محققانی که این کتاب را نوشته اند،ستیون اسلومان و فیلیپ فرنباخ، عقیده دارند که دانش اجتماعی است یعنی ما در اندیشیدن هیچ گاه تنها نیستیم چرا که منابعمان از پیشینیانمان است و تفکر ما ثمره دانشمندان و متفکران و متخصصان در آن برهه زمانی است و تفکرات به مرور زمان تکامل پیدا می کند.
همه اینها کار می کند زیرا ما همچنین از «توهم دانش» رنج می بریم، جایی که فکر می کنیم بیشتر از خودمان در مورد نحوه کار کردن چیزها می دانیم. اسلومان و فرنباخ مجموعه ای از آزمایشات را انجام می دهند و از مردم می پرسند که چقدر در مورد زیپ، توالت، دوچرخه و مواردی از این دست می دانند. سپس از آنها بخواهید که به طور مفصل توضیح دهند که چگونه کار می کنند. و در آخر دوباره پرسیدند که چقدر خوب فهمیدند. همانطور که ممکن است حدس بزنید، آنها به سختی می دانستند که چگونه هر یک از آنها کار می کند.
همه ما به درک خود اعتماد بیش از حد داریم. درک ما از واقعیت بسیار سطحی است، اما این کاملاً چیز بدی نیست، علیرغم اینکه مفسران اجتماعی تا چه اندازه از ناآگاهی افراد عادی ابراز تاسف می کنند، واقعیت این است که ذهن انسان هرگز طوری طراحی نشده است که منزوی عمل کند. در عوض، نبوغ واقعی مغز انسان این است که چگونه به طور بهینه طراحی شده است تا در هماهنگی با ذهن های دیگر کار کند که به نوبه خود هوش اجتماعی بزرگتری ایجاد می کند. برخلاف رایانههایی که فقط میتوانند دادهها را پردازش کنند، مغز انسان یک ماشین عمدی است که بیشتر قدرت پردازشی خود را صرف کشف مقاصد دیگران میکند. این مهم است زیرا چیزی است که به انسان اجازه می دهد گروه های اجتماعی پیچیده ای را تشکیل دهد. مثل این است که هر مغز طوری طراحی شده است که به مغز انسان های دیگر "وصل" شود. اینجاست که انسان ها در گروه ها و تیم ها واقعاً قابل توجه و برتر می شوند. هومو ساپین ها از ابزار سنگی به ماه رفته اند و همه اینها به دلیل همکاری بوده است. هیچ انسانی به تنهایی نمی توانست به آن دست یابد، اما با هم می توانیم.
بسیاری از ما فکر می کنیم بیشتر از آنچه که واقعاً می دانیم می دانیم. ما به این فکر می کنیم که پیچیدگی را نادیده می گیریم و معتقدیم که مغز ما مانند یک کامپیوتر برای ذخیره اطلاعات طراحی شده است. این مورد نیست در عوض، مغز ما برای کار با مغزهای دیگر و درگیر شدن در فعالیت های مشترک تکامل یافته است. در واقع، این توانایی ما برای تقسیم کار شناختی و به اشتراک گذاشتن هدفمندی است که منجر به موفقیت گونه ما شده است. بنابراین، وقتی به هوش فکر می کنیم، باید استعداد همکاری افراد را در نظر بگیریم، و بهتر است همکاری بیشتری را تشویق کنیم - نه فقط در مدرسه، بلکه در کل جامعه
در جامعه امروزی مردم هر روز در معرض اخبار مختلف و علوم جدید که کامل میشن قرار میگیرند و شاید باعث شده در ناخوداگاه حس عقب ماندگی بهشون دست بده.. مردم عادت کردند در مورد همه چیز نظر بدهند بجای گوش دادن یا یادگیری.. با نشان دادن حجم ندانسته هامون!
توهم آگاهی میخواد بهمون بگه که توهم دانایی از الزایمر هم دردناک تره و باید هرطور که شده از بین ببریمش.
من این کتاب رو برای چالش کتابخوانی آذر ماه طاقچه خوندم.