یک بی‌نام و نشون
یک بی‌نام و نشون
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

آنکس که به شک می‌افتد

یه جایی کار می‌کردم که اوایل تعاریف زیادی ازم می‌شد. به حدی که با خودم فکر می‌کردم این همه تعریف اونم بعد از دو هفته یه مقدار عجیبه. ولی خب تعاریفات ادامه‌دار شد. از اونجایی که تو کارهایی که کردم، آدم‌های چاپلوس و متملق کم ندیدم، 60 درصد از این تعریف‌ها رو باور نمی‌کردم و سعی‌م بر این بود که تمرکز بیشتری مروی کارم بذارم تا یه وقت باعث غرور و این‌جور چیزا نشم. چند وقت گذشت که دیدم شکل برخورد با من تغییرات زیادی کرد تا حدی که تو روز تعطیل رییس شرکت در یک پیغام صوتی به من گفت تو اصلا کار نمی‌کنی و خروجی نداری. در صورتی که خروجی کارهای من توی سایت و شبکه‌های اجتماعی شرکت کاملا قابل رصد بود. البته که این انتقادات ادامه‌دار شد و کار به جایی رسید که به فکر تغییر شغل و موقعیتم افتادم، اما اون‌چیزی که منو به فکر انداخت، شک کردن به خودم بود. اینکه من با سابقه کاری خوب و کارهای قابل دفاعی که داشتم، در کمتر از چند روز و با یک پیغام صوتی به همه اون‌چیزهایی که تو تمام سال‌های کار کردنم، انجام دادم، شک کنم.

شک به اینکه نکنه آدم قابل دفاعی نیستم و فقط دارم نق می‌زنم یا چیزای دیگه. می‌دونم این روزها هم میگذره و بعد از یه مدت، مثلا یه هفته یا یه ماه و حتی یه سال بعد به خودم و این روزا برمی‌گردم و می‌گم تو اوایل سال 1401 یه چیزی توی من تغییر کرد. اینکه من به خودم شک کردم. به کاری که برای 5 سال داشتم انجامش می‌دادم ولی غیر از انتقاداتی که خودم قبولش داشتم، بازخوردهای مثبتی ازش می‌گرفتم.

بعد از این جریانات بیشتر از قبل دارم به خودم فکر می‌کنم؛ اینکه دیگه کجاها به خودم شک کردم تا چه کسایی باعث شدن من به خودم شک کنم. اینکه نباید این اتفاق می‌افتاد و شک به خودم چیزی نیست که بتونم باهاش کنار بیام و بگم «خب حالا میگذره».


تغییرکار
من اقتصاد خوندم ولی تضمینی نیست که اقتصاد بدونم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید