آوا غواص
آوا غواص
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

13 هابیل و قابیل (2)

آتش‌سوزی میادین نفتی طی اشغال کویت
آتش‌سوزی میادین نفتی طی اشغال کویت


دی‌ماه 1369، جنگ اخراج صدام به رهبری آمریکا و با عملیات هوایی عظیم آغاز شد، و چند هفته بعد، در 26 بهمن، وقتی روشن شد که صدام رویاروی قدرت نظامی آمریکا مترسکی پوشالی بیش نیست، جورج اچ دبلیو بوش عراقی‌ها را به قیام علیه دیکتاتور خواند: «راهی برای پایان این خونریزی وجود ندارد، مگر این‌که ارتش عراق و ملت عراق اختیار مملکت را به دست بگیرند و صدام حسین، دیکتاتور، را وادار به استعفا و پیروی از معاهده‌های سازمان ملل و پیوستن به خانوادۀ کشورهای صلح‌دوست کنند».

چند روز نگذشته بود که سعودی‌ها از سیاستمداران عراقی خارج از کشور دعوت کردند که به ریاض بیایند، به امید این‌که دولت آیندۀ عراق را تشکیل دهند. همچنین با گروهی از افسران نظامی کنونی و سابق مذاکره کردند که در حال کشیدن نقشه‌هایی علیه صدام بودند. ولی اقدام‌هایشان سازمان‌یافته نبود و حرف‌هایشان باهم جور درنمی‌آمد. بعضی از سیاست‌مدارهای عراقی یک تماس از عربستان گرفتند و دیگر هیچ خبری نشد. تلاش‌های عربستان به هیچ جا نرسید. ایرانی‌ها هم می‌خواستند از این فرصت استفاده کنند و در عمل موفق‌تر بودند.

یکی از عراقی‌های خارج از کشور در ایران بود و آیت‌الله محمدباقر حکیم نام داشت، که در سال 1369، پس از اعدام دوستش، محمدباقر صدر، بنیان‌گذار حزب دعوۀ اسلامی، توسط صدام از کشور خارج شد. حکیم در ایران شورای عالی انقلاب اسلامی در عراق را بنیان گذاشت که گروهی سیاسی و مذهبی بود و شاخۀ مسلح آن سپاه بدر نام داشت. با گذر زمان، رده‌های سپاه بدر با حدود ده هزار شیعه پر شد که از ارتش عراق استعفا داده یا در ایران اسیر و وادار به عضویت شده بودند. سپاه بدر از آغاز تحت سرپرستی و اختیار سپاه پاسداران ایران بود و عملیات کوچک و خرابکاری در داخل عراق انجام می‌داد. تصاویری از یکی از نخستین فرمانده‌های آن، هادی الأمیری، وجود دارد که در خط مقدم از عملیات علیه ارتش عراق و صدام، «دشمن دیوانه»، صحبت می‌کند. وقتی قیام سال 1370 شروع شد، سپاه بدر به‌سرعت وارد عمل شد و از جنوب به عراق نفوذ کرد و با سلول‌های زیرزمینی خود در کشور ارتباط گرفت.

قیام مردمی به‌صورت خودجوش در اوایل اسفند با اعتراض‌های و کوچک و خرابکاری آغاز شد. از جنوب شیعه تا شمال کُرد، مردم ستمدیده از ضعف لحظه‌ای دیکتاتوری استفاده کردند. در جادۀ کویت، که پر از تانک‌های سوخته بود، ارتشِ بی‌روحیه و تحقیرشده علیه رهبری طغیان می‌کرد که دوباره آن‌ها را به جنگی باخته فرستاده بود. 12 اسفند، یک فرمانده تانک عراقی به نقاشی عظیم چهرۀ صدام در میدان اصلی بصره گلوله‌ای شلیک کرد. بینندگان و سربازان اطراف کف زدند. دیوار ترس ترک برداشت، و شجاعت مثل آتش‌سوزی به همه‌جا سرایت کرد. 14 اسفند کربلا هم برخاست؛ در نجف، تظاهراتی نزدیکی مرقد امام علی به جنگ مسلحانه تبدیل شد. پنج روز بعد، رژیم صدام انگار فاصلۀ چندانی با سقوط نداشت: کنترل 15 استان از 18 استان عراق را ازدست‌داده بود. درحالی‌که رهبران تشیع در عراق تلاش می‌کردند مردم را سازمان‌دهی کنند و آیت‌الله‌العظمی الخویی خواستار قیام صلح‌آمیز بود، آیت‌الله حکیم از ایران وسط معرکه پرید و نماینده‌ای در بصره اعلام کرد تا به برپایی جمهوری اسلامی کمک کند. عکس خمینی در خیابان‌ها ظاهر شد. با ضد حملۀ نیروهای رژیم، مردان و زنان و کودکان مستأصل در مسجدها پناه گرفتند. اتاق‌های جراحی صحرایی درون مرقد امام علی برپا شد. از کشته‌ها پشته‌ها ساخته شد. جمعیت از ناچاری و ترس فریاد کشید: «ایران کمک ما کن!» و «رهبری نیست الی علی، رهبری خواهیم جعفری» (شیعه).

قیام تازه شروع شده بود که آمریکایی‌ها از شرط‌های آتش‌بس با عراق حرف زدند. طی ماجرایی باورنکردنی، فرمانده عملیات نظامی آمریکا، نورمن شوارتزکوپف، قبول کرد که عراقی‌ها با هلی‌کوپتر مقامات نظامی خود را در کشور جابه‌جا کنند تا از خط مقدم دور باشند، چون جاده‌های کشور به‌شدت آسیب دیده بود. همتای عراقی او به‌طور مشخص اجازۀ هلی‌کوپترهای نظامی را گرفت، چون می‌خواستند از آن‌ها فقط برای حمل‌ونقل استفاده کنند. شوارتزکوپف قبول کرد، فقط به این شرط که از محل قرارگیری نیروهای آمریکایی رد نشوند. سپس ژنرال آمریکایی در یادداشت‌های خود چنین نوشت: «در هفته‌های بعد فهمیدیم که قصد واقعی حرامزاده چه بوده: استفاده از هلی‌کوپترهای نظامی برای سرکوب قیام در بصره و شهرهای دیگر». نمی‌توان باور کرد که این ژنرال انتظار این اتفاق را نداشته است. شاید می‌دانسته ولی فقط به فکر امنیت سربازان خود بوده. ولی کمتر آدم عادی عراقی می‌دانست که قربانی خیانتی دیپلماتیک هم شده‌اند: وقتی صدام داشت آوارگان فراری را از هوا گلوله‌باران و مردم را برای اعدام دسته‌جمعی دستگیر می‌کرد، وزرای خارجۀ ایران و عربستان در عمان در حال مذاکرات آشتی بودند. دوم فروردین، سعودی‌ها و ایرانی‌ها اعلام کردند که روابط دیپلماتیک را، که از سال 57 قطع‌شده بود، دوباره برقرار می‌کنند. سپاهیان آیت‌الله حکیم وسایل خود را جمع کردند و به ایران برگشتند. آمریکا و عربستان از فروپاشی عراق طی جنگی داخلی یا-حتی بدتر از آن-شکل‌گیری حکومت اسلامی شیعۀ متعهد به ایران ترسیده بودند. ولی جمهوری اسلامی ایران، مدافع شیعیان جهان، شیعیان عراق را به خاطر مصالح سیاسی رها کرده بود. چهار فروردین، تیتر اول روزنامۀ الحیات فریاد زد آمریکا تصمیم گرفت با هلی‌کوپترهای عراق درگیر نشود.

قتل‌عام 1370 بی‌سابقه بود. حکومت صدام پیش‌ازاین به‌طور مشخص فرقه‌ای نبود. صدام فقط وقتی شیعه‌ها را هدف می‌گرفت که مقابلۀ علنی می‌کردند. ولی حالا با عزم راسخ دنبالشان افتاد. با تکبر کامل به مقبره‌های کربلا و نجف موشک زد که انتقام بگیرد. هزاران نفر ناپدید شدند. دو میلیون نفر در جنوب و شمالِ کُرد آواره شدند. جواد جوان پدر و پدربزرگش را دید که از خانه بیرون کشیده می‌شوند و جلوی دوربین تلویزیون به محضر صدام در بغداد برده می‌شوند، آشتی اجباری و نمایشی. خویی‌ها تحت کنترل شبانه‌روزی بودند. نگهبان‌ها بیرون خانه کشیک می‌دادند و همه‌جا تعقیبشان می‌کردند، حتی همراهشان سوار تاکسی می‌شدند. ترس همه‌جا را گرفت: زندگی مردم، رؤیاهایشان، هوایی که نفس می‌کشیدند. سید عبدالمجید در راه لندن بود. جواد را فرستادند خارج. سپس پدرش می‌مرد، بی خداحافظی. آیین‌های شیعیان، مانند عاشورا، ممنوع شد. سال‌ها گذشت و هزاران نفر دیگر هم مردند، در تاریکی سیاه‌چال‌های صدام ناپدید یا در فلاکت کشوری تحریم‌شده و منزوی از باقی جهان ذوب شدند، ملتی را برای دیوانگی رهبرشان تنبیه کردند.

عراق1370آمریکاسپاه بدرخویی
ترجمۀ فارسی کتاب موج سیاه (عربستان سعودی، ایران و رقابت چهل ساله‌ای که فرهنگ، دین و حافظۀ جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت) اثر کیم غطاس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید