ویرگول
ورودثبت نام
آوا غواص
آوا غواص
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

۶ بی دوپته (۱)

پاکستان
۱۳۵۷-۱۳۶۵

در قداست مکه شکی نیست،
ولی خر که طواف کند حاجی نمی شود.

-رحمان بابا، شاعر صوفی پشتون زبان قرن دهم، پیشاور
هنرجویان دانشگاه کراچی در سال 1353
هنرجویان دانشگاه کراچی در سال 1353


وقتی مهتاب چنا در سال ۱۳۵۵ به آمریکا رفت تا از دانشگاه امهرست فوق‌لیسانس بگیرد، پاکستان کشور مردم‌سالار جوانی بود که نقص‌هایی هم داشت. دو سال بعد که برگشت، در تابستان ۱۳۵۷، دیکتاتوری حاکم بود. تغییرات را در اطراف خود می‌دید، در پوشش مردم یا شیوۀ آغاز اخبار شبانگاهی-جزئیات کوچک و عجیبی که برقراری حکومت‌نظامی به‌تنهایی نمی‌توانست آن را توضیح دهد.

مهتاب ۲۹ساله اخبار کودتای نظامی را هنگامی شنیده بود که هنوز در آمریکا بود. بامداد ۱۴ تیر ۱۳۵۶، ذوالفقار علی بوتو، نخست‌وزیر محبوب و کاریزماتیک، دستگیر و به زندان انداخته شد. مردی که بوتو را برکنار کرد فرمانده ارتشی بود که خودش انتخاب کرده بود، ژنرال ضیاء الحق. ضیا قول داد که شرایط موقتی است. در بیانیۀ تلویزیونی گفت: «تنها هدف این‌جانب برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه در مهرماه سال جاری است. اندکی پس‌ازآنتخابات، قدرت به نمایندۀ منتخب مردم منتقل خواهد شد. رسماً ضمانت می‌دهم که از این برنامه تخطی نخواهم کرد». انتخاباتی برگزار نشد. شهریور ۵۷ ضیا خود را رئیس‌جمهور اعلام کرد. بوتو همچنان در زندان بود.

مهتاب پیش از مطالعۀ روابط بین‌الملل در آمریکا مجری رادیو و تلویزیون بود و در دانشگاه سند، که در آن درس خوانده بود، تدریس می‌کرد. مهتاب، با جثۀ ریز و چشمان مصمم و زیبا، کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ای متوسط روبه پایین بود. پدرش معلم بود و می‌خواست همۀ فرزندانش، یک پسر و پنج دختر، تحصیلات عالیه داشته باشند. دبیرستان دخترانه‌ای در روستای کوچک آن‌ها نبود، روستای نادرو در نزدیکی لارکانه در استان سند جنوبی، پس خانواده‌اش را به شهر حیدرآباد برد و به همۀ بچه‌هایش فشار آورد که وارد دانشگاه شوند. و مهتاب سر از آمریکا درآورده بود: آمریکای گنده، شگفت‌انگیز و سرشار از فرصت. او که مجرد بود، با سن و سالی که در جامعۀ محافظه‌کار پاکستان دیگر ترشیده حساب می‌شد، و در سرزمینی دوردست زندگی می‌کرد، درواقع تأمین‌کنندۀ مالی خانواده‌اش بود. وقتی بزرگ می‌شد حس می‌کرد آزاد است و پدری پیشرو داشت که فرزندان را توانمند می‌کرد. حس نمی‌کرد شرایطش خاص است؛ همگام با جامعۀ پیرامون خود بود. در میانه‌های دهۀ ۱۳۵۰، زنان بیش از نیمی از دانشجویان این کشورِ درحال‌توسعه را تشکیل می‌دادند. پرده، تفکیک سنتی زنان از دنیای مردان، هرگز برای زنان طبقۀ کارگر امکان‌پذیر نبود، چون یا کشاورز بودند یا خدمتکار شهرنشین‌ها. ولی در شهرها هم در حال کاهش بود. مادربزرگ مهتاب هرگز حجاب یا برقع نپوشیده بود. مادرش فقط برای رفتن به روستایشان برقع می‌پوشید. خواهر بزرگ مهتاب مدتی برقع داشت ولی از وقتی معلم و بعد مدیر مدرسه شد آن را کنار گذاشت. خواهرها سوار دوچرخه می‌شدند و روسری‌های رنگارنگ دوپته دور گردنشان در باد تکان می‌خورد. پدر کاری به کارشان نداشت، به دستاوردهایشان افتخار می‌کرد.

هنگامی‌که ضیا قدرت گرفت، خود را «سرباز اسلام» نامید. کمتر کسی به معنای این اصطلاح در کشوری مسلمان توجه کرد. مهتاب وقتی به فکر معنای حرف ضیا افتاد که به دیدن نایب‌رئیس محبوب دانشگاه سند، شیخ ایاز رفت. درجا متوجه شد یک جای کار می‌لنگد. شیخ ایاز شاعری به نام بود، با شعرهایی انقلابی و رمانتیک که حرف دل استان سند بود، سند با تاریخ بلند صوفیان و نخستین پایتخت و بندرگاه بزرگ پاکستان، کراچی. آن روز، ایاز سربه‌زیر و حتی ناراحت به نظر می‌رسید. به‌جای شلوار و پیراهن رسمی، قرطه و شلوار سنتی به تن داشت، که لباس دراز تا زیر زانو و شلوار گشاد است. ایاز در جوانی شعرهای تند علیه استعمارگران هند نوشته و پس از پیدایش پاکستان شعرهایش پر از ملی‌گرایی سند بود، ولی هیچ‌وقت در دانشگاه لباس سنتی نمی‌پوشید، و لباس سنتی هم هرگز نشانۀ مقاومت فرهنگی یا نماد اسلام نبود. ولی ضیا لباس سنتی را پوشش رسمی کارمندان دولت، دانشجویان و دانش آموزان کرده بود. بچه‌ها در سرتاسر پاکستان هرروز صبح قبل از رفتن به مدرسه ناله و زاری می‌کردند که چرا باید این لباس فرم ضایع و گشاد را بپوشند. و حالا ایازِ یاغی، که شعرش سخن از آزادی می‌گفت، سعی می‌کرد خود را با محدودیت‌های تازۀ پوشش وفق دهد

کیست که گوید اینجا آزادی نیست؟
شغالان آزادند؛ مگسان آزادند؛
اینجا روشنفکران هم آزادند؛ شاعران آزادند در تلویزیون شهر مذهبی دکلمه کنند.
زارع آزاد است، که شپش را از سرش بِکَنَد یا نَکَنَد.
همه در این دیارِ درهم‌شکسته آزادند
اینجا که ماران در شکاف سنگ پنهان و
گرگان در حال کندن لانه برای توله‌اند.

وقت نماز حالا در ادارات و مؤسسات دولتی (ازجمله دانشگاه سند) اجباری شده بود. برای همین ایاز، شاعر آزادی‌خواه و سکولار که دربارۀ صوفیان مقدس و سینۀ زنان شعر می‌گفت، مجبور بود پیش‌نماز کارکنان دپارتمانش باشد. تدین نمایشی شده بود، مسابقه. مهتاب قلبش گرفت. نمی‌توانست آنچه شاهدش بود را باور کند.




تغییرات اوایل کوچک و آرام بود. ژنرال پس از به دست گرفتن قدرت قول داد که شریعت اسلام را اجرا کند، ولی کمتر کسی به حرفش اهمیت می‌داد. و به‌رغم برگزار نشدن انتخابات در موعدی که گفته بود، هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد ضیا ماندگار شود. لابی اسلام‌گرایان در پاکستان دهه‌ها مشغول بود، ولی کشور زیادی پرهیاهو، متنوع، و در عین محافظه‌کاری پیشرو بود و تاریخی پر از سیاستمداران سکولار داشت. مردم مشروبشان را دوست داشتند، شعرشان را، مراسم مذهبی رنگارنگ و نامتعارفشان را. در کراچی کازینوی عظیمی ساخته بودند که عیاش‌های خاورمیانه‌ای را جذب کنند که زمین‌بازی‌شان در جنگ‌های لبنان خراب‌شده بود. ولی در گرمای تابستان ۱۳۵۷، یک سال پس از آمدن ضیا، و نخستین بار در تاریخ کشور، ماه رمضان اجباری شده و تمام اغذیه‌فروشی‌ها و نوشیدنی فروشی‌ها از طلوع تا غروب تعطیل بود. نامه‌های اداری، پخش اخبار و سخنرانی‌های ضیا همگی با بسم‌الله الرحمن الرحیم آغاز می‌شد.

پاکستان در سال ۱۳۲۶ به‌عنوان وطن مسلمانانِ شبه‌قارۀ هند تأسیس شد، پیامد تقسیم هند؛ ولی وطن اقلیت‌های گوناگون هم بود. محمدعلی جناح، پدر ملت پاکستان، شیعه‌ای سکولار بود که شیعیان و یک مسلمان احمدی را به کابینه‌اش دعوت کرد. نخستین وزیر دادگستری خود را هندو انتخاب کرد تا به‌روشنی نشان دهد که قوانین را باید حقوقدانان سکولار بنویسند، نه فقها و روحانیان. در نخستین سخنرانی خود پس از ریاست جمهوری و پیدایش کشور، در بامداد ۱۹ مرداد ۱۳۲۶، جناح به هم‌وطنان جدیدش گفت: «آزادید به معبدهای خود بروید، آزادید به مسجدهای خود بروید، به هر پرستشگاه دیگری در کشور پاکستان بروید. می‌توانید به هر مذهب یا فرقه یا کیش تعلق داشته باشید-این موضوع هیچ ربطی به حکومت ندارد». جناح نوعی تکثر مذهبی را در یک دموکراسی سکولار با اکثریت مسلمان تشریح کرده بود که در آن مسلمان و نامسلمان برابر بودند. حرفی از جمهوری اسلامی نمی‌زد، چه برسد به حکومت اسلامی. ولی حکومت مدنظر او هرگز محقق نشد. یک سال بعد مُرد و بااینکه جانشینانش سعی کردند این روایت پیچیده را حفظ کنند، دیری نگذشت که به همان علت وجودی سرراست پاکستان رجوع کردند: اسلام.

پاکستان با خشونت دهشتناک و آوارگی وصف‌ناپذیر متولد شد-حدود شش و نیم میلیون مسلمان از هند به پاکستان منتقل شدند، و چهار میلیون و هفت‌صد هزار هندو و سیک به هند رفتند. در دوران استعمار، اسلامِ کنشگر و پس‌رو در واکنش به استعمارگران رشد کرده بود، ولی واکنشی به هندوهای اکثریت نیز بود. نام پاکستان اختصار نام استان‌های تشکیل‌دهندۀ این کشور جدید بود. ولی در زبان اردو، زبان رسمی این کشور جدید، به معنی «سرزمین پاکان» هم بود و بسیاری می‌خواستند بازهم بیشتر پاک‌سازی کنند. در سال ۱۳۳۵، در قانون اساسی پاکستان اعلام شد که کشور یک جمهوری اسلامی است و غیرمسلمانان حق ندارند نخست‌وزیر شوند. در دهۀ ۱۳۴۰، نظامیان دیکتاتور مذهب را به ابزار مقابله با هند بدل کردند، که باعث افزایش بدرفتاری با هندوها و رضایت اسلام‌گرایان شد. خللی در حیات فرهنگی و اجتماعی ایجاد نشد، ولی حالا برخی پاکستان را سنگر اسلام جلوه می‌دادند.

ابوالعلا مودودی
ابوالعلا مودودی

معمار این سنگر ابوالعلا مودودی بود، مردی که الهام‌بخش سید قطب در مصر و خمینی در ایران شد. مودودی اوایل بنیادگرای دینی نبود. وی که در سال ۱۲۸۲ در هند متولدشده بود، روزنامه‌نگار، شاعر و سردبیر روزنامه‌ای بود که سیر فکری، عرفانی و فقهی‌اش وی را به بزرگ‌ترین اندیشمند احیای اسلام در صدسال اخیر بدل کرد. از جوانی کت‌وشلوارپوش با صورت گرد و سبیل به واعظی با ریش و کلاه پشمی تبدیل شد. مودودی ناخنکی هم به مارکسیسم و فلسفۀ غرب زد، و دوست شاعرش وی را به نوشتن ترغیب کرد. ماهاتما گاندی را ستایش می‌کرد و حتی مدت کوتاهی ملی‌گرای هندی بود. ولی مانند هم‌عصر مصری‌اش، حسن بنا، بنیان‌گذار اخوان المسلمین، مودودی هم از دیدن شکست امپراتوری عثمانی در سال ۱۳۰۳ و سکولاریسم بنیان‌گذار ترکیۀ جدید، مصطفی کمال آتاتورک، به دلهره افتاد. نظرات مودودی درزمینۀ اسلام و هویت مسلمانان واکنش او به تهدید وجودی علیه هویت خویش بود و همگام با ضربه‌های عمیق به خودآگاه جمعی مسلمانان هند تکامل یافت. در عرصۀ پر از مخروبه‌های قدرت‌های شکست‌خوردۀ مسلمان، سلسلۀ گورکانیان، مسلمانان در شرایط بی‌ثبات خروج استعمارگران و ملی‌گرایی فزایندۀ هندوها گرفتار شک شده بودند. مودودی باور داشت که گسترش مفهوم غربی ملی‌گرایی در میان مسلمانان باعث سقوط عثمانیان شده و راه نفوذ قدرت‌های اروپایی به منطقه را بازکرده است. به نظر او پاسخ در افزایش ملی‌گرایی نبود، یا در تشکیل کشوری جدید برای مسلمانان، بلکه باید اسلام احیا و اسلام واقعی حاکم شود.

در سال ۱۳۱۱، مودودی هنوز شعرهای بسیار زمینی می‌نوشت و وعدۀ پاداش اخروی را رد می‌کرد:

به مستان، ای ساقیا، شراب خلسه بده
میکده را با هر مست غلطان به هم ریز…
ما نقد پذیریم و نه نسیه
قصۀ بهشت گفتن با ما چرا؟

در سال ۱۳۲۰ ساکن لاهور شد و جماعت اسلامی را بنیان گذاشت، که طلیعه‌دار انقلاب اسلامیِ آرزوهایش بود. پیروانش هیچ‌یک از آن ابیات کفرآمیز گذشته‌اش را باور نمی‌کردند. مودودی با تأسیس پاکستان مخالفت کرده بود. ولی وقتی به وجود آمد، بی‌وقفه برای تبدیل آن به مدینۀ فاضلۀ اسلامی تلاش کرد. مودودی از فیلسوف و نظریه‌پرداز به سیاستمداری دارای برنامه و راهبرد بدل شد. جماعت شبکۀ بسیار متشکلی از فعالان را سازمان داد که پیام او را منتشر کنند، بر نهادینه‌سازی ارزش‌های اسلامی در تمام سطوح جامعه و حیات عمومی، ازجمله سیاست، پافشاری کنند. به نظر مودودی، هیچ حاکمی و هیچ نظامی به معنای واقعی اسلامی نبود، چون مسلمانان از اصول حقیقی دین خود جدا افتاده بودند، و هر حکومتی که شریعت اسلام را به‌طور مطلق اجرا نکند مرتد است. جاهلیت پیش از اسلام، بدین ترتیب، ادامه داشت و پاسخ مودودی حکمنام داشت، حکومت خداوند از طریق اجرای شریعت. از واژۀ عربی حکم، حاکمیه شکل می‌گیرد که آن حکومت اسلامی است که در پی اسلامی شدن جامعه و حکومت از طریق آموزش و اسلامی ساختن حیات شخصی و عمومی به وجود خواهد آمد؛ الگویی تمامیت‌خواه که در آن قانون خدا حرف اول و آخر را می‌زند و مسئولان منتخب مردم تنها تحت هدایت روحانیان حاکمیت می‌کنند.

این‌ها همان نظراتی بود که بعدها به اندیشمند مصری، قطب، نسبت داده شد، ولی به‌وضوح نظرات مودودی بود. مودودی حلقۀ گمشدۀ بین جامعۀ اسلامی نامشخص بنا و مانیفست سیاسی قطب، نشانه‌های راه، بود. نظرات مودودی در زمان خود نو و رادیکال حساب می‌شد و ریشۀ اسلام سیاسی، سلفی گری افراطی و جهاد است. او الهام‌بخش معاصران شیعه و سنی خود و نسل‌های آینده شد. تأثیر عمیق او بر سیاست پاکستان مانند پلی است که مجاهدین افغانستان در دهۀ ۱۳۶۰ را به جهادی‌های خاورمیانه وصل می‌کند. دهه‌ها بعد، هنگامی‌که نویسندگان و روزنامه‌نگاران غربی دنبال سر نخ یازده سپتامبر می‌گشتند، تحقیق‌هایشان به قطب ختم شد و با اعلام قطب به‌عنوان سرچشمۀ شر، درکی ناقص از اتفاقات و دلایل آن‌ها ارائه کردند. تأثیرات کلیدی مودودی تا حد زیادی فراموش شد، ازجمله ربط او به ایرانِ انقلابی.

آثار مودودی در اوایل دهۀ ۱۳۴۰ به فارسی ترجمه شد و سر از ایران درآورد. اندیشمند پاکستانی و خمینی سال ۱۳۴۲ در مکه دیدار کردند. خمینی از سخنرانی مودودی دربارۀ وظایف جوانان مسلمان خوشش آمده بود و پس از سخنرانی، در هتل با کمک مترجم نیم ساعت با یکدیگر صحبت کردند. خمینی کارزار خود علیه شاه را توضیح داد. سال سالِ تظاهرات علیه انقلاب سفید بود و خمینی کمی پس‌ازآن به عراق تبعید می‌شد. مودودی به انقلاب در پاکستان باور نداشت؛ او راه طبیعی رسیدن به حکومت اسلامی را اسلامی سازی جامعه می‌دانست. ولی اکثریت پاکستانی‌ها به حرفش اهمیت نمی‌دادند. رهبران پاکستان هم از وی خوششان نمی‌آمد. مودودی چهار بار زندانی شد و در سال ۱۳۳۲ با میانجیگری عربستان از حکم اعدام نجات یافت. در انتخابات ۱۳۴۹، جماعت اسلامی او فقط چهار کرسی از ۳۰۰ کرسی مجلس ملی را کسب کرد. ولی در پاکستانِ ضیا، مودودی ناگهان به کار می‌آمد. ژنرال متدین از وی مشورت می‌گرفت و دیدگاه‌های او حالا در صفحۀ اول روزنامه‌ها چاپ می‌شد.

همانند مصر، خیزش اسلام به‌عنوان نیروی سیاسی و مُدِ اجتماعی در پاکستان حاصل یک لحظه و کار یک شخص نبود-فرایندی آهسته بود که گاهی تند و گاهی کند می‌شد. گاهی حاکمی ضعیف برای تقویت مشروعیت خود از اسلام‌گرایان بهره می‌گرفت، مانند سادات در مصر یا حتی بوتوی سکولار و سوسیالیست که برای اولین بار در تاریخ پاکستان، الکل را ممنوع و جمعه را روز تعطیل هفته اعلام کرد. در مصر و پاکستان، حاکمان از دین به‌عنوان مرهم درد ملت پس از شکست نظامی استفاده کردند. در پاکستان این درد، از دست دادن پاکستان شرقی در سال ۱۳۵۰ بود، بنگلادش کنونی. و عین مصرِ پیش از ترور سادات، تلاش مداوم اسلام‌گرایان پاکستان هنوز منجر به تغییر عظیم نشده بود-در حاشیۀ جامعه عرق می‌ریختند و یک نفر یک نفر به اعضای خود می‌افزودند.

حتی وقتی ضیا در بهار ۱۳۵۷ از پاک‌سازی کشور حرف می‌زد، جامعۀ پاکستان به‌هیچ‌وجه دچار تب اسلام نشده بود. همه‌گیر شدن اسلام‌گرایی نیازمند تقاطع بسیار پرقدرت، خشن و پولدار چند شخص و رویداد بود: دهه‌ها کار بنیادی مودودی، به قدرت رسیدن و حاکمیت زورمندانۀ ضیا، و البته حمایت و ولخرجی عربستان سعودی.

پاکستانمودودیضیامهتاب چنا1357
ترجمۀ فارسی کتاب موج سیاه (عربستان سعودی، ایران و رقابت چهل ساله‌ای که فرهنگ، دین و حافظۀ جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت) اثر کیم غطاس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید