۲۴ سالمه. یک ماه دیگه میرم سربازی. این جمله رو چند روزیه هی تکرار میکنم، انگار که با گفتنش قراره خودم رو آماده کنم برای چیزی که قرارِ بیفته. ولی حقیقتش رو بخوای، هیچ چیزی مثل این نیست که فکر میکردم.
شاید فکر کنی که همهچیز درست میشه، من هم همینطور فکر میکردم. شاید این یه گذر موقته که هر کسی توی زندگی میگذره، اما نه، الان حس میکنم یه چیزی داره درست نمیره. هر کاری میکنم، انگار همه چیز بهم میریزه. میخواستم قبل از رفتن، یه سری کارا رو درست و حسابی تموم کنم، ولی هر چیزی که شروع میکنم، یه جوری گره میخوره.
صبحها که از خواب بیدار میشم، یه حس عجیب دارم. مثل کسی که یک سال یا حتی بیشتر، منتظر بوده که یه تغییر یا اتفاق بزرگ بیفته، اما نه تنها اون اتفاق نیفتاده، بلکه حس میکنه از جایی اشتباه گرفته شده. خودم رو میبینم که برای رسیدن به یه نقطه خاص، هر روز بیشتر از قبل دویدم و هنوزم توی همون نقطهای که بودم.
به خودم میگم: «چرا هیچ چیزی درست نمیشه؟» خب، شاید زندگی همیشه نمیخواد که همهچیز توی زمان خودش بیفته. شاید یه جور آزمون و خطاست که باید توش باشیم تا یاد بگیریم، یا شاید زندگی میخواد فقط بهمون یاد بده که گاهی نمیشه همه چیز رو تحت کنترل خودمون در بیاریم.
سربازی سخت هست یا نه؟ نمیدونم. به احتمال زیاد، نه، ولی از وقتی که دارم به این موضوع فکر میکنم، خیلی از نگرانیها و دغدغههایی که داشتم بیشتر شده. مثلا، توی این مدت، هیچ چیزی مثل روزهای قبلم به من آرامش نمیده. میخواستم قبل از سربازی به یه سری از چیزایی که براشون وقت نزاشته بودم برسم، ولی انگار نه وقتی هست، نه انرژی.
خودم رو میبینم که حتی وقتی توی خیابون قدم میزنم، همهچیز عجیب به نظر میاد. اصلاً نمیدونم چرا خیلی از چیزایی که قبلاً برام مهم بودن، الان هیچ اثری توی ذهنم ندارن. انگار همه چیز توی این چند وقت، یه نوع آزمون از طرف زندگی شده که باید ازش عبور کنم.
ولی میخوام بگم که اگر یه روزی مثل من حس کردی، تنها نیستی. من هم همینطورم. توی شرایطی که همهچیز به هم ریخته، هیچ چیزی سر جاش نیست، ولی به هر حال باید راهی پیدا کنیم. زندگی همیشه به راحتی نمیره، اما شاید توی این شرایط باشه که بیشتر خودمون رو بشناسیم.
ما ممکنه هیچ وقت نتونیم همهچیز رو توی لحظه درست کنیم، ولی حداقل میتونیم سعی کنیم که از تجربهها درس بگیریم. شاید اونجوری روزهای سخت تبدیل بشن به بهترین یادگاریها.
این روزها، با تمام سختیها و بدبیاریهاش، هنوز هم فرصتی دارم برای فکر کردن، برای آماده شدن. برای اینکه وقتی سربازی تموم شد، بدونم که هنوز هم میشه از این سختیها یه چیزی یاد گرفت.
پ.ن: شاید اون موقع من دیگه زنده نباشم.