لبنان، عراق
1384-1385
از زمان آدم تا به امروز، انسانها مثل دندانههای شانه مساوی آفریدهشدهاند. عرب بر عجم و سفید بر سیاه فضیلتی ندارد، مگر با نقوی
حدیث نبوی
دوران انتقام در سال 1384 با یک ترور آغاز شد. سپس حملۀ هوایی. و در آخر، به دار آویختن. هر یک مردی بانفوذ را کشت و پیامدهای گسترده داشت. هر سه مرد عرب، سنی و خودساخته بودند. ولی دنیاها و آرمانهای آنها بهقدری در واقعیت متفاوت بود که هیچ شباهتی به هم نداشتند. یکی هیچکارهای بود که به تروریستی مشتاق نابودی همهچیز تبدیل شد؛ دومی انقلابیای بود که به دیکتاتوری متکبر تبدیل شد و روح ملتش را نابود کرد؛ سومی، پسر سبزیفروشی بود که میلیاردها دلار در عربستان پول درآورد و بعد کشورش را از نو ساخت و به مِستر لبنان مشهور شد. ابو مصعب زرقاوی، صدام حسین و رفیق حریری، هر سه بهنوبۀ خود با اعمال زور کار خود را پیش میبردند، ولی با اهداف بسیار متفاوت، زندگی بسیار متفاوتی داشتند. مرگ آنها، ظرف دو سال (به دست قاتلانی بسیار متفاوت)، شکستگی نامحسوسی در روان جمعی عالم اسلام اهل سنت ایجاد کرد-لحظهای دراز و کشدار که واقعیتها را وارونه و هویتهای تاریخی را عوض کرد، وقتی قدرتمندان احساس قربانی بودن و مظلومین شروع به ظلم کردن کردند.
ایران از سال 1382 بهشدت در حال تلاش برای بهرهبرداری از حملۀ آمریکا به عراق بود. صدام، دشمن ایران، از بین رفته و طالبان هم، دشمن دیگر در شرق در افغانستان، دیگر نبود. ایران به فکر گسترش قلمرو خود افتاده بود. متحدان و نایبان تهران از آشوب تغذیه میکردند و قلمروهایی که به دست آورده بودند را، از عراق تا لبنان، تثبیت میکردند. حذف این سه مرد در این برهۀ زمان به احساس عدم امنیت سنیها افزود، به شکلی که مردم برای جبران این تضعیف قدرت و تحقیر ناشی از شکستِ واقعی یا خیالی، بهسوی درمانی دهشتناک رفتند: پذیرش، یا تأکید در سکوتِ، شرورانهترین خشونتها.
اول ترور آمد، اعلام جنگ در روز ولنتاین سال 1384، کمی بیرون از هتل مشهور سن ژرژ بیروت. هتلی که روزی پاتوق ملکههای زیبایی و جاسوسها بود و از استخر روباز آن میشد درخشش دریای مدیترانه را دید، حالا ساختمانی متروک و پر از سوراخ شده بود، یکی از جواهراتی که از پایان جنگ داخلی لبنان با صلحنامۀ سوریه در سال 1369 بازسازی نشده بود.
وقتی سربازان سوری در آن سال کنترل لبنان را (با تأیید ضمنی آمریکا) به دست گرفتند و در عوض، سوریه در عملیات توفان صحرا شرکت کرد، حافظ اسد درواقع معاهدۀ طایف سال 1368 را ادامه میداد، تقسیم قوا میان مذاهب مختلف لبنان که با کمک عربستان میسر شده بود. سوریه با چهل هزار سرباز وظیفۀ محافظت از صلح را بر عهده گرفت -یک سرباز سوری در ازای هر صد لبنانی. همۀ نیروهای شبهنظامی موظف به خلع سلاح شدند، ولی استثنایی نانوشته برای آنهایی وجود داشت که با ادامۀ اشغالگری اسرائیل در جنوب لبنان مبارزه میکردند، مقاومتی که مشروع دانسته میشد. حزبالله، که هنوز سازمانی جوان بود، خیلی سریع از این استثنا استفاده کرد و خود را بهطور کامل جنبشی مقاومتی جا زد. در آن دوره، تمام رقبای خود را حذف کرده و از باقیماندۀ رقبا هم قویتر شده بود. گروگانهای غربی هم در اختیار داشت و دنیای خارج نمیتوانست با فشار آوردن به حزبالله جان آنها را به خطر بیندازد. حسین الحسینی، سیاستمدار شیعه و دوست امام موسی صدر، در سال 1364 رئیس مجلس شده بود. او یکی از بانیان معاهدۀ طایف بود. هدفی جز پایان خونریزی نداشت- بیش از صد و پنجاههزار لبنانی و غیر لبنانی کشته شده بودند. همچنان باور داشت که با پایان جنگ داخلی، عجایب المخلوقاتی به اسم حزبالله از لبنان و جامعۀ شیعیان محو خواهد شد. ولی او هم، ناخواسته، با این کار بقای حزبالله را تضمین کرد.
حزبالله ابزاری مفید برای اسد شده بود. شیر مکار دمشق خود را درستکار جا زد و با رابطۀ خوبی که با ایران داشت باعث آزادی گروگانهای غربی شد. واشنگتن را با پذیرش مذاکرات صلح با اسرائیل راضی نگه داشت و درعینحال از حزبالله برای سیخونک زدن به اسرائیل در مرز لبنان استفاده کرد تا اهرم فشاری در مذاکرات داشته باشد. به ایران فهماند که به حزبالله اجازۀ فعالیت در لبنان را داده، ولی رئیس کشور خودش است. اسد با اتحادش با ایران عربستان و کشورهای امیرنشین خلیجفارس را مدام میترساند و آنها برای خنثیسازی توطئههای احتمالی مدام به او یارانههای هنگفت میدادند. اسد سالها روی مرز باریک نزدیکی با ایران و عدم رویارویی با عربستان حرکت کرد، زیستی غریب که جیب او را پر از پول کرد و به حزبالله کمک کرد جای پای خود را در لبنان محکم کند و مهمات و «جامعۀ مقاومت» خود را بسازد- زیستی که در دوران آشتی ایران و عربستان در دهۀ هفتاد رونق گرفت و پسر و جانشین اسد، بشار اسد، آن را حفظ کرد تا بالاخره در 26 بهمن 1383، رأس ساعت 12:55 بعدازظهر، در بین کاروان شش خودرو جلوی هتل سن ژرژ منفجر شد.