??????????
#روز_نگاشت
نویسنده: ? قندعسل ?
امشب باران میبارد. منزل مادربزرگ همسرجان،همه چیز صدا میدهد. همه خوابند بجز من و صاحبان صداها.
ابرها به هم گیر می کنند، آسمان عکس می گیرد. باران از شیروانی در چاله های ایوان، چای میریزد. بساط شب نشینی مهیاست. یک سری قطره ناقلا، معلوم نیست از کجا راه خود را کج کرده اند، که دقیقا بالای سرم، پشت شیشه، چیلیک چیلیک در گوشی صحبت می کنند.
ساعت دیواری هم در این بزم شبانه، خیلی پرحرفی میکند.
رختخواب ها مثل کباب های پشت ویترین ها، پهلو به پهلوی هم، دراز کشیده اند. چند نفری وسط خروپف، نفس شان میگیرد؛ با غرشی کوتاه نفس تازه میکنند. هرکسی شعر شبانه اش مخصوص به خودش است! این را هنوز کاشفان اثر انگشت هم کشف نکرده اند.
در عالم خودم غلت میزنم که یکهو صدایی، روحم را از نوک پا تا فرق سر، محکم تکان میدهد، انفجاری کوچک!
ولی چرت هیچ کس، حتی خش برنمی دارد! تقصیر روح خودم است.
زود ضعف عضله میگیرد! صدای روشن شدن آبگرمکن دیواری از آشپزخانه، که این حرف ها را ندارد.
نمیدانم کی دستهایم خوابیده اند که گوشی محکم از دستم رها می شود و توی صورتم فرود می آید!
بهتر است تا دیر نشده، به خودم شب بخیر بگویم.
?http://eitaa.com/AyenehKoochak
نشانی صفحه?
?https://virgool.io/@ayenehkoochak
??????????