پیش از طلوع خورشید، شیخ محمد السبیل، امامجمعۀ مسجدالحرام، وضو گرفت. مرد ریشوی ۵۹ ساله عبای حاشیهطلایی خود را روی دوش انداخت. چند دقیقه تا نماز صبح مانده بود. هوای سرد صبح آبان ماه هنوز شهر را رها نکرده و کوههای صخرهای اطراف مکه را در آغوش میکشید، با آن اسامی شاعرانه: نور، رحمت. ولی دل شهر، قلب تپندۀ اسلام، هرگز تاریک نمیشد (بهویژه از اوایل قرن پیشین که برقکشی کرده بودند و بعد هم که چراغهای خیابانی آوردند). مسجدالحرام و صحن عظیمش تمام طول شب نورپردازی میشد. در مرکز صحن خانۀ خدا، کعبه، قرار داشت، ساختمانی 13 متری از سنگ گرانیت با پارچۀ سیاه ابریشمی روی آن و آیات قرآن که با طلا رویش چاپ شده. اعتقاد بر این است که نخستین بار ابراهیم نبی آن را ساخته است.
ساعت ۵ و ۱۸ دقیقه، اذان صبح در صحن طنینانداز شد.
اللهاکبر خدا بزرگترین است.
در بین نمازگزارانی که از مکه، از گوشه و کنار عربستان، و از سرتاسر دنیا آمده بودند، سیصد مرد سنی در حال انجام مأموریتی الهی بودند -به خیال خودشان. بعضی از آنها روزها بود که در مسجد بودند، و نقشۀ تودرتوی داخل و زیر مسجد را اکتشاف میکردند. باقی، شب قبل، همراه زنان و بچههایشان آمده بودند که نگهبانان مشکوک نشوند. بیشترشان اهل عربستان بودند، ولی مصری و پاکستانی هم بینشان بود، و حتی دو آمریکایی سیاهپوست که مسلمان شده بودند. اذان ادامه پیدا کرد:
اشهد ان لا اله الی الله شهادت میدهم که خدایی جز خدا نیست.
آن سیصد نفر اعتقاد داشتند که پیامبر دیگری آمده است: مهدی. در باورهای اهل سنت آمدن منجی آخرالزمان از کعبه، در کنار عیسی مسیح، وجود دارد و به نشانۀ پایان دنیا، قبل از دوران حق است. ولی برعکسِ شیعیان، اهل سنت این باور را در مرکز اعتقادات خود قرار نمیدهد. همچنین فکر نمیکنند که مهدی قرنها پیش به دنیا آمده و سپس به غیبت رفته است. به نظر اهل سنت، مهدی بهصورت یکی از مردم عادی ظهور میکند و ویژگیهای آن در حدیثهای نبوی بیانشده است. رهبر این عده در رؤیایی که در وسط صحرا دیده بود به این نتیجه رسیده بود که مهدی ظهور کرده و در بین آنهاست، کسی که زودی با خواهرش ازدواج میکند، محمد بن عبدالله القحطانی. نام و ظاهر او با احادیث منطبق بود. مهدی قرار بود از نوادگان پیامبر، از طریق دخترش فاطمه، باشد، برای همین داستانی سرهم کردند تا بگویند که چگونه القحطانی، که از قبیله و ناحیۀ دیگری آمده بود؛ درواقع از نوادگان پیامبر است. خیلی زود بسیاری از این عده خوابهایی دیدند که مهدی بودن قحطانی را اثبات میکرد.
حی الصلوه، حی الفلاح به نماز برخیزید، به رستگاری برخیزید
برای نماز جمع شدند و منتظر لحظۀ شروع شدند. اعتقاد داشتند که رستگاری هماکنون است، در این روز جدید، در این طلوع تازه. کسانی که باور نکرده و فکر نمیکردند این روز آخرت است، بازهم به رهبر گروه و توصیۀ دین ناب اعتقاد داشتند، به نقدی که بر خانوادۀ سلطنتی داشت، که فساد و بیاخلاقی کفار غرب را به زادگاه اسلام آورده بودند. آل سعود در اسلام خود بسیار متحجر بودند، ولی به خدای پول هم تعظیم میکردند. صدای مؤذن در مسجد میپیچید:
الصلوه خیر من النوم نماز بهتر از خواب است
هفتهها بود که در حال تمرین بودند. روزها بود که سلاحهای خود را در زیرزمین مسجد جمع میکردند. به نگهبانان رشوه داده بودند و سه وانت را از دروازهای که شرکت ساختوساز در حال توسعۀ مسجد استفاده میکرد، وارد کردند. تویوتا، داتسون و جیاماسی پر از سلاح و مهمات و غذا شده بود. خود را برای محاصره آماده میکردند. همان روز صبح، پیش از طلوع سلاحهای دیگری را هم در کفن پیچیده و در تابوت مخفی کرده بودند و با تظاهر به اینکه اقوام فوتشدۀ خود را برای نماز میت به رهبری امامجمعۀ مسجدالحرام میآورند، سلاحهای بیشتری داخل کردند.
اللهاکبر لا اله الا الله خدا بزرگترین است خدایی غیر از خدا نیست
ناگهان، صدای شلیک. صدای خرد شدن صلح، در سرتاسر صحن پیچید. شلیکی دیگر. کبوترهای مقدس فرار کردند. مردی با تفنگ به سمت کعبه میرفت. نمازگزاران شوکه شدند. چرا سلاح در این مکان مقدس؟ نگهبانان هم فقط چماق با خود داشتند. در این صحن مقدس خشونت حرام بود. بعد، رهبر عده پدیدار شد، درحالیکه مردانی با تفنگ و کلت و خنجر همراهیاش میکردند. بلندقد و لاغر بود، لبهایی پر و موهای بلند سیاه داشت که در ریش سیاهش گم می میشد. مانند مسیح چشمانش بسیار نافذ بود. ولی معنی نامش در عربی «چهره خشمگین» یا «اخمآلود» بود. جُهَیمان العُتیبی یکی از صحرانشینان بدوی عربستان بود. در ۴۳ سالگی، سابقۀ ۲۰ سال حضور در گارد ملی عربستان سعودی را داشت. به مدرسه نرفته بود و بیشتر به لهجۀ بادیهنشینان صحبت میکرد. آموزش فقه چندانی ندیده بود، ولی محصول خالص همین سیستم بود –یا تبلور نهایی تناقضات درونی و افراطیگریهای ایدئولوژیک آن. جهیمان شیخ السبیل را کنار زد و میکروفونش را گرفت. امام جماعت وحشت کرد، نهتنها از این اتفاقات سورئال، بلکه چونکه در یکلحظه یادش آمد: این افراد در خطبههایش شرکت کرده بودند، زیر پایش درس خوانده بودند، درست همینجا در مکه. حالا خورشید بالا آمده و همۀ ۵۱ دروازۀ مسجدالحرام با زنجیر قفل شده بود. جهیمان و افرادش شروع کردند به اعلام پیام خود به هزاران نفری که در مسجد زندانیشده بودند. جهیمان به زبان سادۀ قبیلهاش دستورهای کوتاه نظامی را به افرادش فریاد زد: طبقۀ بالا را بگیرید! پشتبامها و منارهها! احمد الهیبی! پشتبام! اگر کسی سرپیچی کرد تیراندازی کن! عبدالله الحربی! به قسمت شمالی! قسمت شمالی!»
در هفت مناره تیربار کار گذاشتند. ارتفاع نود متری جای بسیار خوبی برای اسنایپرهایی بود که میتوانستند کل شهر را زیر نظر بگیرند. اشغال مسجد سریع و تمام و کمال بود. این افراد آمادۀ محاصره شدن بودند. بیشتر از آن در حال آماده شدن برای زمانی بودند که حجاج با منجی بیعت میکنند. جهیمان میکروفون را به یکی از دستیارانش داد که زبان عربی سنتی را بهتر صحبت میکرد. شروع کرد به توضیح رسالتشان به هزاران نمازگزاری که حالا تبدیل به گروگان شده بودند. پیام به هزاران نفر دیگر از طریق بلندگوها فرستاده میشد، پیامی که در سرتاسر پادشاهی و جهان موج به پا کرد. سخنران گفت که پیشگویی کهن به واقعیت تبدیل شده، مهدی در میان آنهاست. در یک ساعت بعد سخنگوی مردان مسلح مشغول به حکایت حدیثهای قدیمی بود که آمدن مهدی در آنها پیشبینیشده بود، توصیف مهدی و زمان ظهور او. سخنران گفت که لحظۀ بیعت با مهدی نزدیک است. اما او نکات زیادی را از قلم انداخته بود، ازجمله شجرهنامۀ مشکوک قحطانی، ولی برای کسانی که جزئیات فقه و متون قدیمی را نمیدانستند کل این رویداد بسیار گیجکنندهتر از آن بود که بخواهند به جزئیات گیر بدهند. از همه عجیبتر این بود که سنیها زیاد به فکر مهدی نبودند، باوجوداینکه در تاریخ چند مرد سنی بودند که دچار توهم خودمنجیپنداری شدند. بیشترشان درواقع در حال مبارزۀ سیاسی بودند، علیه ایتالیاییها یا فرانسویها یا حتی عثمانیهایی که سرزمینشان را استعمار کرده بودند. ولی جهیمان و قحطانی چشمشان را به آل سعود دوخته بودند.
شورشیها درخواستهای خود را بیان کردند و خواستند که کشورشان رابطه با غرب را قطع، تمام صادرات به غرب را متوقف و خارجیها را اخراج کند و آل سعود و روحانیون آن را که نتوانسته بودند خلوص اسلام را حفظ کنند، از کار برکنار شوند. (برخی از این خواستهها شبیه درخواستهایی بود که چند سال بعد اسامه بنلادن اعلام کرد). ولی از همه مهمتر، جهیمان خواستار توزیع دوبارۀ ثروت نفت میان مردم شد. این نخستین باری بود که رفتار خانوادۀ سلطنتی آل سعود، از زمان بنیانگذاری این کشور، به چالش کشیده میشد. درست است که این شورشیان افراطگرایان دینی بودند، ولی اعتراضی کمیاب در عرصۀ سیاست و خواستههای مردم علیه سلطنت خودکامه رخ داده بود. این کشور کشمکش بین خاندان سلطنتی را اثر گذرانده بود، یک شاهزادۀ لیبرال که خواهان ساختار حکومتی سلطنت مشروطه بود، و حتی ترور یکی از ملکها. اعتصابهای کارگری در دهۀ ۱۳۳۰ نیز روی داده بود. ولی این اولین بار بود که مردم برای اعتراض دست به خشونت میبردند. این عده داشتند درخواستهای واقعی که بسیاری از سعودیهای فقیر و مستضعف داشتند را بیان میکردند که از مدرنسازی سریع و فکر نشده عقب مانده بودند و از تنشهای سیاسی و نابرابری فزاینده رنج میبردند. بسیاری از سعودیها از آل سعود ولخرجی بیحدوحصر آنها و کاخهای زربار آنها حالشان به هم میخورد. جنبههای اقتصادی اعتراض جهیمان در نسخۀ رسمی آل سعود بهراحتی پاک شد و حتی در بازگویی رویدادها بیرون از این کشور بهسختی به چشم میآمد. آل سعود از ادعاهای مذهبی دیوانهوار جهیمان و افرادش بهره گرفتند تا این عده را به «خوارج» مذهبی که راه درست را گمکرده بودند تقلیل دهند. ولی رهبران این «خوارج» درواقع از زیر دست ستارههای اول نهادهای مذهبی عربستان درآمده بودند. این حقیقت هم توسط آل سعود محو شد. درواقع وقتی محاصره آغاز شد، تلاش کردند خبر آن را از شهروندان خود و باقی دنیا پنهان کنند.
سخنران گفت: «مکه، مدینه و جده حالا در دست ماست». گروگانها در صحن مسجد هیچ راهی نداشتند که بفهمند دروغ میگوید. در همان حال، شیخ السبیل توانست یواشکی به دفتر خود فرار کند و به همکارانش تلفن کند و بگوید که طلاب سابقشان در مقدسترین مکانها چه دست گلی به آب داده بودند.
جزئیات ماجرا حتی قبل از اینکه سامی مسیر دوساعته تا مکه را شروع کند، به جده درز پیدا کرده بود. سامی قرار بود با یکی از مقامات دولت دیداری داشته باشد تا در مورد نگهداری چاه آب مقدس زمزم در مسجدالحرام صحبت کنند. وقتی معمار وارد دفتر شد، مقام دولتی گفت «مهدی آمده است!»، که سامی فکر کرد دارد به نوع پوشش سامی تکه میاندازد. در عربستان 1357، سامی از چند نظر با بقیه فرق میکرد، که به قدبلند و موی دماسبی او ختم نمیشد. بهعنوان یکی از اهالی غرورمند مکه و حجاز، به فرهنگ استان حجاز و اسلام متنوع مکه وفادار بود، همان اسلامی که آل سعود تمام تلاش خود را پس از فتح کشور به کار بسته بود که آن را نابود کند. عمامۀ سنتی حجازی به سر میکرد –یک پارچۀ سفید با سوزنکاری نارنجی که دو بار دو سر پیچیده میشود. با همین حرکت ساده درواقع داشت حکومت را به چالش میکشید. بیشتر مسلمانانِ سنتی عمامه را جایز نمیدانستند و در آغاز تأسیس عربستان سعودی، موضوع بحثهای بسیار داغ بود. همچنین تلاش کرده بودند که کشور را با از بین بردن تمایزهای محلی یکدست کنند و سرپوش نجد را برای تمام مقامات دولتی الزامی کردند: غُتره، پارچۀ مربعی سفید یا چهارخانۀ سیاهوسفید که بهصورت مثلث تا شده و با عقال، طناب سیاه دوتکه ضخیم، روی سر نگاه داشته میشود. چند وقت بعد عبای سفید هم به آن اضافه شد که جایگزین لباسهای رنگارنگ و جالب حجاز شود. حجازیها زیر بار این نابگراییِ بیشازاندازه شاکی بودند؛ قرنها حکومت نیمهمستقل خود را داشتند و از این اربابان جدید هم میترسیدند و هم از آنها بدشان میآمد.
در رگ و ریشۀ سامی صوفی گری جریان داشت، که نوعی اجرای احکام اسلام با معنویت بسیار و همراه با زهد و ایمان متعالی بسیار قوی است، رسومی که همزمان با اسلام متولد شده و بین شیعه و سنی مشترک و جزئی از بافت شهر مکه است. وهابیان رسوم صوفیان را، ذکرهای آهنگین و بهویژه عبادت حرم امامان و قدیسان را، کفر میدانستند. سامی، در مقام معمار و عاشق تاریخ، عزم به حفظ گذشتۀ کشورش داشت. در سال ۱۳۵۴، مرکز مطالعات حج را تأسیس کرد تا مکه را از مدرن سازی دیوانهوار آل سعود نجات دهد. با مطالعۀ مشترک روی سیل فزایندۀ حجاج در مکه، امیدوار بود بتواند راهی برای گسترش و مدرن سازی شهر پیدا کند که درعینحال میراث اسلامی مکه نیز حفظ شود.
آل سعود از مسئول مکه و مدینه بودنِ خود استفاده کردند تا ادعای رهبری مسلمانان جهان داشته باشند، حج را ابزار گسترش نفوذشان در سرتاسر عالم اسلام کردند. برای پذیرایی شمار هر چه بیشتر حجاج در طول سال، پروژههای توسعۀ عظیمی را آغازیده بودند که محوطههای باستانی و مذهبی مهم را با خاک یکسان و به پیادهرو تبدیل میکرد. مدینه -زادگاه اسلام- که دیگر در جنگ با مدرن سازی وحشیانه ازدسترفته بود. جادههای قدیمی، که روزگاری پر از خانههای گچ کاری شده شود، باآنهمه نمای ظریف و تزئینات حصیری، جای خود را به خیابانهای چندبانده و ساختمانهای بیروح مدرن داده بود. مسجدالنبی، دومین مکان مقدس در اسلام و دومین مسجد تاریخ اسلام پس از مسجدالحرام، نیز تغییر یافته بود، سنگهای خاکستری جای سنگهای سرخ و سبک معماری عثمانی را گرفته و حس عظمت جایگزین ظرافت شده بود. در آن صبح آبان ماه، سامی نمیدانست مکه را باید از چه فاجعۀ تازهای نجات دهد.
اوایل صبح که شد، کاروان ماشینهای پلیس که تلاش میکردند به مسجد نزدیک شوند، موردحملۀ شورشیان قرارگرفته و دستکم شش افسر پلیس کشته و ۳۶ نفر زخمیشدند. نیروهای پشتیبانی درراه بودند، ایستهای بازرسی بر پا شد، و خیابانهای اطراف مسجد را بستند. سامی که بالاخره به شهر کودکیاش رسیده بود، حالا خیابانها را خالی میدید. شک داشت که مهدی واقعی آمده باشد: میدانست که مهدی واقعی نیازی به اسلحه و گروگان ندارد. سامی با چند اسلامشناس و چند صوفی مشورت کرد، مانند شیخ محمد علوی المالکی، که توانسته بود عمامۀ سبزش را حفظ کند و به تدریس و ترویج اسلام میانهرو در شهر مقدس ادامه دهد. عالمان مکه شک نداشتند که اینجا خبری از مهدی نیست. اهالی مکه از آل سعود و نجدیها برای نابودی رسوم حجاز دلخوشی نداشتند، ولی آماده بودند از همهچیز خود بگذرند تا مکانهای مقدسی را حفظ کنند که خانوادهها و اجدادشان با خلوص و ایمان پذیرا شده بودند. همه برای کمک به سربازان و مقامات سعودی که به شهر سرازیر میشدند اعلام آمادگی کرده بودند: برایشان غذا آوردند، مواد مصرفی را با فرغون جابهجا کردند و به آنها سرپناه دادند.
سامی نمازش را خواند و از خدا خواست هدایتش کند، و به این نتیجه رسید که او هم باید کمک کند. چیزی داشت که خیلی باارزش بود: نقشۀ مسجدالحرام و عکسهای هوایی که هنگام تحقیق روی حج جمع کرده بود. سامی به دفتر ملک احمد، برادر ناتنی کوچکتر پادشاه و قائممقام وزارت کشور، زنگ زد و پیشنهاد کمک داد. مسئولین تا اینجای کار هیچچیزی نداشتند که روی آن کار کنند - سربازها اطلاعات زیادی دربارۀ داخل مسجد، اتاقهای تودرتوی داخلی و زیرزمینها نداشتند. شرکت ساختمانی که مشغول کار روی توسعۀ مسجد بود نقشههایی داشت، ولی هنوز فرصت نکرده بود آنها را تحویل دهد.
سامی به هتل شوبرا دعوت شد، که بهنوعی اتاق فرماندهی موقت تبدیل شده و وزرای کشور و دفاع، ملک نایف و ملک سلطان، هم حضور داشتند. میخواست در عملیات آزادسازی مسجدالحرام شرکت کند. پیشنهاد کرد با پتک اطراف دروازهها را سوراخ کنند و با بولدوزر بشکنند تا سربازها بتوانند پشت بولدوزرها سنگر بگیرند و وارد صحن شوند. ولی متوجه شد که خانوادۀ سلطنتی که میخواست هر چه سریعتر چالش تحقیرآمیز ایجادشده علیه قدرت خود را از بین ببرد، دارد به استفاده از تانک و توپ فکر میکند. سامی نمیتوانست به این کار تن بدهد. تنها کسی که در مسجدالحرام دست به خشونت زده بود خود پیامبر بود، زمانی که از تبعید در مدینه برگشت و مکه را فتح کرد. ولی در متواترترین حدیث بهروشنی آمده بود که : «بدانید! (مکه مأمن است!) بهراستی! پیکار در مکه برای هیچکس پیش از من جایز نبوده و برای هیچکس پس از من هم جایز نخواهد بود.» هر چیز جاندار و بیجان در این مسجد باید محترم شمرده شود: «از همین لحظه مأمن است؛ بوتههای خارش نباید کنده شود؛ درختانش نباید قطع شود.» سامی پس از تحویل نقشهها، با دلی پر از غم به خانه رفت.
ظهر آن روز، ۲۹ آبان، ارتباط کشور با دنیای بیرون قطع شد. خطوط تلفن بینالمللی بسته شد، نه تلفن، نه تلکس و نه تلگراف میشد زد. مرزهای زمینی را به روی افراد غیر سعودی بستند. بیخبری کامل برقرار شد. مشخص نبود دقیقاً چه اتفاقی افتاده و آل سعود چقدر تهدید شده است، پس تمام اعضای خانوادۀ سلطنتی که در خارج از کشور بودند به عربستان خوانده شدند، از ناچیزترین ملک که در سواحل کالیفرنیا استراحت میکرد تا نایبرئیس اطلاعات، ترکی بن فیصل، پسر پادشاه پیشین عربستان، که برای نشست اتحادیۀ کشورهای عرب به تونس رفته بود. فهد، نایبالسلطنه، نیز در تونس بود ولی برنگشت. دستیارانش به او گفتند که گزارشهایی که از مکه میآید یک «حادثۀ داخلی» بیش نیست. ملک خالد در ریاض بود، پس نیازی نبود فهد نگران شود و فوراً برگردد. هدف این بود که طوری جلوه داده شود که انگار همهچیز تحت کنترل است.