اگر بخوام خودم رو توي چند تا صفت به آدمايي كه منو نميشناسن معرفي كنم، ميگم گوش شنوا، كسي كه هر چي بخواد يادش مي مونه و البته كم حرف. بسيار كم حرف. اين عادت رو شايد از خانواده م به ارث بردم( البته اگه به ارث بردني باشه) مادرم هميشه كم حرفه. هميشه. يه وقتا حس ميكنم كلمات و جملاتي كه تا الان باهام درميون گذاشته از چن تا تجاوز نميكنه. هميشه دوست داشتم درباره خودش و احساساتش بيشتر باهام حرف بزنه. شايدم دوست داشتم تو حرفاي اون دنبال كلماتي براي بيان احساسات خودم باشم. براي اينكه بفهمم اين حسي كه الان دارم، چيه؟ چرا اومده؟ چجوري بايد باهاش روبرو شم. همين كم حرف بودنم باعث شد نتونم اونجور كه بايد تو جمع ها خودي نشون بدم. هميشه هم با آدمايي دوست ميشدم كه خيلي خوب حرف ميزنن. فارغ از اينكه چي ميگن، درسته يا چرنديات، ولي خوب ميتونن حرف بزنن. يه جوري حرف ميزنن كه اگه خيلي به منطق حرفاشون توجه نكني، عمرا اگه متوجه بشي كه دارن يه چيزي سر هم ميكنن كه بقيه رو تحت تاثير قرار بدن.
تو دايره دوستام چن تا آدم هستن كه واقعا دوسشون دارم. چن تا آدم كه فكر ميكنم مي تونم باهاشون خوب باشم. حالم، فكرم و خلاصه هر چيزي كه تو اين دوره زمونه خراب ميشه رو با اونا خوب كنم. اما يه مشكلي هست... آره نميتونم خوب حرف بزنم. نميتونم خوب حرفام رو بگم. چون دوست دارم بيشتر گوش بدم. به خاطر همين صحبت حرف زدنم هم كم هست. اغلب فكر ميكنن آدم حوصله سر بري هستم. ولي در واقع نيستم. يني خودم فكر ميكنم نيستم. ولي چون نمي تونم خيلي خوب حرف بزنم، ارتباطم باهاشون كم شده. در حالي كه دوست دارم وقت بيشتري رو باهاشون بگذرونم.
ميدوني خواستم بگم هميشه هم اشكال از آدما نيست. يه وقتا ما بهشون وقت نميديم كه خودشون رو نشون بدن. ميدوني يه وقتا ما حوصله وقت دادن نداريم. ميدوني خيلي وقتا آدما دوست دارن بهتر باشن، ما فكر ميكنيم ما از همه بهتريم. به آدماي كم حرف و درونگرا وقت بدين براي خودي نشون دادن . اونا اگر دنياشون همينجوري پيش بره، ممكنه خيلي تنها بشن.