N.s
N.s
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

موضوعی نیست چه برسه عنوانی...

بعد یک سال تقریبا دوباره یاد ویرگول افتادم و این که دلم میخواد چیزی بنویسم

ولی مثل بقیه چیزایی که نوشتم محتوای خاصی ندارم برای نوشتن

تازگیا از رابطه ای بیرون اومدم که فکر به تموم شدنش هم نمیکردم هم به خاطر علاقه و حس نیاز به پیشرفت و نگه داشتنش هم حس نیازم به اون ادم...

ولی کافی نبودن یا نبودم .به هر حال رابطه دو نفرس!

از یاد اوری خاطرات یا هر حرفی فرار میکنم چون در صدم ثانیه باعث میشه بخوام بالا بیارم .

فکر کنید اخرین باری که گفتین دوست دارم و واقعا داشتین اما هیچکدوم نمیدونستین اخرین باره

اخرین باری که همدیگه رو بوسیدین و اخرین باری که با ارامش تو بغل هم دراز کشیدین

حتی زدن این حرفا باعث رد شدن خاطرات از جلوی چشمام میشه و حس میکنم میخوام بالا بیارم

امروز داشتم به این فکر میکردم که ارزشش رو دارن ؟ یک مشت خاطره ؟ به معنی واقعی فقط یک مشت خاطه که فقط قلبم رو درد بیاره و با یه لبخند مضحک - انگار نه انگار چه دردی داشت - بگم یادش بخیر ! واقعا یادش بخیر ؟

حقیقتا میشه یک نوع سلف هارم حسابش کرد !( مزاح میکنم! )

در نهایت بدون پایان بندی درستی تمومش میکنم!

من یا 18 ساله ام که زیادی و کم حس میکنم

زیادی یا کم فکر میکنم

یا این شروع یک زندگی مزخرف برای همه ادم هاست!

اخرین بارییادش بخیرقدیمارزشش را دارد؟چی بگم والا
وقتتونو با خوندن اینا هدر ندین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید