پاول بیخیال نگاهشو به خواهرش دوخته بود که با تمام توان داشت براش توضیح میداد که این مسابقه براش مهمه و ازش میخواد کمکش کنه،همینطوری سرش رو الکی تکون میداد ولی اصلا حتی براش مهم نبود که آریانا چی داره میگه
_درسته که اونو خراب کردم ولی شاید بتونم توی این مسابقه برنده باشم نه؟
پاول ربات وار سرش رو تکون داد و گفت:آره،اره
آریانا همینطور که نگاش با هیجان به این طرف و آن طرف میچرخید گفت :من باید برنده بشم؟یعنی،یعنی،نمیخوام غر بزنم ها ولی معلوم بود تقلب کردن،برنده اون مسابقه بی شک من بودم اصلا مگه میشه آدمی با استعداد تر من وجود داشته باشه؟نه معلومه که میدونم میخواستی همینو بگی ولی جوابشو خودم میدونم! پس بنظرت توی این مسابقه موفق میشم؟
نگاهی به جای خالی پاول انداخت و با تعجب صداش کرد:پاول؟
پاول همینطور که راه خودشو در پیش گرفته هدفونش رو روی گوشش گذاشته بود و توی دنیای خودش غرق شد،پاول صادقانه اعتراف میکرد که سلیقه افتضاحی توی موسیقی داشت موسیقی هاش گوش خراش و پر از جیغ و فریاد بود،با پاپ هم که اصلا حال نمیکرد ولی خب حداقل خودش بود. نقش بازی کردن رو دوست نداشت بیشتر از حد انرژی ازش میگرفت و خب پاول حتی اگه بخواد که نقش بازی کنه وسط اش جا میزنه و همه چی رو خراب میکنه،موقعیت اش هم براش مهم نیست.
دستی روی شونه اش نشست و با شدت به عقب کشیدنش،پاول با شدت به عقب کشیده شد و همکلاسیش اسکات رو دید هدفونش رو برداشت نفس بریده رو به اسکات گفت :مرد تو چه مرگته؟
اسکات با تمسخر گفت:تو چه مرگته عجیب و غریب؟
پاول بی حوصله نگاهش کرد و فقط نگاش کرد
_ببینم پسر، بیماری روحی و روانی که نداری؟ آخه بدجوری شبیه اونایی!
پاول سرس رو به نشونه (اره،تو راست میگی) تکون داد و تنه ای به اسکات زد و از کنارش گذاشت.
اسکات با عصبانیت داد زد :با توهم عوضی
پاول انگار که اطرافش در حال وز وز کردن باشه دستش رو تکون داد و رفت..