اتفاقی به یه نفر برخوردم که سر خودکشی دوستش خیلی ناراحت بود. سه چهار سال از ماجرای خودکشی دوستش گذشته. باهام درد و دل میکرد و من طبق عادت همیشگی ناخودآگاه تیکههای پازل رو توی ذهنم نگه میداشتم و اگر هم یه تیکه رو پیدا نمیکردم، سوالای خودم رو میپرسیدم. جریان رو اینطور برام تعریف کرد:
+"رفته بود شهرستان توی باغشون. به کسی که دوستش داد پیام داد که میتونم امروز ببینمت؟ دختره گفت نه! بعد یه مادرش پیام داد و اون هم سرد جوابش رو داده بود. تا فردا ازش بیخبر بودن. مادرش دید توی باغ با کمربند خودش رو حلق آویز کرده".
-"با کمربند؟! خبر داری که جسد رو برای کالبد شکافی دادن یا نه"؟
+"نه همه چی واضح بود. با خانوادش مخصوصا ناپدریش که کم مشکل نداشت، دوستدخترش هم که اونجوری باهاش برخورد کرده بود"
از مشکلات خانوادگیش پرسیدم. با ناپدریش زیاد دعوا داشت! شغل ناپدریش هم حالت شیفتی داشته.
پازل برای من تقریبا تکمیل شد. اما چه میشه کرد وقتی نه پروندهای وجود داره و نه شاکی!
مسئله ساده هست ولی نمیدونم چرا اون موقع شک کسی نکرده.
از صدای اون پسر زیاد تعریف میکردن. حتی اگه با دوست دخترش مشکل داشته، طبیعتا تماس میگرفته، بلکه بتونه با صداش دلبری کنه. اصلا چرا باید توی یه پیامک چنین درخواست غیرمعقولانهای رو به دختری بده که میدونه کیلومترها ازش دوره؟ چرا با کمربند؟
کاش به من ربط داشت یا میتونستم فقط یه چیزی رو بفهمم. پدرش اون روز سر کار بوده یا مرخصی؟ هرچند فهمیدنش هم چیزی رو اثبات نمیکنه.
راستی دوست دختر مرحوم الان یه پسر داره و با شوهرش خوش و خرم داره زندگی میکنه.
همینه که میگم حق همیشه به حقدار نمیرسه!