یادم است که سال اول دانشگاه زبان برنامه نویسی پاسکال داشتیم، و من تو دروان دبیرستان پاسکال را خوب یادگرفته بودم و کلا به آن زبان علاقه زیادی داشتم. کلی هم برنامه های کوچک و مختلف در آن دوران نوشته بودم و همه را سیو تو کامپیوترم نگه می داشتم، بعدها که وارد رشته نرم افزار شدم ترم دوم درس برنامه نویسی به ما پاسکال دادند. من هم که خوشحال رفتم سر کلاس و در همان جلسه اول به استاد فهماندم که در حد خوبی پاسکال بلد هستم، استاد باحالی هم داشتیم که بعدها شد مدیر گروه رشته کامپیوتر تو دانشگاه ما، خلاصه که استاد گفت که چه خوب و کلا استقبال کرد از این موضوع من هم شاد از اینکه نمره را گرفته ام. به من گفت یک برنامه برایم بنویس و بیار نمره ات رو بگیر و دیگر لازم نیست بیای سر کلاس بنشینی، من هم سرمست از این ماجرا قبول کردم، جلسه بعد دوباره رفتم سر کلاس گفت تو چرا اینجایی، گفتم شما بگویید چی بنویسم من بروم دنبال قضیه، گفت برو برایت ایمیل می فرستم، یه موضوع به من داد من نشستم به نوشتن پشت کامپیوتر، یادم هست کل برنامه یه چیزی حدود سیصد خط شد ، من یک چند روزی درگیر نوشتن بودم و در حین نوشتن برنامه از یکی از بچه ها کمک می گرفتم ، تا اینکه بلاخره نوشتن اش به پایان رسید و ماجرا تازه شروع شد. برنامه اجرا می شد اما یک جا به مشکل برمی خورد، هر کاری می کردم مشکل را پیدا نمی کردم، حدود سه چهار روزی درگیر دیباگ کردن برنامه بودم، دیگه اعصابم به کلی خورد شده بود چون کلا بی تجربه هم بودم تو این کار، از یه طرف ادعا هم کرده بودم و آبرویم جلوی همه همکلاسی هایم در خطر بود، کار به جایی رسید که به بن بست رسیده بودم و به دوست های اطرافم که بلد بودن و یا در حال یادگیری بودند می گفتم کمکم کنند،همه سعی کردن کمک کنند اما کسی نتونست راه حلی پیدا کند. از یک طرف هم نوشتن کل برنامه از اول برایم مثل یک کابوس بود.
یک شب تا ساعت یک نشسته بودم پشت کامپیوتر، همه اعضای خانه خوابیده بودند و سکوت خاصی برقرار بود، دوباره کل برنامه را مرور کردم و به هیچ نتیجه ای نرسیدم با ناامیدی رفتم که بخوابم، اصلا تو حال خودم نبودم و نفهمیدم چطور خوابم برد، یهو از خواب پریدم دیدم ساعت چهار صبح شده، کامپیوتر را روشن کردم و منتظر شدم سیستم عامل کاملا لود شود، پاسگال را ران کردم و آن لابه لای خط ها، ته یه خط یه سمی کالم گذاشتم، اینتر رو زدم و برنامه اجرا شد، اولش باورم نشد و دوباره برنامه را اجرا کردم، یک آدرنالینی درون من ترشح شد که نگو، (برنامه نویس های قدیمی می دانند که در پاسکال ته هر خط باید یه سمی کالم می گذاشتیم) دوباره برنامه رواجرا کردم و دیدم به خوبی اجرا می شود، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و شروع کردم به کف زدن با صدای بلند، پدرم خدابیامرز تو اتاق بغل خواب بود یهو از ترس بیدار شد و آمد در را باز کرد، گفت بچه مگر دیوانه شده ای این کارها برای چی است؟ تا صبح می نشینی پای کامپیوتر و ... ، خلاصه من هم که اصلا تو حال و هوای خودم نبودم تا آمدم موضوع را تعریف کنم یه چهار تا حرف شنیدم و رفتند که بخوابند. تا صبح که بشه ساعت هفت دیگر اصلا خواب به چشم هایم نیامد، برنامه را کپی کردم درون یک فلاپی دیسک، از ترسم در یک فلاپی دیگر هم کپی گرفتم و رفتم به سمت دانشگاه، دانشگاه کجا بود؟ رودهن ! 😊
ته قضیه یک بیست خوشگل هم نصیب من شد که نگو، چون من کلا تو دوران دبیرستان اصلا نمره بیست نداشتم تو کارنامه ام، اما تو دوران دانشگاه توانستم چهار تا نمره بیست جمع کنم😅