سلام علیکم.
در این هیاهوی روزگار ناگهان دلمان فشرده شد.
دلمان تنگ شد...
گفتیم خطی بنویسیم برای تسلی روح،
و یادگاری از دوران.
که دیدیم حرف هامان ته کشیده.
البته اگر حرفی هم داشتیم، قابل برای گفتن.
راستش هم خب نه! نداشتیم!
حرف قابل زندگی قابل میخواهد
و ما هم که...
چنین شد که آمدیم میهمانتان کنیم به شعری از جناب شاملو:
دلم کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل،
همچون مهتابزدهیی از قبیلهی آرش بر چَکادِ صخرهیی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.
کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگیست
و بر سکّوبِ وداعاش به زبان میآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتش را بدمد
و فانوسِ سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهیِ آهی
که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لبجُنبهیی بَدَل میشود:
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفتهیی شنیده پنداشته ...
شما چه فکر میکنید؟ نام کوچک دلتنگی چیست؟