عربستان
1369-1380
در دوران تاریک
آوازی هم خواهد بود؟
بله، آوازی هم خواهد بود
دربارۀ دوران تاریک.
برتولت برشت، «شعار اشعار سوندبورگ» 1939
منصور النقیدان پیشتر هم به خشونت دست زده بود. بیست سال هم نداشت که به خاطر ترویج افکار افراطی چند بار کارش به زندان کشیده بود، افکاری مانند دعوت مردم به نفرستادن فرزندانشان به مدرسههای دولتی-چون فقط مدرسۀ دینی قابلقبول بود و هر کاری غیرازاین پیروی از کفار حساب میشد. سال 1370، در پناه تاریکی، با دوستانش به ویدئوفروشیها و یک مرکز حمایت زنان در شهرشان، بُرَیده، حمله کردند که سه ساعت و نیم از شمال غرب ریاض فاصله داشت. برای این کار نزدیک به دو سال در زندان بود. به نظر خودش، برای هدایت دنیای اطرافش به سمت دنیای مطلوب، بنا به آموزههای روحانیت، مجازات میشد. این آموزهها را بهعنوان امامجمعۀ مسجدی کوچک به هممحلیهای خود منتقل میکرد. آموزههای او در عربستان استثنایی نبود، بسیار هم در چارچوب عرف تفکر در این کشور بود. این سلفی متدین، با قد کوتاه، هیکل گرد و چشمهای قلمبه و ریش بلند، هیچ ربطی به بمبی نداشت که در 22 آبان 1374 در ریاض منفجر شد. ولی بازهم کارش به زندان کشید. مقامات عربستان نمیخواستند کوچکترین ریسکی بکنند.
در آن روز، فقط سه ماه پس از فرار نصر ابوزید و ابتهال یونس از مصر، عربستان فهمید که موج عدم تسامح سختی که در خانۀ خود کاشته و در خارج رواج داده، سراغ خودشان هم آمده است. ساعت 11:40 صبح، ماشینی در پارکینگ بیرون ساختمان مستشاران نظامی آمریکا منفجر شد. انفجار بهقدری مهیب بود که پایتخت را لرزاند و ساختمان در آتش احاطه شد. دودی سیاهی در شهر به حرکت افتاد. ساختمان فاصلۀ اندکی با منطقۀ پررفتوآمد العلیا داشت. شش نفر کشته و شصت نفر زخمی شدند. بیشترشان در اغذیهفروشیهای همکف ساختمان مشغول خوردن ناهار بودند. چهار نفر از پنج آمریکایی کشتهشده غیرنظامی بودند. به آمریکاییها در بیروت و توریستها در مصر حمله شده بود، در الجزایر ارتش انتخابات را به خاطر پیروزی قاطع جبهۀ رستگاری اسلامی باطل کرد که باعث درگرفتن جنگ داخلی و دوپاره شدن کشور شده بود؛ همۀ این اتفاقها پس از ماجرای جهیمان در سال 1358 رخ داد. ولی این نخستین نمونۀ چنین خشونتی در عربستان بود: حمله به خارجیها با بمبگذاری در ماشین.
آمریکاییها بنا به عملیاتی درازمدت برای آموزش گارد ملی عربستان آنجا بودند. این حمله هشداری به خانوادۀ سلطنتی بود که ائتلاف با آمریکا همچنان به نظر محافظهکارترین بخش جامعۀ عربستان گناه است، همانطور که برای جهیمان بود. بهار آن سال به سفارت آمریکا فکس زدند و خواهان خروج «صلیبیها» از «سرزمین اسلام» تا پایان خردادماه شدند. کارکنان سفارت گفتند که فکسها را جدی گرفتند ولی تا آن زمان اسم فرستندۀ پیامها را نشنیده بودند و اطلاعات دیگری دربارهشان پیدا نکردند. ریموند ای میبِس جونیور، سفیر آمریکا در ریاض، گفت: «کسی فکرش را هم نمیکرد این اتفاقها در اینجا بیفتد».
ائتلاف بین عربستان و آمریکا از اولین دست دادن روزولت و ملک عبدالعزیز در سال 1324 مدام قویتر شده بود. اما زیاد نشانش نمیدادند و از مراکز جمعیتی عربستان دور نگه میداشتند: پایگاه نظامی نیروی هوایی آمریکا تا سال 1341 در ظهران، بافاصلۀ فراوان از پایتخت و در استان نفتخیز شرق قرار داشت. دفتر مرکزی آرامکو هم همانجا بود و مجتمع مسکونی محصور آن پذیرای چند هزار کارمند خارجی و خانوادههایشان بود. این اولین مجتمع خارجیها در عربستان بود، دنیایی مستقل که نسخههای کوچکتر آن در سرتاسر کشور ساخته شد. عربستان از متخصصان خارجی استقبال میکرد ولی خارجیها را همهجا پشت دیوارها پنهان میکرد، بهویژه در ریاض.
مجتمعها برای خارجیها مانند جزیرۀ زندگی معمولی وسط اقیانوس افراطی عربستان بودند: زنان میتوانستند کار و رانندگی کنند؛ استخر مختلط، بار و کلاب و موسیقی وجود داشت. مجتمعها برای محافظهکارهای عربستان شهرهای پرگناهی بودند که دوست نداشتند زیاد دربارهشان بشنوند؛ برای افراطیون عربستان تبدیل به هدف حمله شدند. کمکم، با میلیونی شدن شمار خارجیها، این مجتمعها فایدهای جز تثبیت شکاف میان سعودیها و خارجیها نداشت، شکاف بین آنها که عضو سرزمین اسلام ناب بودند و آنهایی که نبودند. بیرون از محافل اشرافی، ارتباط اجتماعی چندانی میان مردم عربستان و خارجیها وجود نداشت. بعضی خانوادههای پولدار عربستان که بهجای درست هم وصل بودند، در جستجوی رهایی از فضای خفقانآور ریاض، به این مجتمعها نفوذ میکردند-که درنهایت بهای سنگینی برای این کار پرداختند.
ساختمانی که آبان 1374 منفجر شد مجتمع مسکونی نبود؛ حتی پشت دیوار هم نبود. بهاصطلاح امنیتی، یک هدف نرم بود، از آن نوعی که افراطیهای عربستان از آن برای ابراز ناراحتی از گسترش چشمگیر و تحریکآمیز همکاری نظامی عربستان و آمریکا در چند سال پیش استفاده کردند. سال 1369، وقتی صدام حسین کویت را اشغال کرد، ملک فهد از آمریکا کمک خواست و جورج اچ دبلیو بوش خیلی سریع پاسخ داد. 17 مرداد، فقط شش روز پس از عبور سربازان صدام از مرز امیرنشین کوچک، پانزده هزار سرباز آمریکایی راهی عربستان شدند، همراه با دو ناو هواپیمابر، و همزمان آمریکا شروع به ایجاد ائتلافی بینالمللی برای بیرون راندن عراق از کویت کرد. ملک طوفان به راه انداخته بود: درخواست کمک از غرب و آوردن کفار بیشتر به زادگاه اسلام هم نشانگر ضعف بود و هم توهین به غرور تمام مسلمین. آل سعود وقتی نیاز به محافظت داشتند عملگرا میشدند. در دهۀ 1300 برای تثبیت حاکمیت بر شبهجزیره به بریتانیا تکیه کردند، حتی نیروی هوایی سلطنتی انگلیس را برای سرکوب قیام میان جنگجویان خود به عربستان آوردند. در ماجرای یورش به مسجدالحرام در سال 1358 فرانسویها را آوردند. این بار، تمام قوای آمریکا را برای مقابله با مردی لازم داشتند که میدانستند باعث نابودیشان خواهد شد. بالاخره خودشان بودند که سالها او را تادندانمسلح کردند که با ایران بجنگند.
سال 1369، اسامه بنلادن در جده بود. بعد از عقبنشینی شوروی، فعلاً در افغانستان کاری نداشت. کمک آمریکا در شبهجزیرۀ عربستان را نمیخواست و فکر میکرد شکست صدام با «بسیج گروهانهای داوطلبان برحق اسلامی» شدنی است. میخواست با پادشاه ملاقات کند و نقشهاش را ارائه دهد: نقشهای شصتصفحهای دربارۀ راهبرد جنگ چریکی. بنلادن اصرار داشت که هشتاد هزار جنگجو در اختیار دارد که همگی در میدان جنگ افغانستان امتحان پس دادهاند. همچنین ادعا میکرد که تمام سلاحهای موردنیاز را خودش دارد. پادشاه به او بار نداد، و وزیر دفاع، شاهزاده سلطان، هم که ملاقات را پذیرفت نقشۀ او را رد کرد: در کویت مثل افغانستان غار برای پنهان شدن وجود نداشت، بنلادن نمیتوانست با ارتش کلاسیک و مجهز به موشک مقابله کند. ولی بنلادن اهمیتی نمیداد: «با سلاح ایمان میجنگیم».
آل سعود پیشنهاد او را نپذیرفت، ولی بههرحال نقش نگهبانی دین و اماکن مقدسه به چالش کشیده شده بود. 19 دی 1368، صدام دوباره همایش مردمی اسلامی برگزار کرد، همانکه سال 1362 چهرههای گوناگون جهان اسلام را گرد هم آورد تا به جنگ با ایران مشروعیت اسلامی ببخشد. این بار، صدام علیه عربستان اعلام جنگ کرد، آنها که «مکۀ مسلمانان و مقبرۀ حضرت محمد را تحت نیزۀ خارجیها قرار دادهاند». صدام «اللهاکبر» را به پرچم عراق اضافه کرد.
عربستان واکنش نشان داد. همایش مردمی اسلامی خود را همزمان در مکه برگزار کرد. گفتن ندارد که جمعیت بیشتری در آن شرکت کردند و البته که معروف دوالیبی هم بهجای بغداد در همایش مکه شرکت کرد. ملک فهد به همان مردی هم تکیه کرد که همیشه در شرایط سخت به داد آل سعود میرسید: شیخ نابینا، بن باز، همان مردی که جهیمان و گروهش را پرورش داد و بعد استفاده از زور در مسجدالحرام را مشروع اعلام کرد. بن باز، برخلاف پیشنهاد همکاران سعودی خود، دو فتوا صادر کرد، یکی در سال 1369 و دیگری در سال 1370، که نامشروعترین امور را مشروع اعلام کند: گفت در شرایط خاص، حکومت مسلمان میتواند از حکومت نامسلمان کمک بگیرد. سپس تمام کسانی که در «جنگ مقدس» با صدام شرکت کنند، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، را مورد مرحمت خداوند خواند، چون صدام «دشمن خدا» شده بود. اواسط بهمن 1370، نیم میلیون سرباز آمریکایی به عربستان آمدند که از میدانهای نفتی محافظت و عملیات آزادسازی کویت را از خاک عربستان آغاز کنند. سربازان زن کامیون جنگی راه میبردند. خبرنگاران خارجی، ازجمله زنها، به کشور سرازیر شدند و در هتلها اقامت کردند، تنها!
شهروندان عربستان از این تحولات متحیر شدند: چرا عربستان برای محافظت از خود به کمک خارجیها نیاز داشت؟ چرا ارتش حرفهای خود را برای این کار آماده نکرده بود؟ مردم کاستیهای حکومت خود را تحمل میکردند و حتی وقتی در دهۀ 1360 بودجهها کم شد که نیروهای دفاعی کشور را طی جنگ ایران و عراق تجهیز کنند، فساد آل سعود را تاب آوردند. پس آنهمه پول کجا رفته بود؟ دو دسته در جامعه به دو سمت متضاد میرفتند و کشور زیر فشار جنگ داشت درهایش را بهسوی دنیای خارج باز میکرد. یک دسته تحصیلکرده و پیشرو بودند، که شرایط را فرصتی خوب برای آن اصلاحات اجتماعی و سیاسی میدیدند که پس از سال 1357 بایگانی شده بود. پادشاه در سال 1359 گفته بود که قانون اساسی تدوین شده است، ولی هنوز قانون اساسی در کار نبود؛ شورای انتصابی که در دهۀ 1310 تأسیس شد که بهجای قانونگذاری فقط نقش مشاور داشته باشد، سالها بود که بازنشست شده و دیگر احیا نشده بود. دیگر نمیشد تمام محدودیتهای اجتماعی شهروندان عربستان را، که هرروز سختتر میشد و زندگی را تیرهتر میکرد، فقط با فراهم کردن تجملهای مدرن و یارانههای گوناگون برطرف کرد. تعطیلات در خارج از کشور راه آسان فرار بود، ولی مردم، بهویژه زنان، بیشتر میخواستند.