بودن یا نبودن؟ مسئله این است.
آیا شریف تر آنکه پرسش و ظلم معلم آنلاین را تاب آوردن،
یا تیغ برکشیدن در برابر آموزش،
و با جانْ سختی به آن پایان دادن؟
مردن، خفتن، همین و بس!
و با خفتن، گفتن که به دل شکستگیها و هزاران بلای طبیعی،
که میراث پرسش است پایان دادن؛
چنین فرجامی، سختْ آرزوست.
مردن، خوابیدن، خوابیدن و شاید خواب دیدن،
آه، مسئله همین است!
زیرا در آن خوابِ مرگ،
در آن رهایی از جسم فانی،
آن که چه رؤیاها پدید آید،
به تأمل وا می داردمان،
و همین ترس است
که عمر مدرسه را چنین دراز میکند.
وگرنه کیست که نیش وتحقیر آموزگاران،
ظلم ظالم، اهانت معلم، رنج درس فراموش شده شده،
اهمال قانون، وقاحت صاحب مدرسه،
و دست ردی که مُدرسان، بر سینهٔ شایستگان شکیبا میزنند؛
را تحمل کند؟
حال آن که میتواند با خنجری برهنه،
خود را به دستان خویش آسوده سازد.
کیست که این بارِ گران را تاب آورد،
و زیر زندگیِ خسته کننده کرونایی ناله کند و خون دل خورد؟
اما وحشت از آنچه پس از مرگ پیش آید،
آن سرزمین ناشناخته،
که از سرحدش هیچ مسافری بازنگردد،
عقل را حیران میکند
و وا می داردمان تا به تحمل مصیبت مدرسه آنلاین
تن در دهیم،
تا آنکه به مصائبی پناه بریم،
که از آن هیچ نمیدانیم.
چنین افکاری ست که ما را
بزدل میسازد،
و بدین سان، طرح بیرنگ اندیشه،
رنگِ نابِ سرپیچی را بی جان میکند،
و نیتهای والایمان،
هر زمان که با احتیاط درآمیزد،
فرومینشیند و جامهٔ عمل برمیاندازد.
دیگر دم فرو بندم،
ای معلم عزیز، ای پری رو!
باشد که در نیایشهایت،
گناهان مرا نیز به یاد آری…