ویرگول
ورودثبت نام
آیت نتاج
آیت نتاج
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

من می‌خوام عاشق باشم

۹:۳۰ صبح،

یه نویسنده می‌شم، شایدم یه کارگردان، نمی‌دونم. همین کاری که دارم می‌نویسمش می‌ترکه. این نشد بعدیش می‌ترکه. شک ندارم. تا اون موقع احتمالا آزادی رو هم تجربه می‌کنم، می‌کنیم.

۱:۱۵ بعدازظهر،

مطمئن نیستم که می‌خوام یه نویسنده باشم. یا یه کارگردان. دلم نمی‌خواد یه کارمند باشم، یا یه سرباز‌. آزادی؟ خیلی دور به نظرم میاد؛ اصلا مطمئن نیستم که دلم بخواد باشم.

۴:۴۰ بعدازظهر،

می‌خوام عاشق باشم. آره عشقو دوست دارم. دوست داشتنو دوست دارم. اون دختر مو مشکیه معرکه‌ست دلم می‌خواد همه‌ زندگی رو باهاش تجربه کنم.

۷:۲۵ بعدازظهر،

حس می‌کنم دیگه هیچ تجربه جدیدی نمی‌خوام. یعنی انگار می‌تونم لحظه‌ها رو تو ذهنم تصور کنم و بدون اینکه اونجا باشم تجربه‌ش کنم، بعد ازش خسته شم. چرا هیچی دیگه قشنگ نیست؟ بچه که بودیم همین آفتاب چیز جذابی بود. چرا دیگه هیچی جذاب نیست؟

۱۰:۴۵ شب،

می‌خوام پولدار بشم. مهم نیست راهشو پیدا می‌کنم. بعد سفر می‌کنم می‌رم اون سر دنیا هرچی که ندیدمو می‌بینم. عیب نداره تنهایی آزاد می‌شم. آره این کار جدیده دیگه می‌گیره؛ دو سال نشده هرچی می‌خوامو دارم، بعدش زندگی می‌کنم.

۲:۲۰ صبح،

مگه پول داشتن چقدر هیجان‌انگیزه؟ یا مثلا مشهور شدن، یا عاشق شدن. اگه الان مُردم چی؟ دلم نمی‌خواد هیچ کاری بکنم. دلم می‌خواد همینجا توی تخت باشم، هیچ‌جا نرم، هیچکی رو نبینم، همین تخت هم از سر زندگی زیاده، دیگه دوسش ندارم.

۹:۳۰ صبح،

می‌خوام یه نویسنده بشم...

#پسر_غیر_آکادمیک

علاقهنویسندگیتمرین نویسندگیبایپولارمودی
پسر غیر آکادمیک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید