ir/article/22


آوانگاردهجرتراوی نگاه نوکافکاکتاب
http://www.avangard.ir راوی نگاه نو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید