از بین تمام شهرهایی که تحت تأثیر سال 1357 تغییر کردند و در ترس و تاریکی غرق شدند، پیشاور بیشترین رنج را کشید، و زودتر از همه متأثر شد: سیل پناهنده، سلاح و نفرت. اسلامیسازی ضیا که شهر را شخم زد، شور و تلاش برای شهادتِ مجاهدین افغان که در پیشاور ساکن شده بودند، غرور مبارزان عرب که طوری میگشتند که انگار شهر مال خودشان است. لحن خطبههای نماز جمعه مدام عصبانیتر میشد. امامجمعهها فریاد میکشیدند: «به نام خدا بکشید. به نام خدا جهاد کنید». سمی که از بلندگوی مسجدها ترشح میشد در تمام شهر میپیچید، از پنجره و لای در وارد خانۀ مردم میشد و خودآگاهشان را تسخیر میکرد. علامه حسینی هنوز در مسجد پیشاور وعظ میکرد، حوزۀ علمیهاش محبوب بود و پر از پیروان خمینی. دو دنیای متفاوت در حال تصادم بودند، ابتدا فقط در کلام. از بلندگوی مسجدهای سنی پیشاور حرفهایی درمیآمد که مردم تابهحال نشنیده بودند، اگر هم شنیده بودند فقط یواشکی بود: واعظان فریاد میزدند که «شیعه کافر» «شیعه کافر».
جمال خاشقجی قبلاً شبیه این حرفها را شنیده بود، نهفقط برای اینکه در عربستان بزرگ شده بود، بلکه چون در آذرماه سال 1361 قبول کرده بود کتابی ضد شیعی و ضد ایرانی را در نمایشگاه کتاب انجمن جوانان مسلمان عرب عرضه کند که به برگزاری آن در اسپرینگفیلد ایلینوی یاری داده بود. یک نفر سراغش آمده بود و چند نسخه از کتابی تازه به زبان عربی را به او داده بود. در این کتاب، و اکنون نوبت مغ رسیده است، انقلاب ایران فقط نقشهای بود برای تسخیر خاورمیانه توسط شیعیان. نویسنده هشدار میداد که ایرانیان در حقیقت مسلمان نیستند و زرتشتی هستند (مغ یعنی روحانی زرتشتی) و از همان دورانِ پس از فوت پیامبر به اسلام نفوذ کردهاند. بنابراین، خطر واقعی برای وحدت امت اسلام ایرانیان هستند. این رساله پر از اطلاعات تاریخی و فقهی نادرست بود، ولی کسانی که نگران ایران انقلابی بودند به این چیزها اهمیت نمیدادند. دانشجویان مصری علیه فروش چنین کتاب تفرقهانگیزی در نمایشگاه کتاب تظاهرات کردند. خاشقجی بسیار به این موضوع فکر کرده بود ولی دستآخر تصمیم گرفت این کار را انجام دهد-بین ارزشها و منافع باید یکی را انتخاب میکرد. در سال 1360، عالم عرب یک سال بود که مشغول جنگ ایران و عراق شده و حس خوب اهل سنت جهان از دیدن پیروزی خمینی در به قدرت رساندن تئوکراسی دیگر فروکش کرده بود. حالا سیاست منطقهای نهایت تلاش برای تضعیف ایران را ایجاب میکرد. درست است که صدام ایران را اشغال و جنگ را آغاز کرده بود، ولی اعراب خمینی را متهاجم میدانستند.
نویسندۀ این رسالۀ ضد شیعی اول در اواخر سال 1358 تلاش کرده بود که کتاب خود را چاپ کند، ولی هیچ ناشری در عالم عرب قبول نمیکرد، هیچکس نمیخواست سمت این سخنان تفرقهانگیز برود. نوشتههای ضد شیعه در عالم اسلام همیشه وجود داشت، ولی مخاطب آنها همیشه اندک بود و اکثریت مسلمانان از پیامشان-که از حاشیههای بنیادگرایی نشئت میگرفت- دوری میکردند. شکاف تاریخی و دینی بین سنی و شیعه در زندگی روزمرۀ مردم جایی نداشت. درواقع، نویسندۀ این کتاب بهقدری از بازخوردها میترسید که کتاب را بانام مستعار نوشته بود. ولی در شهریور 1359، وقتی جنگ ایران و عراق تازه شروع شده بود، بالاخره ناشر و عالیترین حامی را پیدا کرد: بن باز. نایبرئیس دانشگاه مدینه حالا رئیس شورای علمای ارشد عربستان شده بود. بن باز از هیئتی خواست که کتاب را بررسی کنند و خودش درجا هوادار کتاب شد: سه هزار نسخه از آن را سفارش داد و به تبلیغات آن کمک کرد. چیزی نگذشت که صدوبیست هزار نسخه چاپ و در عربستان، کویت و سایر کشورهای عربی توزیع شد. پخش گستردۀ کتاب مغ نقطۀ عطفی بود که راه را برای سیل نشریات ضد شیعه در دهۀ 1360 باز کرد. نویسندۀ کتاب دو دهه بعد هویت خود را افشا کرد: محمد زینالعابدین سرور، از اعضای اخوان المسلمین سوریه، که پیش از اقامت در کویت مدت کوتاهی هم در عربستان زندگی کرده بود. نظرات ضد شیعۀ او ریشه در نفرت او نسبت به حافظ اسد و اتحادش با ایران داشت. نوشتهها و تأثیر سرور دههها جاری بود، خوراک موج مبارزان متحجر که دستآخر با حکومت عربستان هم درگیر شدند. ولی در آن سالها، کتاب سرور در راستای اهداف راهبردی بود.
دیگر نویسندۀ ضد شیعه که عربستان با اشتیاق رواج داد شاگرد ممتاز بن باز بود، احسان الهی ظهیر پاکستانی، که بیشترین تأثیر را در تشدید تنشهای شیعه-سنی و خشونت در جنوب آسیا داشت. او که از سال 1342 تا 1347 در دانشگاه اسلامی تازهتأسیس مدینه تحصیل میکرد، با درجۀ عالی فارغالتحصیل شد و با تشویق بن باز شروع به انتشار نظرات خود کرد. حتی قبل از انقلاب ایران، نوشتههای تندی علیه شیعیان مینوشت. ظهیر پیرو مکتب اهل حدیث بود که تشیع را نفی میکرد. لابد سالهایی که در عربستان بود باعث تثبیت این نظرها شد و وقوع انقلاب هم نفت روی آن آتش ریخت. ظهیر، که بعدها حزب سیاسی جمعیت اهل حدیث را بنیان گذاشت، امیال حامیان سعودی خود را بهخوبی برآورده ساخت و چهارده کتاب ضد شیعه منتشر کرد، با استقبالی گسترده. بسیاری از آنها را به عربی نوشت و بعد به اردو ترجمه کرد. مغز کلام او شبیه سرور بود، منهای بخش سیاسی آن: شیعیان مسلمان واقعی نیستند و یهودیان، زرتشتیان و دیگران به آنها نفوذ کردهاند. و همانند کتاب سرور، به زبانی جدید بیان شده بود، مناظرۀ فقهی نبود، حملهای علیه مردم شیعه بود. روحانیون میانهروی جریان غالب خواستند با سیر قهقرایی این رویکرد بینهایت خشک مقابله کنند، ولی صداهای تندرو بلندتر و بلندتر میشد. کتابهایی با عنوانهایی مانند قیام شیعیان علیه قرآن یا شیعیان علیه اسلام میشورندبیشتر و بیشتر چاپ میشد. سعودیها نهتنها این تحریکات را تشویق میکردند، که به ترجمۀ آنها به چندین زبان و پخش آنها در سرتاسر عالم اسلام کمک هم میکردند. سفارتهای عربستان از اسلامآباد تا واشنگتن همیشه نسخههای این کتابها را آماده داشتند که پخش کنند. دیگر بحث متقاعد کردن خوانندگان مطرح نبود، مسئله محکوم کردنِ سیاسی بود.
ظهیر در نوشتههای خود چندان به سیاست وارد نمیشد، ولی نقش خود را در جذب مؤمنان در سال سوم جنگ ایران و عراق ایفا کرد. پروپاگاندای ایران دولت عراق را کافر میخواند و صدام محتاج حمایت عالم اسلام شده بود. صدام که بعثی و سکولار بود، تجربۀ چندانی در کار با سازمانهای اسلامی نداشت، پس سراغ عربستان رفت. سعودیها عامل محبوب خود را فرستادند: معروف دوالیبی. مشاور سوری شاه عربستان، که رئیس کنگرۀ مسلمین جهان هم شده بود، نقشی کلیدی در جمعکردن شخصیتهای گوناگون اسلامی برای همایش مردمی اسلامی در فروردین 1362 داشت: 280 عالِم اسلامی و فعال سیاسی از پنجاه کشور شرکت کردند. هیئت پاکستان از همه بزرگتر بود. اسلامگرایانی که اوایل امید به حمایت خمینی از انقلاب اسلامی خود داشتند؛ عضو اخوان مسلمین سوریه، سعید حوا؛ آنهایی که ضد ایران شده بودند چون خمینی را تهدیدی علیه اعراب میدانستند؛ نزدیکان به آل سعود؛ آنها که ایرانیان را چیزی جز مشتی مغ کافِر نمیدانستند؛ همه جمع بودند. منظرۀ عجیبی بود: جمعیتی با عمامه و عبا در تالار همایش نشسته و ردیف اول سکولارهای حزب بعث بالباس نظامی بودند.
ظهیر که به خاطر کتابهای خود حالا دیگر در عالم عرب پیروان فراوان داشت، بر ضد ایران سخنرانی کرد و مسلمانان جهان را به ایستادگی پشت صدام فراخواند: «اینها فقط زبان شمشیر سرشان میشود، اینها باید شمشیر بالای سرشان باشد، و نهفقط شمشیر صدام و قهرمانان او». ظهیر که با عربی سلیس و بدون متنِ از پیش آمادهشده سخن میگفت، ایرانیان را شیاطینی خواند که با سایر رهبران شرور متحد شدهاند، مانند رئیسجمهور سوریه و رئیسجمهور لیبی. ظهیر مشتش را تکان میداد و در اواخر سخنرانی دیگر داشت فریاد میکشید و اصرار میکرد که توطئۀ آنها شکست خواهد خورد. صدام در ردیف اول خونسرد نشسته و گوش میکرد. پس از پایان سخنرانی، ایستاد و با ظهیر دستی طولانی داد.
پس از رسالهها و کتابها و همایشها، نوبت فتواها و گروههای شبهنظامی رسید. سال 1364، سپاه صحابۀ پاکستان در پنجاب با تأیید ضمنی ضیا و وزارت اطلاعات پاکستان تأسیس شد. تنها هدف این گروه شبهنظامی نفی و حمله به شیعیان بود، نخستین گروه شبهنظامی فرقهای در عالم اسلام، با شعار ترسناک «کافر، کافر، شیعه کافر». در سال 1365، سلسله فتواهایی پخش شد که اهل سنت را از خوردن غذا یا حضور در مراسم تدفین شیعیان منع میکرد. بعد فتواهای دیگری صادر شد که بهوضوح شیعیان را کافر اعلام میکرد-خونشان حلال بود. کافر دانستن افراد غیر سنی در پاکستان یا عالم اسلام بیسابقه نبود-اقلیتهای کوچک مسلمان را چنین کرده بودند-ولی حالا سکۀ رایج علیه شیعیان شده بود، اقلیت چندمیلیونی پاکستان.
آنچه بعد از اینها اتفاق افتاد اجتنابناپذیر بود. سال 1365، سم فرقهگرایی که ضیا و عربستان به پاکستان تزریق میکردند با جهاد افغانستان تلاقی کرد، در زمینبازی علامه حسینی، منطقۀ خرم در مرز افغانستان. قبیلۀ شیعۀ حسینی، توری، از سیل پناهندگان افغان کلافه شده بودند و دوست نداشتند منطقۀ خود را سکوی پرتاب حمله به درون خاک افغانستان و گذرگاه انتقال جنگجو و سلاح ببینند. هدف حملههای تلافیجویانه از داخل افغانستان هم شده بودند. قبیلههای محلی پس شنیدن شایعاتی دربارۀ تصمیم دولت به تبدیل خرم به پایگاه دائمی مجاهدین، جمع شدند که جلوی جنگجویان را بگیرند و خلع سلاحشان کنند. ضیا نمیتوانست تحمل کند که کسی سر راه جهادش بایستد، این تجارت پرسود که اقتصاد ضیا را زنده و وی را در قدرت نگهداشته بود. سال 1365 درگیریهای پراکنده در جریان بود، تا اینکه در تیرماه 1366 ضیا شبهنظامیان سنی افغان و پاکستانی را به حمله به روستاهای شیعۀ توری فرستاد. مبارزه دو هفته ادامه داشت؛ شیعیان مقاومت کردند: 52 شیعه و 120 سنی کشته شدند، و 14 روستا تخریب شد. سرچشمۀ خونریزی فرقهای در دوران معاصر چنین شکل گرفت، نخستین نمونۀ امروزی. فرقهگرایی تبدیل به ابزار جنگ شد.
سپس نوبت ترور رسید. صبح 3 فروردین 1366، ظهیر در سالن پر از جمعیت برای جوانان حزب خود در لاهور سخنرانی میکرد. وسط سخنرانی بمبی کوچک که دم پایش کار گذاشتهشده بود منفجر شد. هشت نفر درجا کشته شدند و ظهیر بهشدت زخمی شد. صدام و ملک فهد پیشنهاد امداد پزشکی فرستادند. آل سعود هواپیمای ویژۀ پزشکی را آمادۀ پرواز کرد و همراه با پدرش وی را برای معالجه به ریاض برد. ولی با طلوع صبح دهم فروردین در بیمارستان ملک فیصل از دنیا رفت. دو افتخار بزرگ به وی اعطا شد: نماز میت را هزاران نفر پشت شیخ بن باز برایش خواندند، و در مدینه دفن شد. در پاکستان مرگ او باعث تظاهرات شد؛ هزاران نفر در لاهور به خیابان ریختند، با پلیس درگیر شدند و ماشینها را آتش زدند، شعار دادند «خون در برابر خون» و «ضیا قاتل». ظهیر با ضیا اختلافنظر داشت-بهنظرش ژنرال از دین برای ماندن در قدرت استفاده میکرد. مانند بسیاری از بنیادگرایان، حس میکرد ضیا با تن دادن به خواست شیعیان در موضوع زکات باعث تضعیف هویت و جهانبینی پاکستان شده است. آیا ضیا خود را از شر روحانی قدرتمندی خلاص کرد که داشت مزاحمش میشد؟ یا شیعیان کسی را خفه کردند که علیهشان نفرتپراکنی میکرد؟ بن باز بهشخصه تلاش کرد پیگیر موضوع شود و خواهان تحقیقات بیشتر شد. هیچکس برای قتل ظهیر دستگیر نشد، نخستین بار بود که شخصیتی مذهبی و بلندپایه در پاکستان ترور میشد. ولی در سالهای بعد، کسی شک نداشت که شیعیان مقصر بودهاند، آن کافران زرتشتی.
تازه یک سال گذشته بود که در 14 مرداد 1368 چندین فرد مسلح به مدرسۀ حسینی در لاهور حمله و به وی تیراندازی کردند. درجا کشته شد. محافظ شخصیاش خواست خودش را بکشد که نتوانست از حسینی محافظت کند. حسینی نیز پس از مرگ دو افتخار کسب کرد: ایران هیئتی فرستاد و نمایندۀ خمینی مراسم وفات را برگزار کرد. بعدها ایران تمبری هم به یادبود او منتشر کرد. ضیا هم به مراسم آمد و با شعار «ضیا قاتل! ضیا قاتل!» روبهرو شد. این بار قاتلها درواقع توسط فرماندار استان، ژنرال فاضل حق، استخدام شده بودند که از چهرههای مهم دوران ضیا بود و با یکی از اعضای گروه امنیتی ضیا در اجرای این نقشه همکاری کرده بود. چندین نفر از کسانی که در نقشه شرکت کرده بودند به زندان افتادند. فاضل حق هم بعدها ترور شد. دخالت مستقیم رئیسجمهور هرگز اثبات نشد.
ظهیر و حسینی در عین تفاوت شبیه هم بودند: مرگ خشونتبارشان، تلاشهایشان برای به افراط کشیدن اجتماعشان، و نقش مهمی که هر یک در جنگ نیابتی عربستان و ایران بازی کردند. پاکستان حالا شاهد دو ترور نخستی در تاریخ معاصر بود که انگیزۀ فرقهای داشتند.
ضیا بازی خطرناک سیاست فرقهای را بدون شعلهور شدن جنگ داخلی در کشور خود انجام میداد. همچنین روی مرز نازک میان ایران، کشور همسایهاش، و عربستان، حامی دستودلبازش، قدم میگذاشت. در اوایل دهۀ شصت، وقتی روشن شد که جنگ ایران و عراق به این زودیها تمام بشو نیست، پاکستان نزدیک به یازده هزار سرباز به عربستان فرستاد، ازجمله یک گروهان درجهیک و بسیار منسجم تانک و خلبانهای متخصص جت جنگنده. هدف، کمک به امنیت داخلی عربستان و خانوادۀ سلطنتی بود. سعودیها تجربۀ جنگ متعارف با تسلیحات امروزی را نداشتند، ولی پول داشتند و پاکستان سربازان خوبی داشت. سال 1366، عربستان نگران سربازان شیعۀ پاکستانی شد و به وفاداری آنها شک کرد. از ضیا خواستند که فقط سرباز سنی بفرستد. هیچ مقام عربستان هرگز این موضوع را بهطور علنی تأیید نکرد، و هیچ مقام نظامی یا دولتی پاکستان پاسخ سرراستی به این پرسش نداد- فقط میگفتند که اگر از ضیا چنین درخواستی میشد، ضیا میدانست ادارۀ ارتش پاکستان بر اساس فرقۀ سربازان نتیجهای جز جنگ داخلی نخواهد داشت. روایت رسمی این بود که مدت قرارداد تمام شد و سربازان پاکستان به خانه برگشتند.
دو رویداد کلیدی در دوازده ماه منتهی به این اتفاق باعث وحشت عربستان شده بود: جنگ ایران و عراق در حال رسیدن به فوران بیسابقۀ خشونت بود، ایران در حال تدارک عملیات تهاجمی عظیمی بود با ششصد هزار سرباز در مرز عراق در تابستان 1365 و هشدار حمله به کشورهای دیگر. ولی از این خطرناکتر برای عربستان کشتاری بود که در قلمرو خودشان اتفاق افتاد، در مکه در 9 مرداد 1366. حجاج ایرانی با پلیس عربستان درگیر و چهارصد نفر کشته شدند. سعودیها میترسیدند که این نقشهای برای تسخیر کشور بوده است. خمینی حالا داشت به مسلمان فراخوانِ جنگ با آل سعود میداد و سفارت عربستان در تهران غارت شده بود.
سعودیها میخواستند حفاظت از تاجوتخت خود و رهبری مسلمین را دوچندان کنند. برای این کار نیاز به همبستگی بیشتر اعراب و مسلمانان داشتند. آبان 1366، در نشست کشورهای عرب در اردن، عربستان بیانیهای تند علیه ایران را مطرح کرد. روزنامهها نوشتند که چنین لحنی تا آن زمان فقط برای اسرائیل به کار میرفت. عربستان حتی از این فرصت برای برقراری دوبارۀ روابط با مصر استفاده کرد، که از نشست کشورهای عرب در فروردین 1358 در بغداد طرد شده بود.
ولی خشونت در زادگاه اسلام، و در خانۀ خدا، همیشه نشان از توفان تغییرات بود. دستکم سامی عنقاوی، معمار عربستانی، به این موضوع یقین کامل داشت. رئیس مرکز تحقیقات حج، که شاهد محاصرۀ مسجدالحرام در آبان 1358 بود، دوباره در مکه بود که صدها زائر در جمعۀ خونین کشته شدند.