آوا غواص
آوا غواص
خواندن ۲۰ دقیقه·۵ سال پیش

۳ قلب خون‌بار (3)

شیخ بن باز
شیخ بن باز


شب آمد و همراه خود آرامشی مرموز آورد، که صدای شلیک گهگاه اسنایپرها می‌شکست. ملک تُرکی آن شب رسید و مرگ از بیخ گوشش رد شد: هنگام ورود به هتل شوبرا، گلوله‌ای به در شیشه‌ای خورد و تمام در خرد شد و در دستانش ریخت. برق مسجدالحرام را قطع کرده بودند و ساختمان عظیم، به بزرگی یک استادیوم، مانند سوراخی تاریک در دل شهر بود.

خبر ناآرامی‌ها بالاخره به آن‌سوی اقیانوس اطلس رسید، جایی که در کاخ سفید صبح تازه رسیده بود و فکر همه مشغول هفتۀ سوم گروگان‌گیری سفارت در تهران بود. سفیر آمریکا در جده (آن سال‌ها سفارت‌ها در جده بود) توانست خبر اتفاقات را برساند، از خط تلفن مستقیم وزارت خارجۀ آمریکا استفاده کرد که تلاش سعودی‌ها برای قطع ارتباطات با دنیای خارج شامل حالش نشده بود. در پیام اول، سفیر تأکید کرد که هنوز بسیاری از جزئیات اتفاقی که در مسجد رخ می‌دهد مبهم است. افراد مسلحی که حمله کرده‌اند به‌احتمال‌زیاد اهل عربستان هستند، ولی شاید ایرانی یا یمنی باشند. تنها چیزی که شکی در آن نبود خطر جدی این مردان مسلح برای آل سعود بود. خمینی تمام فکر و ذکر کارکنان کاخ سفید بود، برای همین انگار همه فقط یک کلمه از پیام ارسالی از عربستان را فهمیدند: ایران.

چهارشنبه، 30 آبان، دوسوم صفحۀ اول نیویورک‌تایمز مختص گروگان‌گیری در تهران و اتفاق‌های مکه بود، و دو ماجرا به هم ربط داده شد. یکی از تیترها چنین بود: ایالات متحد هشدار می‌دهد که در صورت شکست دیپلماسی «چاره‌های دیگری» در اختیار دارد؛ ناوگان به سمت ایران حرکت می‌کند. و دیگری: حملۀ تازۀ خمینی، که مقاله‌ای دربارۀ دستور خمینی برای بازگرداندن شاه به ایران برای محاکمه، و تهدید به تفهیم اتهام جاسوسی به گروگان‌های آمریکایی. در پایین صفحۀ اول، عکس بزرگ کعبه در صحن مسجدالحرام همراه با مقاله‌ای دربارۀ بحران عربستان سعودی چاپ شده بود، گزارشی دربارۀ «مسجد مکه توسط مردان مسلحی تسخیر شده که گزارش می‌شود مبارزان ایرانی هستند». مقامات آمریکایی در مقاله حدس زده بودند که عملیات پاسخی به فراخوان خمینی برای «قیام عمومی مسلمان‌های بنیادگرا در خاورمیانه» است. عنصر مهدی در این اتفاق حیرت‌انگیز هم مزید بر علت شد تا همه فکر کنند کار ایران است. حتی در عالم عرب، که خمینی خیالات همه را تسخیر کرده بود، برخی باور داشتند که شورشی‌های مکه، چه عرب و چه ایرانی، چه سنی و چه شیعه، امکان دارد از آیت‌الله الهام گرفته باشند. ایران درواقع در همان زمان مشغول تشویق مردم به طغیان علیه آل سعود بود، ولی در بخش شرقی کشور که قیامی در حال آغاز بود.

فعلاً تمرکز بر اتفاقات مکه بود، و شایعه‌های عجیب به جریان افتاد. از همه خطرناک‌تر شایعه‌ای بود که خود خمینی چهارشنبه صبح در بیانیه‌ای از رادیو تهران اعلام کرد: «هیچ بعید نیست که این ماجرا را امپریالیسم جانی آمریکا به پا کرده، فتنه به راه انداخته که به صفوف مستحکم مسلمین نفوذ کند...هیچ بعید نیست که صهیونیسم، همان‌طور که تا الآن بارها کرده، می‌خواهد خانۀ خدا را آسیب برساند و شورش به پا کند». با برقراری دوبارۀ ارتباطات، جزئیات ماجرا کم‌کم از کشور به بیرون درز کرد. صبح آن روز، خبر از رادیوهای مصر تا پاکستان پخش شد. در بعضی محافل پاکستان، احساسات ضدآمریکایی فقط منتظر یک جرقۀ نه‌چندان بزرگ بود. دانشجویان خشمگین به سفارت آمریکا در پاکستان ریختند، که مجتمعی بزرگ با خانه و استخر در حاشیۀ اسلام‌آباد بود. شعار دادند «مرگ بر سگ‌های آمریکایی! انتقام توهین به مکه را بگیرید!» جمعیت به‌زور وارد مجموعه شد و ماشین‌ها و ساختمان‌ها را به آتش کشید. حمله شش ساعت و نیم ادامه داشت، و در حین حمله هیچ خبری از پلیس و ارتش پاکستان نبود. دو کارمند آمریکایی، دو کارمند پاکستانی سفارت و دو تن از تظاهرکنندگان کشته شدند. ساختمان سفارت تخریب شد. خشونت ضدآمریکایی در سرتاسر این کشور شعله‌ور ماند و با رسیدن روز جمعه سیصد آمریکایی مجبور به ترک پاکستان شدند.

چهارشنبه‌شب در عربستان، بیش از 36 ساعت پس از چرخیدن شایعات عجیب دور کرۀ زمین، وزارت کشور بیانیه‌ای صادر کرد که در آن اعلام شد «هیچ نشانه‌ای از دخالت افراد خارجی در این حادثه وجود ندارد...تأیید شده است که حمله توسط عده‌ای انجام شده که از راه اسلام خارج‌شده‌اند». جان وست، سفیر آمریکا در جده، که نگران حمله به سفارتش بود، به این بیانیه بسنده نکرد و خواستار بیانیه‌ای از طرف دولت شد که در آن به‌صراحت هرگونه نقش آمریکا تکذیب شده باشد. سفارت‌های خارجی در آن روزها هنوز در جده بود، چون سعودی‌ها نمی‌خواستند غیرمسلمان‌های زیادی در نجد باشند. وست در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت که روز دشوار و خسته‌کننده‌ای داشته و اتفاقات مکه بسیار جدی است. ولی حس می‌کرد که دست‌کم یک موضوع مشخص‌شده: ایران دخالتی در ماجرا نداشت. دو روز دیگر هم طول کشید تا بالاخره عربستان اعلام کرد که آمریکا و ایران هیچ نقشی در ماجرا نداشته‌اند. تکذیب‌های نیم‌بند سعودی‌ها در آغاز، تلاشی مذبوحانه برای به تأخیر انداختن توجه به مسئولیت خود آل سعود در خلق هیولایی بود که مقدس‌ترین مکان اسلام را گروگان گرفت. سرپوش گذاشتن و ابراز بی‌اطلاعی کردن به روش‌های موردعلاقۀ عربستان برای فرار از بار مسئولیت هرگونه خشونت یا تعصبی تبدیل شد که به نحوی به این کشور مربوط می‌شود.

کشور در شرایط آماده‌باش کامل جنگی باقی ماند، و سربازها مشغول نگهبانی از «مجتمع‌های صنعتی مهم، فرودگاه‌ها و کاخ‌ها» شدند. صرف‌نظر از این‌که ایرانی‌ها یا عربستانی‌ها مسئول این حمله بودند، ماجرا شکستی برای سعودی‌ها تلقی می‌شد. پیامی از مصر مخابره شد که به‌طور خاص سعودی‌ها را مضطرب کرد. شیخ بزرگ الازهر، از بالاترین مقامات مذهبی اهل سنت و قدیمی‌ترین دانشگاه‌های جهان، به‌شدت خواستار «اقدام فوری و قاطعانه» شد و اندیشمندان مسلمان را به نشستی مشترک در نزدیکی مکه برای پاسخ به این «تهاجم خشونت‌بار» دعوت کرد. به‌جای پیام حمایت بی‌چون‌وچرا که آل سعود انتظارش را داشت، چالشی ضمنی برای آل سعود در مقام پاسدار مقدس‌ترین مکان اسلام مخابره شده بود، فراخوان به مسلمانان جهان برای حفاظت از مسجدالحرام. برعکس نگهبانان پیشین مکه و مدینه، نیاکان آل سعود نه به پیامبر وصل بودند و نه به شهرهای مقدس. هنگام فتح حجاز در سال 1305 و تخریب آثار باستانی مدینه، اکثر عالم اسلام هنوز وهابیت را ارتداد می‌دانست. سلسلۀ جدید همواره از این موضوع احساس ترس و ناامنی می‌کرد. عربستان بسیار تلاش کرد که ثابت کند می‌تواند با حیثیت، قدرت و مشروعیت ناشی از نگهبانی مکه این ایراد را برطرف کند. اما حالا انگار آل سعود به طرز مفتضحانه‌ای شکست‌خورده بود.

آن شب در مکه، مسجدالحرام تاریک و خیابان‌های شهر خالی ماند. ولی آسمان با برق ناگهانی موشک‌ها روشن و خاموش می‌شد. پادشاه و روحانیان ارشد پس از مذاکرات آن روز معامله‌ای کردند تا امکان استفاده از خشونت منجر به مرگ در مسجدالحرام فراهم شود. راهی برای دور زدن آیاتی یافتند که هنوز در ذهن سامی صدایش شنیده می‌شد:

«و با آن‌ها در مسجدالحرام جنگ نکنید! مگر اینکه در آنجا با شما بجنگند. پس اگر در آنجا با شما پیکار کردند، آن‌ها را به قتل برسانید! چنین است جزای کافران».

جُهَیمان و همراهانش مسلمان بودند،‌ ولی می‌شد استدلال کرد که مانند کفار عمل کرده‌اند. حالا روحانیان مشغول آماده‌سازی متن استدلال بودند. گروگان‌های بیشتری توانستند فرار کنند. یکی از حجاج ایرانی فرار کرده و حتی خود را به تهران رسانده بود. حرف‌هایی به خبرنگارها زد که فرضیۀ شیعه بودن این حمله را تقویت می‌کرد. گفت یاغی‌ها مهدی را همسو با باورهای اهل تشیع توصیف کردند، که امام دوازدهم است که پس از یازده قرن غیبت برگشته تا حکومت خدا روی زمین را برپا کند. این حاجی ایرانی گفت که حرف‌هایشان را به‌هیچ‌وجه باور نکرده است. در اشاره به جهیمان یا قحطانی گفت: «از لحظۀ اولی که یارو را دیدم به نظرم مشکوک بود».

روز سوم، مهدی خود خوانده مُرد. از یک‌بار بازی خطرناک گرفتن نارنجک و پرتاب دوبارۀ‌ آن به‌سوی سربازان سعودی جان سالم به دربرد - تا این‌که یکی از نارنجک‌ها در دستش منفجر شد و بدنش را تکه‌تکه کرد. آن شورشی‌هایی که به رسالت منجی‌گرانۀ خود باور داشتند، علاوه بر ناراحتی، بسیار متحیر شدند. چطور ممکن است مهدی بمیرد اگر قرار است دنیا را به رستگاری هدایت کند؟ ولی به‌هرحال، مبارزه ادامه پیدا کرد و دولت سعودی به دروغ‌گویی و ادعای پیروزی ادامه داد. صبح جمعه، دوم آذر، در سرخط خبرهای پاکستان اعلام شد که مسجدالحرام به‌طور کامل تحت کنترل نیروهای سعودیاست. وزارت اطلاعات عربستان نیز اعلام کرد که وضعیت «تحت کنترل و مطمئن است». ولی آمدن پخش زندۀ رادیویی و تلویزیونی به این معنی بود که مسلمانان جهان منتظر پخش خطبه‌های نماز جمعه از مکه بودند.

با رسیدن جمعه، خطبه را امام‌جمعۀ مسجدالنبی در مدینه برگزار کرد. دیگر نمی‌شد خارج شدن کنترل مسجدالحرام از دست آل سعود را انکار کرد. غروب که شد، فتوای روحانیان عربستان آماده بود و مقامات سعودی برای یورش پشتیبانی کامل دین را داشتند. روحانیت حدیث و قرآن و باورهای خود را دور زده بودند که به آل سعود کمک کنند. جان همه درخطر بود، ازجمله خود روحانیت.

قدرت آل سعود همچنان به اتحاد با روحانیتی وابسته بود که میراث واعظ زهدفروش، ابن عبدالوهاب، را ابرام می‌کرد. ابن عبدالوهاب، متولد 1082 هجری شمسی، از آموزه‌های متعصبانۀ فقیه و نویسندۀ قرن هفت، ابن تیمیه، الهام گرفته بود که از مکتب حنبلی بود، سخت‌گیرترین مکتب از چهار مکتب اصلی اسلام. ابن تیمیه شخصیتی پیچیده بود که در زمان جنگ‌های صلیبی می‌زیست و جنگ با اشغالگران مسیحی را تقدیس می‌کرد. پرکاربردترین احکام او آن‌هایی بود که جنگ با حاکم مسلمان را در شرایط خاص جایز می‌شمرد. او الهام‌بخش نسل‌ها فعال و جهادی سلفی شد که فقط به کلیات درس‌های او عمل می‌کردند. ابن عبدالوهاب با استفاده از گفته‌های ابن تیمیه اسلام را به توحید مطلق بدل کرد و آن را در نجد به اجرا گذاشت. پا را از این هم فراتر گذاشت و علیه هر که از دستوراتش پیروی نمی‌کرد -مسلمان و غیرمسلمان‌- اعلام جنگ کرد. واعظ نجدی فقه را به رسالت سیاسی و نظامی تبدیل کرد. ابن عبدالوهاب به‌قدری افراطی بود که پدر و برادرش هم تقبیحش کردند. به فقها و بزرگان شبه‌جزیرۀ عربستان و عالم اسلام پیام فرستاد و به پیروی از خود و آنچه اسلام ناب می‌دانست دعوت کرد. پاسخ‌های کوبنده و توهین‌آمیز از دوردست‌ها برایش آمد، حتی از تونس که دانشمندان الزیتونه، از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین مراکز علم اسلام، استدلال‌هایش را تک‌تک باطل کردند. حتی هم‌محلی‌های بیابان‌نشینش هم او را مرتد خوانده و سعی در اعدامش داشتند.

ابن عبدالوهاب به درعیه پناه برد که محمد ابن سعود، بنیان‌گذار سلسله، حاکم آن بود. به او پیشنهاد کرد که نیروهایشان را متحد کنند. زیر پرچم دین و جنگ با هر که از اسلامِ عبدالوهاب پیروی نمی‌کند، این دو مرد می‌توانستند قلمرو و ثروت خود را گسترش دهند. موعظه و حملات نظامی دست در دست هم برایشان قلمرو، غنیمت و زکات به بار آورد. این پیوند مصالح به پیوند خونی میان دو خانواده هم انجامید، که با ازدواج دختر ابن عبدالوهاب و پسر ابن سعود آغاز شد. در تمام بالا و پایین‌هایی که آل سعود با آن روبه‌رو شد-قتل عام، تبعید و نوزایی-اتحاد آن‌ها منبع مهم قدرت برای هر دو طرف این خانوادۀ بزرگ سلطنت و روحانیت بود: آل سعود و آل شیخ. جدایی‌ناپذیر بودند. قرار بر این بود که ابن سعود سیاست و حاکمیت را انجام دهد و ابن عبدالوهاب مسئول دین و موعظه باشد. هر موقع روحانیان یا فرزندان خونی یا معنوی آن‌ها از حد خود خارج می‌شدند و عمل‌گرایی لازم برای حاکمیت را به خطر می‌انداختند، آل سعود آن‌ها را سر جایشان می‌نشاند. این کار بیشتر وقت‌ها نتیجه می‌داد. ولی تعامل با غرب و آمدن هزاران غربی برای کمک به ساختن کشور و استخراج نفت باعث اصطکاک در پادشاهی مدرن عربستان سعودی شده بود.

یک منتقد کینه‌جوی نفوذ غرب، که در حال صعود بود، روحانی نابینای جوانی به نام عبدالعزیز بن باز بود. او سازندۀ افکار بسیاری از کسانی شد که در ده سال پیش رو به تغییر شکل منطقه دست زدند. در سال 1319، بن باز، که نه از آل سعود بود و نه از آل شیخ، به خود جرئت داد که حضور غیرمسلمانان در شبه‌جزیرۀ عربستان را ممنوع اعلام کند. به زندان افتاد. پس از آزادی، به صدور احکام تاریخ گذشته ادامه داد؛ ازجمله دروغ دانستن رسیدن آمریکایی‌ها به ماه، اصرار به چرخیدن خورشید به دور زمین، شکایت از ورود رادیو و تلویزیون و تحصیل دختران، و هر چه مدرن و جدید بود. ولی درسی که از زندان گرفته بود را فراموش نکرد: هرگز آل سعود و ستون‌های قدرتش را تضعیف نکن.

هر کاستی‌ای که آل سعود داشت، باز هم روحانیت آن را سدی مقابل خطرناک‌ترین دشمن خود، کمونیسم و سکولاریسم، می‌دانست. پس روحانیت فتوای لازم برای ادامۀ حاکمیت آل سعود را صادر کرد و به آن‌ها اجازۀ استفاده از زور در مسجدالحرام را داد. خانوادۀ سلطنتی شورشی‌ها را «خوارج» خواند، ولی روحانیان احتیاط کردند و افراد جهیمان را «عده‌ای مسلح» نامیدند. چطور می‌توانستند آن‌ها را خوارج بنامند وقتی بعضی آن‌ها دست‌پرورده و شاگرد خودشان بودند؟ جهیمان به نفوذ غرب در عربستان اعتراض کرده بود، به زوال اخلاق، فساد...همان اعتراض‌هایی که روحانیان هم ابراز کرده بودند.

چند دهه قبل، بن باز هم با همین زوال مقابله کرده بود. در دهۀ 1340 نایب‌رئیس دانشگاه اسلامی مدینه بود و از نفوذ خود استفاده کرد تا جنبشی مذهبی برای اجرای وهابیت در حجاز راه بیندازد. حجاز با این‌که حالا بخشی از پادشاهی عربستان بود، همچنان در امور دینی سخت‌گیری نمی‌کرد و توانسته بود فرهنگ متنوع خود را حفظ کند. چند گروه کوچک از دانشجویان مدینه به‌صورت خودجوش شروع به پاره کردن عکس‌ها و پوسترها کردند و مغازه‌هایی را که مانکن داشتند تخریب کردند، و بن باز رهبر معنوی و مرادشان شد. جهیمان که پس از 18 سال سابقۀ نه‌چندان درخشان، از گارد ملی بازنشست شده بود، از اعضای باانگیزۀ این جنبش شد. سال 1355، جنبش دیگر به تمام شهرهای بزرگ رسیده بود. وجود این جنبش، موعظه‌های آن‌ها و اردوگاه‌هایی که برای جوانان وسط بیابان ترتیب می‌دادند از هیچ‌کس پنهان نبود. در سال 1356، جیهمان چهل‌ساله با همسر و چند فرزند، از گروه اصلی جدا شد و شروع به جذب پیروان دوآتشه در فرقه‌ای جدید کرد. به نظرشان حتی بن باز هم زیادی نرمش به خرج می‌داد و به خانوادۀ سلطنتی سخت نمی‌گرفت.

گام بعدی جیهمان نوشتن چند جزوه دربارۀ دیدگاه‌های مذهبی خود و تقبیح حکومت عربستان بود. یکی از این جزوه‌ها را خود قحطانی امضا کرده بود. عبداللطیف الدرباس، یکی از همراهان کویتی جیهمان، ناشری چپ‌گرا در کویت پیدا کرد که حاضر بود جزوه‌ها را با هزینۀ فقط یک ریال عربستان چاپ کند. همزمانی تظاهرات پرشمار در ایران باعث شد که ناشر فکر کند به قیام طبقۀ کارگری علیه سلطانی دیگر کمک می‌کند. گروه جهیمان از روحانیت مسلط جداشده بود، ولی بن باز چند خط در حمایت از آن‌ها به جزوه‌ها اضافه کرد.

این کلام پرخاشجو و تحریک‌های پس‌ازآن توجه حکومت را جلب کرد، که به دستگیری افراطیون در بهار 1357 انجامید. ولی دوباره بن باز به حمایت از شاگردان سابقش پرداخت-کله‌شان داغ بود، ولی بالاخره مرید او بودند و خودش این شور را به جانشان انداخته بود. شاید بن باز دلش می‌خواست مثل آن‌ها جوان و بینا می‌بود، یا شاید حس می‌کرد آن‌ها اهل عمل هستند و او فقط حرف می‌زند. به وزیر کشور، ملک نایف بن عبدالعزیز، تلفن زد و خواستار آزادی آن‌ها شد. و آزاد شدند. جهیمان برای فرار از دستگیری به صحرا فرار کرد و وقتش را صرف آماده شدن برای تسخیر مسجدالحرام و ظهور مهدی کرد.

بن باز هرگز بابت نقش‌آفرینی در رشد جنبش جهیمان عذرخواهی نکرد، حتی نقش داشتن خود را نپذیرفت. برعکس، از این لحظه استفاده کرد تا خانوادۀ سلطنتی را مجبور به پایبندی به آن آرمان‌های اسلامی کند که کنار گذاشته بودند. همراه با روحانیون دیگر، قرار بسیار سختی با آل سعود گذاشتند که دهه‌ها قاتل جان عربستان و کل منطقه شد، معامله‌ای که انگار زمان را برای سعودی‌ها متوقف کرد. روحانی‌ها برای گرفتن خواسته‌هایشان حتی با آمدن تیم کفار، کماندوهای فرانسوی، برای پایان دادن به محاصره هم موافقت کردند-نکته‌ای که سال‌ها بعد رو شد. کماندوها سیصد کیلوگرم گاز اشک‌آور فشرده با خود آوردند تا شورشی‌ها را، که حالا بیشترشان به زیرزمین مسجد عقب‌نشینی کرده بودند، خفه کنند. فرانسوی‌ها که به‌عنوان غیرمسلمان حق نداشتند در مکه حضورداشته باشند، در شهری نزدیک به مکه ساکن شدند و در آنجا به آموزش و تجهیز تیم‌های سعودی برای عملیات بازپس‌گیری پرداختند.

کمی پیش از طلوع خورشید سه‌شنبه 13 آذر 1358، درست دو هفته پس از تسخیر مسجدالحرام توسط جهیمان و یارانش، عربستان بالاخره پایان محاصره را اعلام کرد. پیروزی پرهزینه و خون‌بار بود: 270 کشته، بنا به آمار رسمی. دولت عربستان به کشته شدن 127 سرباز، زخمی شدن 450 نیروی نظامی و کشته شدن 117 شورشی و 26 زائر اعتراف کرد. دیپلمات‌های غربی باور نکردند و ارقام را بسیار بیشتر می‌دانستند. مسجدالحرام مانند میدان جنگ شده بود: دروازه‌های منفجرشده، جیپ نظامی سوخته و سوراخ‌سوراخ، پلکان‌های فروریخته و مناره‌های بمباران‌شده. مرمر خردشده و آهن‌قراضه و لکه‌های خون همه‌جا دیده می‌شد. کعبه آسیب‌ندیده بود. ولی بوی گند اجساد و گاز اشک‌آور مسجد و پیرامونش را فراگرفته بود. هتک حرمت مقدس‌ترین مکان منظره‌ای مشقت‌بار ساخته بود، ولی مقامات توانستند از چشم عموم پنهانش کنند: هیچ خبرنگار خارجی اجازۀ ورود به کشور را نداشت؛ هیچ فرد غیرمسلمان اجازۀ ورود به مکه را نداشت، و خبرنگاران سعودی که در رسانه‌های به‌شدت بستۀ دولتی کار می‌کردند هم، خودشان بهتر می‌دانستند که نباید از لکه‌های ننگی که بر اعتبار عربستان ایجادشده حرفی بزنند. تعمیرات ماه‌ها طول کشید. ولی غروب 15 آذر نرسیده، مسجد را آن‌قدر تمیز کردند که خود ملک خالد در نماز جماعت شرکت کرد. مراسم به‌صورت زنده در تلویزیون پخش شد. برای اولین بار پس از دو هفته جهان توانست ببیند که خانۀ خدا سر جایش است. ملک هفت بار دور کعبه طواف کرد، دو بار رکوع رفت و جرعه‌ای از چشمۀ‌ زمزم نوشید.

پیش از حمله، ساخت‌وساز زیرزمینی برای گسترش چشمه و نصب پمپ در چاه برای تخلیۀ آب در جریان بود. قطع برق در طی درگیری‌ها باعث بالا آمدن سطح آب شده بود، و سامی را به مکه فرستادند که وارد چاه شود و آب چشمه را بررسی کند مبادا گازهای سمی، مایعات و ترشحات بدن که زیرزمین را مسموم کرده بود وارد آب شده باشد. آب به طرز معجزه‌آسایی شفاف و پاکیزه بود. ولی هنگام بررسی و تحقیق، غم سامی را رها نمی‌کرد. با خود فکر کرد که هر اتفاقی که در مکه بیفتد در تمام دنیا انعکاس خواهد داشت، و هر چه هر جای جهان اتفاق بیفتد به اینجا برمی‌گردد، چرخه‌ای نامتناهی. مکه، قلب تپندۀ عالم اسلام، زخمی عمیق خورده بود. درواقع، هماهنگی خیلی وقت بود که مختل شده بود، از زمانی که آل سعود و روحانیانِ وهابی‌اش اسلام خاص خود را به مسجدالحرام تحمیل کرده بودند.

قرن‌ها اندیشمندان چهار مکتب اسلام در مسجدالحرام تدریس می‌کردند و خیل طلاب از دور و نزدیک دور استادان موردعلاقۀ خود حلقه تشکیل می‌دادند. نمازگزاران، با اندکی تأخیر زمانی، پشت امام جماعت خود نماز می‌خواندند؛ هر مکتب جایگاه نماز خود را داشت: شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی. سال 1303 که ملک عبدالعزیز مکه را فتح کرد، روحانیان وهابی با این شرایط حاکم بر مسجدالحرام مخالفت کردند. اگر امت اسلام یکی و اذان یکی است، پس چرا همه پشت یک امام نماز نخوانیم؟ وهابی‌ها این بحث را برنده شدند و تمام قدرت را از آن خود کردند. ولی نوبت‌دهی یا سازشی در کار نبود: تنها امام جماعت برای تمام پنج نماز مسجدالحرام از محافل وهابی بود، همراه با تمام تعصب‌ها و سخت‌گیری‌هایشان. تعداد حلقه‌های طلاب به‌سرعت کاهش یافت، از چند صد حلقه به سی‌وپنج حلقه در اواخر دهۀ 1350. آن شیخ صوفی که سامی در روز اول حملۀ مکه از وی مشورت گرفته بود، محمد علوی المالکی، همچنان جمعیت زیادی را به خطبه‌های خود در گوشۀ صحن مسجدالحرام می‌کشاند. روی همان صندلی می‌نشست که در سال 1350 از پدرش به ارث برده بود، همان صندلی که نسل‌اندرنسل روی آن نشسته و وعظ کرده بودند. ولی سایرین نتوانستند با خیزش وهابیت مقابله کنند. سامی فکر کرد که هماهنگی را تنها در صورتی می‌توان برگرداند که تنوع اجازۀ رشد دوباره در خانۀ خدا پیدا کند. ولی آل سعود چنین قصدی نداشت. برای حفظ تخت سلطنت قرار دیگری با بن باز گذاشته بود.

سامی عنقاوی
سامی عنقاوی


بن باز13581979عربستانجهیمان
ترجمۀ فارسی کتاب موج سیاه (عربستان سعودی، ایران و رقابت چهل ساله‌ای که فرهنگ، دین و حافظۀ جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت) اثر کیم غطاس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید