از روزی كه هواپيما سقوط كرد مدام چهره های آدمای اون پرواز مياد جلوی چشمام. آدمایی كه خوشحال بودن دم جنگ و پاسخ نظامی از كشور دارن ميرن. اما ناراحت بودن كه خانواده هاشون چی ميشه. آدمايی كه فكر ميكردن اگه جنگی اتفاق بيوفته، بعدش ميان و كشورشون رو درست ميكنن و دوباره از نو می سازن. آدمایی كه هنوز اون «بذر اميد» تو سينه هاشون زنده بود و شعله داشت. آدمایی كه هر كدوم آرزويی داشتن و برای رسيدن به اونا بود كه از كشور و وطنشون دل كندن. به شخصه در اين جريان نميخوام طرف شخص خاصی رو بگيرم و از كسی حمايت كنم. اما واقعا خشمگين هستم كه چرا در اين شرايط موضوع به اين مهمی تا به اين حد از مردم مخفی ماند. ناراحتم و خشمگين. ناراحتم كه بايد بنويسم آن ها رفتند تا آرزو بماند.