دوست داشتم
با هم تو جنگل قدم میزدیم
برگارو زیر پاهامون له میکردیم
خش خش،خش خش صداشون رو میشنیدیم
میرسیدیم به اعماق جنگل چاقو های پرتابیمون رو میگرفتیم تو دستمون،یه هدف رو مشخص میکردیم
و شرط میبستیم سر اینکه کی زودتر میتونه یکی از چاقو هاش رو به اون هدف بزنه
و اونی که بازنده میشد اون یکی رو یه نوشیدنی مهمون میکرد
بعدش بعد کلی حرف زدن در مورد موضوعات مورد علاقمون و حل بازی های معمایی با هم تو سکوت نور ماه و ستاره ها رو تماشا میکردیم.