حالا آل سعود دوباره آزمایش میشد. آنچه سامی از هلیکوپتر بر فراز شهر میدید تکرار داستان جهیمان نبود؛ تبلور رقابت عربستان و ایران در رهبری مسلمانان جهان بود که در مقدسترین مکان اسلام اجرا میشد. سال هفتم جنگ ایران و عراق بود، و عربستان همچنان با دستودلبازی خرج صدام را میداد، میلیونها دلار منابع نظامی و غیرنظامی: ده میلیارد دلار تا دیماه 1360 و 20 تا 27 میلیارد (همراه کویت) تا دی 1361. خود عربستان هم داشت وارد درگیری میشد. ایران میخواست جلوی تانکرهای نفت عراق را در تنگۀ هرمز بگیرد. یک نفتکش عربستانی را هدف قرار داده و جنگندههای ایران و عربستان در آسمان رودرروی یکدیگر قرار گرفته بودند.
عراق بهرغم تمام منابعی که دریافت کرده بود، نمیتوانست در جنگ پیروز شود. ایران که تقریباً هیچ دوستی نداشت و در خندقها گیر کرده بود، محکم ایستاده بود و به آتشبس تن نمیداد. هر بار که ایرانیها از حالت دفاعی بیرون میآمدند یا برتری اندکی در میدان نبرد کسب میکردند، سعودیها به تکاپوی آتشبس میافتادند. یکبار به ایران پیشنهاد 25 میلیارد دلار غرامت جنگی دادند. اول مذاکرۀ محرمانه را امتحان کردند و سپس مذاکرات علنی. در سال 1364، وزیر خارجۀ عربستان، سعود الفیصل، حتی به تهران هم سفر کرد. همتای ایرانی او، علیاکبر ولایتی، به ریاض رفت. بهمن 1364، وقتی ایران بندر نفتی مهم فاو در عراق را تسخیر کرد، عربستان دیوانهوار برای رسیدن به آتشبس تلاش کرد و با مذاکرات پشت پرده خواست به هر قیمتی شده جلوی پیروزی ایران را بگیرد. ولی خمینی و نوچههای تندروی او به چیزی کمتر از اخراج فوری صدام راضی نبودند. مذاکره با این شرط ناممکن بود. حتی از آن غیرممکنتر برای عربستان، درخواست ایران برای داشتن «حق نظارت» بر مکه و مدینه بود. چنین حرفهایی همیشه سعودیها را بهشدت به وحشت میانداخت. سریع 4 میلیارد دلار وام دیگر به عراق را تصویب کردند.
از بهمن 57 که خمینی بر شاه پیروز شد، چشمش به مکانهای مقدس اسلام بود- آل سعود را غاصب و نگهبان بیلیاقت میدانست، همان «شترچران»هایی که دههها پیش نوشته بود. مکه، خانۀ خدا، دروازۀ بهشت برای مسلمانان، افزون بر اهمیت مذهبی، اهمیت سیاسی و اقتصادی هم داشت. قرنها بود که مکه در مرکز اسلام ولی در حاشیۀ قدرت قرار داشت. پسازاینکه بنیانگذار سلسلۀ اموی، معاویه ابن ابوسفیان، دمشق را در قرن اول هجری پایتخت خود قرار داد و برنامۀ تبدیل کلیسایی باستانی به مسجدی عظیم و همتای مسجدالحرام را داشت، هیچ خلیفهای مکه یا مدینه را مرکز فرمانروایی خود قرار نداده بود. مسجد اموی بهجای کعبه به نشان یوحنای مقدس مشهور بود. منطقۀ حجاز کمکم استقلال بیشتری پیدا کرد و «امارت» مستقلی شد که تحت فرمان یک «شریف» اداره میشد، که همیشه یا باید از اهالی مکه میبود یا از نوادگان پیامبر و نوۀ وی، حسن، برادر حسین. مکه، دور از سیاست و نقشههای خلفا و درگیریهای خونبار، به شهری عرفانی و آسمانی بدل شد. طی قرنها، شریفِ مکه خود را خادم خلفا میدانست و مشروعیت خود را از اماکن مقدس و درآمد خود را از عوارض گرفتن از حجاج به دست میآورد.
خمینی حج را فرصتی منحصربهفرد برای مخاطب قرار دادن میلیونها مسلمان و ترویج انقلاب خود میدید. سالها بود ذرهذره ولی منسجم در تلاش بود. سال 1360، درگیریهای خشنی میان پلیس عربستان و حجاجی ایرانی درگیر گرفت که عکس خمینی را پخش میکردند و شعار «اللهاکبر، خمینی رهبر» میدادند. خمینی میخواست هویت حج را عوض کند، اتفاقی معنوی را به اعتراض سیاسی برای تضعیف آل سعود بدل کند. سال 1363 خمینی سازمان حج، اوقاف و امور خیریه را تأسیس کرد که زیر نظر مستقیم خودش اداره میشد. راهنماهای کاروانهای حجاج ایرانی تعلیمات ایدئولوژیک مفصل میگرفتند و مسئول انتشار پیام رهبر معظم از طریق جزوههایی به زبانهای گوناگون و برگزاری نشست با حجاج غیر ایرانی و مقامات خارجی میشدند. هدف تنها پخش پیام انقلاب نبود، بلکه ترویج و ترغیب حجاج به تشیع بود. ظرف دو سال، ایرانیها، یا دستکم جناح تندروی حاکمیت، از نقشههای خود برای مکه بسیار مطمئن شدند. سال 1365، 113 زائر ایرانی و لیبیایی بهمحض ورود به جده دستگیر شدند، به اتهام حمل مقدار انبوهی مواد منفجره. زائران ایرانی به عضویت در سپاه هم متهم شدند. سعودیها مطمئن بودند که نقشۀ آنها تسخیر مسجدالحرام بوده است.
ملک فهد دیگر تحمل نداشت که مشروعیت آل سعود در مقام نگهبان مکه و مدینه مدام به چالش کشیده شود. مهرماه 1365، ملک فهد در سخنرانی برای جمعی از درباریان و علما، روی صندلی مجلسی و طلاییرنگ خود نشست و اعلام کرد که ازاینپس عنوان رسمی خود را از «اعلیحضرت ملک» به «خادم حرمین شریفین» تغییر میدهد. این عنوان، که نخستین بار توسط صلاحالدین ایوبی در جنگهای صلیبی استفاده اختراع شده بود، تا آن زمان هرگز در عربستان بهطور رسمی استفاده نشده بود؛ ولی ملک فهد-با شهرتی که به قماربازی و زنبارگی داشت- بیش از پیشینیان خود نیازمند تلألؤ این عنوان بود. ولی هیچ عنوانی نمیتوانست جلوی پیامآوران خمینی را بگیرد. پیش از آغاز حج سال 1366، خمینی به حجاج ایرانی نهیب زد که حج را به «میدان جنگ» تبدیل کنند، «باشکوهترین تظاهرات را در حج برگزار کنند» و «نفرت خود از دشمنان خدا و بشریت را ابراز» کنند. ایران به ته توان نظامی خود رسیده و در جنگ در حال افول بود. عربستان تازه بازار نفت را با تولید بیشازحد به سقوط کشانده و قیمت هر بشکه را از سی دلار به سیزده دلار رسانده بود، که اقتصاد ایران را ویرانتر از پیش میکرد. خمینی دنبال چیزی بود که امت را جان دوباره ببخشد.
در 9 مرداد 1366، فقط چند روز پیش از آغاز رسمی مناسک حج، حجاج ایرانی که از اقامۀ نماز در مسجدالحرام خارج میشدند، برای تظاهرات جمع شدند. شنیده بودند که توافقی ضمنی وجود دارد و پلیس عربستان با تظاهرات مسالمتآمیز و بدون شعار سیاسی کاری نخواهد داشت. رئیس اطلاعات، شاهزاده ترکی الفیصل، که مسئول امنیت حج بود، چنین توافقی را از اساس تکذیب کرد. بههرروی، تظاهرکنندگان با دستهای از پلیسهای عربستان که میخواستند جلوی تظاهرات را بگیرند درگیر شدند. ساعت شش و نیم بعدازظهر، معترضان پرچم آمریکا را آتش زدند. کمی پیش از هفت، دعوایی درگرفت. پلیس گاز اشکآور زد که معترضان را وادار به عقبنشینی کند. جمعیت شصتهزارنفری عقب رفتند، ولی کوچههای خروجی بسته بود. شاهدان گفتند که زائران با چاقو به پلیسها حمله کردند. شاهزاده فیصل گفت زائران چماق و قمههای بزرگی داشتند که زیر لباس سفید احرام پنهان کرده و آمادۀ حمله به پلیس بودند. ایرانیان گفتند که پلیس بیدلیل و بیشازحد لازم خشونت به خرج داده بود. عربستان شلیک به جمعیت را هرگز نپذیرفت، ولی شاهدان از آثار شلیک به سینه، بازو و ران مردم میگفتند: «صدای تیر بلند و واضح بود» و «در خیابان اصلی خشاب دیده میشد». ماجرا تا ساعت هشت دیگر تمام شده بود. به گفتۀ مقامات سعودی چهارصد نفر کشته شدند، که 275 نفرشان ایرانی بودند. ایران چهارصد کشتۀ ایرانی و چهار هزار زخمی اعلام کرد.
اتفاقی که درجایی افتاد که قرار بود مأمن صلح باشد، دوباره سامی را خرد کرد. سیاست در این مکان جایی نداشت-نه سیاست ایران و نه هیچ کشور دیگر. سه روز رسانههای رسمی دولت عربستان هیچ نگفتند-مثل همیشه. حتی روزنامۀ پان عرب الشرق الاوسط، که هزاران خواننده در سرتاسر منطقه داشت، از حج موفق و آرام گزارش میداد و در تیترهایش خبری از این حادثۀ ناگوار نبود. در روز 11 مرداد، بهطور گذرا اشاره شده بود که پلیس هشدار داده هیچگونه تظاهراتی مجاز نیست، چون ایرانیها مزاحمتی جزئی ایجاد کرده بودند. سپس، ناگهان، گزارشهایی حاکی از حمایت عالم عرب و جهان اسلام از عربستان در رویارویی با «اوباش ایرانی» منتشر شد. ولی پنهان کردن درگیری خونین از سرخط خبرهای جهان ممکن نبود و ماجرا در چهار گوشۀ دنیا توسط دهها هزار زائری روایت میشد که یا از نزدیک شاهد ماجرا بودند یا خبرش را شنیده بودند. لکهای دیگر بر پیشینۀ آل سعود در مقام نگهبان اماکن مقدس.
ایرانیها از کوره دررفتند. جمعیتی بالغبر یکمیلیون نفر دو روز بعد در تهران جمع شدند و شعار «انتقام» و «مرگ بر حکام سعودی» سر دادند. رئیس مجلس، آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی از تمامی مؤمنان خواست که انتقام خون شهدا را بگیرند، «حاکمان سعودی را ریشهکن کنند» و «اختیار حرمین شریفین را از وجود منحوس وهابیهای لات تصفیه کنند». وی گفت: «انتقام حقیقی، گرفتن ثروت عظمی و ارزشمند متعلق به جهان اسلام که زیر خاک شبهجزیرۀ عربستان خوابیده...از دست مجرمان» و استفاده از آن برای مبارزه با «کفر، شرک و تکبر» است. عدهای سفارتهای عربستان، کویت، فرانسه و عراق در تهران را غارت کردند. یک دیپلمات سعودی کشته شد.
ماهها ایران و عربستان تلاش کردند که نظر جهان اسلام را به سمت خود جذب کنند، پیام خود را از رسانهها و همایشهای متقابل فریاد کشیدند. سعودیها ششصد حامی خود را از 134 کشور در همایشی جمع کردند که سازمان کشورهای عرب در مکه ترتیب داد. هزینۀ آن 400 میلیون دلار شد. ایرانیها همایش خود را تحت عنوان «کنگرۀ بینالمللی حفاظت از تقدس و امنیت مسجدالحرام» برگزار کردند، که در آن سیصد شرکتکننده از 35 کشور حضور داشتند. اتهامهایی که به سعودیها زده شد نشانگر مسائل تاریخی داشت که در دوران اتحاد و دوستی ایران و عربستان، در زمان شاه، مسکوت گذاشته شده بود. رفسنجانی خواستار «آزادسازی» مکه شد و روحانی دیگری آل سعود را متهم کرد که «مشتی عامل انگلیسی اهل نجد هستند که هیچ احترامی برای خانۀ خدا و حجاج که مهمان خدا هستند قائل نیستند». این جمله به اتکای بنیانگذار حکومت عربستان به بریتانیا در بیرون راندن رقیب خود، شریف حسین، از مکه اشاره داشت.
وقتی ملک عبدالعزیز بن سعود نخستین حملهها برای بازپسگیری سرزمین اجداد خود در نجد را در اواخر قرن پیش آغاز کرد، به باقی شبهجزیره نیز چشم دوخته بود، بهویژه به مکه و مدینه که تقدس آنها میتوانست شکوه اسلامی را به تاجوتخت او بیفزاید. این دو شهر همچنان تحت فرمان شریف حسین بود که از نوادگان پیامبر و متحد قدیمی بریتانیاییها بود. در سال 1295، با سست شدن پایههای امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول، شریف حسین خود را پادشاه حجاز اعلام کرد. بریتانیا و فرانسه رضایت دادند. ولی عبدالعزیز هم داشت خود را به بریتانیاییها نزدیک میکرد و امیدوار بود که به آنها نشان دهد که او گزینۀ بهتری برای حاکمیت نهتنها حجاز، بلکه کل شبهجزیرۀ عربستان است. با جنگجویان خود قلمروهای بسیاری را تسخیر کرده و سلسلۀ رقیب خود، آل رشید، را شکست داده بود که نزدیک به صدسال بر بخش بزرگی از شبهجزیره حاکم بود. در اسفند 1303، پس از سقوط امپراتوری عثمانی، بنیانگذار سکولار ترکیه، مصطفی کمال آتاتورک، خلیفۀ اسلامی را منحل و آخرین خلیفۀ سلسلۀ عثمانی، عبدالمجید دوم، را تبعید کرد. شریف حسین مدت کوتاهی ادعای خلافت کرد ولی خیلی سریع بریتانیا حمایت خود از وی را قطع کرد (یکی از پسران او پادشاه عراق شد و پسر دیگرش سلسلهای را بنیان گذاشت که هنوز در اردن حکومت میکند). عبدالعزیز نیروهای خود را به فتح حجاز فرستاد و این کار را با کشتاری خشن در طائف آغاز کرد. وقتی آل سعود در آذر 1303 به شهرهای مقدس رسیدند، تندروهای وهابی گورستان جنت الباقی در مدینه را نابود کردند، که آرامگاه بسیاری از اقوام و صحابۀ پیامبر بود، ازجمله دختران و زنان او. چنین خرابی و هتک حرمتی باعث حیرت جهان اسلام شد، ولی شیعیان بسیار خشمگین شدند. از تمام مسلمانان جهان خواستند که جمع شوند و آل سعود را از حجاز بیرون کنند.
عبدالعزیز سریع دستبهکار شد. برای تحقیق دربارۀ میزان خسارتها هیئتهایی را از ایران دعوت کرد. یکی از هیئتها گزارش داد که مکه نسبت به دوران شریف حسین وضعیت بهتری دارد. هیئت دیگر مدینه را با افسوس از تخریبی که مشاهده کرده بود ترک کرد. هیئتی دیگر از هند آمده بود و خواستار انتقال کنترل این دو شهر به گروهی متشکل از تمام کشورهای اسلامی شد. عبدالعزیز درجا آنها را اخراج کرد. مسافران از آسیب وحشتناک در مکانی حرف میزدند که بهقدری پر از «آثار قدیسان بزرگ بود که اهمیت یکی دو تای آنها در کل گم میشد ولی هرکدام آنها بهتنهایی برای تبرک بخشیدن به هر بلاد اسلامی کافی بود».
جنگجویان تندرو میخواستند کاری کنند که گورستان و گنبدهایش هرگز قابلبازسازی نباشد- بار دومی بود که نیروهای وهابیت برای نابودی آن تلاش میکردند. موج اول تخریب حدود دویست سال پیش بود، هنگامیکه نوادگان محمد ابن سعود، بنیانگذار اصلی سلسلۀ آل سعود، شروع به تسخیر قلمروهایی فرای امارت نجد کرده بودند. حملههای خونباری در نواحی قطیف و بحرین، که وابستۀ ایران بودند، و عراق کردند، که تحت فرمان عثمانی بود. در سال 1180، کربلا را غارت کردند که از فجیعترین کشتارهای تاریخ اسلام بود و دو هزار نفر کشته داد (بنا به نوشتۀ خود آل سعود). شهر را غارت و حرم امام حسین را از جواهرات و پارچههای گوهردوز و مرواریددوز خالی کردند. سال 1182، برای انتقام این اهانت، یکی از سعودها در مسجدی در درعیه، زادگاه آل سعود، به قتل رسید. دو قرن بعد، وقتی از آل سعود دربارۀ تاریخ خونبار اجدادشان و غارت کربلا میپرسیدند، فوری میگفتند که درواقع ماجرا از بحثی دربارۀ مسیرهای تجاری شروع شده و اول عراقیها حمله کردند و «300 وهابی را کشتند». شمار کمی از تاریخنگاران این اتفاق را ثبت کردهاند، ولی تاریخنگاران سعودی به آن اشارهکردهاند و آل سعود ناراحت میشوند که این روایتِ عدالتخواهی اجدادشان نادیده گرفته میشود. بههرحال جای کتمان نیست که غارت کربلا متناسب با حملۀ اولیۀ ادعایی آنها نیست. غنیمتهای آن جنگ باعث به وجود آمدن کارزار آل سعود برای فتح مکه و مدینه شد، که مدت کوتاهی دوام داشت ولی با غارت آرامگاه پیامبر و تخریب گورستان جنت الباقی همراه بود. جهان اسلام متحیر شد. اهالی مکه آنها را افراطیون خطرناک میدانستند، کافرانی که لباس مسلمانی به تن کرده بودند. سال 1189، عثمانیها دیگر نتوانستند وهابیها را تحمل کنند و ارتش خود را برای سرکوب آنها فرستادند. درعیه با خاک یکسان شد. عبدالله ابن سعود، نوادۀ بنیانگذار سلسله، را اسیر کردند و به قسطنطنیه بردند که سرش را قطع کنند. فقیه و عالمی مشهور در دمشق، محمدامین ابن عابدین، که صوفی و مفتی مکتب حنفی بود، «پیروان عبدالوهاب» را فقط سزاوار تحقیر میدانست. در رسالۀ مهم خود، ردّالمحتار علی الدر المختار (هدایت سردرگمان در باب گوهر ظریف)، از زوال کسانی نوشت که فکر میکردند فقط خودشان مسلمان واقعی هستند، سایر مسلمانان و علما را کشتند تا «خدا بالاخره آنها را خنثی و کشورشان را نابود کرد».
در نیمۀ دوم قرن 13 شمسی، احمد ابن زَينی دَحلان،مفتی شافعی مکه، نوشتههای مفصلی دربارۀ وهابیهای فتنهگر نوشت و شرح داد که چطور مصر خبر دستگیری عبدالله ابن سعود را با هزار شلیک توپ و تزئین شهرها و هفت روز پایکوبی جشن گرفت. دحلان ابن عبدالوهاب و پیروان او را حیلهگر میدانست. دو کتاب در رد وهابیت نوشت: یکی دربارۀ داستان زوال آنها و دیگری در رد افکارشان، با عنوان الدرر السَنِيَّة فى الرد على الوهابية، گوهران درخشان در رد وهابیت. دحلان بسیار نگران بود که وحدت نظر و عملی که ابن عبدالوهاب اشاعه داده بود باعث از هم گسیختن امت اسلام شود.
تأسیس کشور عربستان سعودی لابد برای آل سعود و همدستان آنها از طایفۀ آل شیخ با طعم شیرین انتقام همراه بوده است. پس از دو قرن تحقیر، قتلعام توسط عثمانیان و تبعید به کویت، دوباره برگشتند و با کمک بریتانیا جیبهایشان هم پر از پول بود. میتوانستند همه را ساکت کنند.
سال 1366،سفانه دهلان سر کلاس هنر در مدرسۀ راهنمایی در جدّه نشسته بود و خط سیاهی وسط گردن نقاشیاش میکشید-دراصل داشت گلوی نقاشیاش را میبرید. این دختر دهساله تمایلی به خشونت نداشت. فقط داشت کاری را میکرد که معلمش گفته بود. باید تمام صورتهایی که در کتابش بود را هم سیاه میکرد. در مدرسههای عربستان خلاقیت هرروز کشته میشد. سفانه از نوادگان مفتی دهلان بود، کسی که پیشبینیاش درست از آب درآمده بود.
دخترک ازیکطرف با میراث آموزههای بنیادگرای ابن عبدالوهاب بزرگ میشد و از طرف دیگر با رأفت و غریبنوازی جد خود، مفتی دهلان. سفانه در مدرسه تمام جنبههای انحصارگرا و افراطی اسلام سلفی حنبلیِ موردنظر وهابیت را یاد میگرفت. والدینش به او میگفتند آن درسها را فقط برای امتحان یاد بگیرد و بعد فراموش کند- فقط چیزهایی را در ذهن نگه دارد که معلم خصوصی مکتب شافعی یادش میداد. در مدرسه به او میگفتند که نمیتواند با مسیحیان و یهودیان دوست شود؛ در خانه و مسافرت، والدینش با همهجوره غیرمسلمان رابطه داشتند. در مدرسه یاد میدادند که تمام تصویرهای انساننما گناه است، حتی عکس که شرک الاصغر نامیده میشد. ولی در خانه، عکسهای خانوادگی و نقاشی به دیوار بود. ذهن کودکانۀ او نمیتوانست این تناقضها را بفهمد یا با آنها کنار بیاید. جوانتر از آن بود که این جدایی امور خصوصی و عمومی را بفهمد، ولی باعث تنشی شدید درون او میشد. دستآخر روزی میرسید که از این سردرگمی درمیآمد و نظام پیرامون خود را به چالش میکشید و نخستین وکیل زن در عربستان میشد. ولی آموزهای که هرگز فراموش نکرد، آنکه زخمش همیشه تازه بود، حرام بودن موسیقی بود. شش سال بیشتر نداشت که معلمش گفت: «اگر موسیقی گوش کنی، روز آخرت آهن داغ در گوشت میریزند». هیچوقت نتوانست آن تصویر وحشتناک را از ذهن خود بیرون کند. هر بار که موسیقی به گوشش میخورد از جا میپرید، حتی وقتی وکیلی سخنور شد که در جهان سفر میکرد، حتی وقتی زنی بالغ و چهلساله شد، وقتی شاهزادهای جوان در عمل حاکم عربستان شده بود و با افتتاح سالن کنسرت و آوردن جان تراولتا و سیرک دوسولی او را بیشازپیش متعجب کرد.
یک دهه بعدازآنکه آسمان به زمین آمد، پس از انقلابها و قیامها، مجموعۀ جدیدی از اتفاقهای عجیب در راه بود، که دههای جدید را آغاز و عرصه را برای مرحلۀ بعدی رقابت ایران و عربستان مهیا میکرد. جنگها تمام میشد و دیکتاتورها میمردند، ولی این صلح جدید نتوانست تغییرات عمیقی را به عقب برگرداند که در دهۀ شصت به روان ملتها و کشورها ریشه کرده بود.