در بیروت، در بامداد ۲۸ بهمن، عرفات روی صندلی کمکرانندۀ پژو استیشن سفید نشست و یک ساعت و نیم به سمت شرق رفت، از کوههای لبنان و درۀ بقاع و بازرسی مرزی سوریه گذشت تا به دمشق رسید. دوستش، هانی فحص، که در ۱۳۵۶ کمک کرده بود با خمینی تماس بگیرد هم سوار ماشین بود. چند نفر دیگر هم در این هیئت بودند، ازجمله محمود عباس، از اعضای حزب فتح و رئیسجمهور آیندۀ فلسطین، و الیاس خوری سیساله، از روشنفکرهای چپ که آن روزها مد بود، از همان جنس انقلابیهای قدیم مانند همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا. خوری لبنانی و مسیحی بود و پس از جنگ ۱۹۶۷ به اردن رفت تا به حزب فتح بپیوندد. در پاریس درس خوانده بود و سپس سردبیر فصلنامۀ امور فلسطینی شد. او که در همان سالی به دنیا آمد که اسرائیل بنیان گذاشته شده بود، رمانهای پرطرفداری هم دربارۀ جنگ داخلی لبنان و آوارگی پناهندگان فلسطینی مینوشت. حتی روزی رسید که او را نامزد احتمالی برای جایزۀ نوبل ادبیات دانستند. ولی در این شب سرد بهمنماه سوار هواپیمایی میشد که از دمشق به سمت تهران میرفت. همراه او عرفات و فحص هم بودند ولی این هواپیما هواپیمایی معمولی نبود، هواپیمای ریاستجمهوری سوریه بود که به لطف دیکتاتور آن کشور، حافظ اسد، در اختیارشان قرارگرفته بود. اتفاق خاصی در این پرواز دوساعته نیفتاد، ولی جو بهطور مشهودی خوشحال بود. ممکن بود اجازۀ فرود بهشان ندهند، چون فرودگاه هنوز بهطور رسمی بسته بود و هواپیماهای دیگری نیز مجبور به برگشت شده بودند. اما عرفات خیالش راحت بود، دوستانی در تهران داشت که منتظرش بودند.
۱۵ دقیقه مانده تا تهران، برج مراقبت از خلبان خواست هویت مسافران را اعلام کند. عرفات از ترس اعضای باقیماندۀ ساواک و پیوند نزدیکی که ساواک با اسرائیل داشت به خلبان اصرار کرد که فقط بگوید «یک هیئت مهم فلسطینی» سوار هواپیما هستند. برج مراقبت اصرار داشت که جزئیات بیشتری اعلام شود، ولی جوابی نگرفت. ناگهان 6 جت فانتوم هواپیمای سوری را محاصره کردند. ناگهان جو پرتنش شد. برج مراقبت دستورات تازهای داد «تا چند دقیقۀ دیگر به شما اعلام میکنیم که آیا اجازه فرود دارید یا خیر». چند دقیقه بعد خلبان یکی از جتهای جنگنده به عرفات که کنار پنجره نشسته بود دست تکان داد. چهرۀ عرفات در گذر سالها بسیار آشنا شده بود. چهرۀ خاصی داشت، با لبهای ضخیم، انگار همیشه لبانش غنچه بود، و چفیۀ سیاهوسفید به سر داشت. نوک جت جنگنده به احترام به سمت بالا حرکت کرد و برج مراقبت اجازۀ فرود داد.
در فرودگاه مهرآباد بلوایی به پا شده بود. هزاران خارجی و ایرانی سعی در خروج کشور داشتند و آمریکاییها داشتند تبعههای خود را سوار هواپیماهای نظامی هرکول c130 میکرد. ولی در ساعت ۶عصر آن شنبه، عرفات خوشحال بود که دارد در تهران فرود میآید. اولین رهبر خارجی که پس از انقلاب از ایران دیدار میکرد. با پوشش انقلابی خاص خود، یعنی شلوار و ژاکت قهوهای و چفیه از هواپیما بیرون آمد. اشکی را از گوشۀ چشمش پاک کرد و انگشتانش را به علامت پیروزی به سمت جمعیتی که روی باند بود نشان داد. برای استقبال یزدی، که حالا قائممقام نخستوزیر و وزیر امور خارجه بود، با کت و کراوات منتظر بود (چند وقت بعد، کروات در ایران یکی از نشانههای فرهنگ غرب دانسته و ممنوع اعلام شد). داخل ترمینال استقبال پرسروصدایی برای عرفات در حال اجرا بود. عرفات گفت:«فرود آمدن در ایران مثل این بود که به بیتالمقدس نزدیک میشوم. انقلاب ایران فقط متعلق به ایرانیان نیست، به ما هم متعلق است. موفقیتی که شما کسب کردهاید زلزله است و دلاوری شما جهان را تکان داده است، اسرائیل را و آمریکا را… انقلابِ غیورانۀ شما محاصره انقلاب فلسطین را شکست». پسازآن ۵ روز ضیافت عشق بود که سرخط خبرهای جهان عرب شد. در بیروت از خوشحالی تیر هوایی درکردند. هزاران نفر به خیابانها ریختند تا این دستاورد بزرگ را جشن بگیرند. چپهای سوسیال، طرفداران سوریه و رهبران فلسطینی، همه یکچیز میگفتند: این افتخاری برای جنبش ماست و برای اتحاد عربها علیه اسرائیل و آمریکا. روی یکی از پلاکاردها نوشته شده بود «شاه رفت، فردا سادات».
درحالیکه عرفات در تهران دور پیروزی میزد، مصریها با مذاکره با اسرائیل در کمپ دیوید نیمۀ دیگر سرخط خبرها شدند. همنشینی این دو خبر در صفحۀ اول روزنامهها عرفات را به قهرمان جلوه میداد و مصریها را خودفروخته. رهبر فلسطینیان مستقیم به دیدار خمینی رفت. روی زمین نشستند و دست در دست یکدیگر باهم یک ساعت و نیم گفتوگو کردند. خمینی اعلام کرد که ۱۵ سال آرمان فلسطین را در دلش جا داشته است. عرفات خم شد و گونۀ چپ آیتالله را بوسید. خمینی لبخند بزرگی زد. عرفات پرسید :«باورت میشود انقلاب فلسطین در ایران است؟ باورکردنی نیست. ولی دوران جدیدی آغاز شده است».
به نظر عرفات انقلاب ایران توازن قوا را به سمت فلسطین تغییر داد. خمینی و عرفات بهطور مشترک کنفرانس خبری برگزار کرده و پسازآن دست همدیگر را بالا بردند و حاضرین شعار دادند «امروز ایران، فردا فلسطین». پسر خمینی، احمد، همهجا با مهمان افتخاری میرفت و اعلام میکرد: «پیروزی ملت ایران با شکست شاه تمام نشده. امیدواریم پرچم ایران و فلسطین را در تپههای بیتالمقدس برافرازیم».
اما قبل از این کار مقصد نزدیکتری داشتند که بتوانند پرچم فلسطین را بر آن برافرازند: سفارت اسرائیل. روابط ایران و اسرائیل درست پس از آمدن عرفات به تهران قطعشده بود و چند دیپلمات اسرائیلی که در کشور بودند نیز اخراج شدند. قبل از رفتن تمام اسناد حساس را سوزانده بودند. ۱۵۰۰ شهروند اسرائیلی که در ایران کار میکردند قبل از اینکه حتی شاه از کشور خارج شود، فرار کرده بودند. هزاران یهودی ایرانی نیز با هواپیما به خارج منتقل شده بودند. یزدی حالا مهمانانش را به یک ساختمان سهطبقه با حوضی آبیرنگ در حیاط میبرد که قبلاً هیئت دیپلماتیک اسرائیل در آن مستقر بود. درون ساختمانِ تخلیهشده میزهای شکسته، شیشههای خردشده و چراغهای درهمریخته کف را پوشانده بود. کشوها را از پنجره به بیرون پرتاب کرده بودند. یک اعلامیه به زبان عبری هنوز روی یکی از درها بود. همکاری نزدیک سرویس جاسوسی اسرائیل و ساواک شاه باعث خشم ایرانیان شده بود، خشمی که بر سر ساختمان خالی شد. عرفات، یزدی، فحص و احمد خمینی با یک دسته آدم مسلح به بالکن طبقه دوم رفتند. بالای سرشان با اسپری قرمز نوشته شده بود: VIVA PLO(زندهباد سازمان آزادیبخش فلسطین). عرفات یک سخنرانی بیسروته طولانی کرد و سپس همراه با یزدی و احمد دست همدیگر را گرفتند و بلند کردند و با دو انگشت دستانشان علامت پیروزی را نشان دادند. یک پرچم فلسطین را بر سر چوب کردند و به نرده وصل کردند و بالای آن پلاکاردی گذاشتند که روی آن نوشته شده بود «سفارت سازمان آزادیبخش فلسطین». در خیابان بیرونِ دروازۀ سفارت، صدها نفر جمع شده بودند، از دیوارها بالا رفتند، از نردهها آویزان شدند تا عرفات را ببینند. مشتهایشان را به آسمان بردند و فریاد کشیدند «خمینی! عرفات! خمینی! عرفات!». در تراس با عبا و عمامۀ سیاه سیدی به سر، فحص با حیرت پیوستن این دو انقلاب را نظاره میکرد که مرزها، مذهبها و قومیتها را کنار زده بود. خود را با ایران و فلسطین یکی میدید. با اسلامی که از همه آنها فراتر بود. احساس میکرد بخشی از چیزی است که بزرگتر از این یا آن ملیت است. باورش به انقلاب بیشتر از باور به خدا بود و برایش همهچیز را حاضر بود کنار بگذارد: کشورش، ملت عرب و خانهاش را. چیزی نمیگذشت که خانوادهاش را به تهران میآورد و دخترش بدیعه در حوزۀ علمیه قم مشغول به تحصیل میشد.
زیر لبخندهایی که در دیدار عرفات دیده میشد، تنشها و برنامههای متفاوت پنهان شده بود. یزدی و بیشتر اعضای نهضت آزادی آرمان فلسطین را با بیمیلی قبول کرده بودند. بهجز گرفتن آموزش نظامی از فلسطینیان که محتاج آن بودند، به نظرشان فلسطین فایدۀ دیگری برای هدف اصلی، که سرنگونی شاه بود، نداشت. در لبنان، چمران اختلافنظرهای شدیدی با چریکهای فلسطینی داشت که با خونریزی در لبنان باعث تخلیۀ خشم اسرائیل بر سر دهکدههای شیعهنشین میشدند. ولی وقتی در بالکن سفارت اسرائیل ایستاده بود و وقتی در آغوش جمعیت عظیم مشتاق دیدن عرفات قرار میگرفت، یزدی استفادۀ حمایت از آرمانی فرامرزی را به چشم میدید. هالۀ دور انقلابیهای ایران را بزرگتر میکرد، الهامبخش کل منطقه و حتی جهان شده بودند -که آرزوی هر فرد انقلابی است. نمیدانست خمینی به چه حد میخواهد از این شوق برای مقاصد خود بهره بگیرد.
یزدی بود که ایدۀ روز قدس در آخرین جمعه رمضان را داد. اولین نوبت آن چند ماه بعد، در روزهای گرم مرداد بود. خمینی هر چه که به نفعش بود را به نام خود میزد، ازجمله این آیین که در تاریخ تقویم رسمی ایران قرار گرفت. صدها هزار ایرانی را در حمایت از فلسطین به خیابانها میآورد و درعینحال باعث تثبیت اعتبار خمینی در مقام بلندترین صدای حامی فلسطین میشد. هدف اصلی برگزاری این روز در سرتاسر جهان بود تا مقابل روز اورشلیمِ خود اسرائیل قرار بگیرد که به یاد اتحاد بیتالمقدس تحت کنترل اسرائیل برگزار میشد. این رسم اعتراضی که شامل سوزاندن پرچم و شعارهای مرگ بر اسرائیل بود هرگز در خارج از ایران پا نگرفت. خمینی میخواست روایت فلسطین را در دست بگیرد و به عرفات فشار میآورد که نام جنبش خود را «مقاومت اسلامی» بگذارد. بااینکه یکی از آنها شیعه و دیگری سنی بود، ولی این واقعیت مانعی بر سر این راه نبود، چون در آن روزها شیعه و سنی چندان در سیاست به زبان آورده نمیشد. در آن روزگار تنشی که در حال شکلگیری بود، بین ملیگرایی و مذهب بود، بین فعالیت سیاسی سکولار و بنیادگرایی دینی. عرفات مانند آیتالله زیرک و حیلهگر بود، نمیخواست کس دیگری اختیارش را داشته باشد، میخواست خودش رهبری کند. عرفات هرگز نام مقاومت اسلامی را به کار نگرفت.
این تنش درونی هرگز حل نشد. با پایان گرفتن سال ۱۳۵۷ فلسطینیها از ایران مأیوس میشدند و حتی برخی ایرانیان را «اسکول اعلی» میخواندند. «اسکول»ها هم بهنوبۀ خود از فلسطینیان مأیوس شدند: بیشترشان نماز نمیخواندند، مشروب میخوردند، کراوات میزدند و عیاشی میکردند. تا این جای کار خمینی اهمیتی نمیداد، آنچه لازم داشت را در اختیار داشت. در دیدار عرفات گفت که آرمان فلسطین را ۱۵ سال در دل خود داشته است. خمینی درزمینهٔ اسرائیل و بیتالمقدس حرف از ایدئولوژی میزد، ولی در یک حرکت محاسبهشدۀ سیاسی، به حمایت از آرمانی تماماً سنی و عربی برخاسته بود تا هویت ایرانی و شیعی خود را جبران کند. و اگر عرفات نمیخواست جزو «مقاومت اسلامی» باشد، مهم نبود. ایران ابزار لازم برای ساختن مقاومت اسلامی را به دست آورده بود: جذب کردن لبنانیها و فلسطینیهایی که به خط بنیادگرای خمینی گرایش پیدا میکردند. برخی از کسانی که به مقابله با رهبری عرفات پرداختند اسلامگرایان فلسطینی مانند جنبش حماس بودند و بعدها چشمشان به دست حمایت ایران دوخته میشد.