دو شب پیش وقتی صحبت از یه سریال ایرانی بود از یکی از بازیگران زن اون سریال بد گفتم و چهره اش رو مسخره کردم(تمسخرم بی منظور بود و صرفا برای شوخی های لحظه ای بود و نیت بدی نداشتم) اما تمسخر اون فرد رو قبلا هم تکرار کرده بودم (یه جور حس درونی به ظاهر اون خانوم) و همون شب خواب خانوم بازیگر رو دیدم…
در داستان خوابم مدت زیادی با اون خانوم صحبت می کردم و با هم وقت می گذروندیم و همین ارتباطی که باش داشتم باعث شد هرچه مدت بیشتری از بودن با اون فرد می گذشت در خوابم بیشتر شیفته خصوصیات خوب اخلاقیش بشم…
حس و حالی که در اون خواب داشتم باعث شد موقع بیداری از تمسخر بدون سو نیتم پیشمون بشم (و متوجه یک رفتار غیر ارادیم بشم که چه تاثیر منفی ای نسبت به سایر آدمها در ذهنم میذاره) و بفهمم هر بنده و مخلوق خدا به جز ظاهرش، درونی داره خاص و ارزشمند و عزیز که از دور و از نگاه بیرون دیده نمیشه و نباید خودمون رو در جایگاهی بدونیم که مخلوقات خدا رو تحقیر کنیم.
در کتابها بارها خودندم که وقتی به عشق الهی برسیم همه مخلوقات رو یکی می دونیم و در همه مخلوقات، خدا رو می بینیم و عشق الهی رو برای همه شون پخش می کنیم.
شاید در این مرحله درس من این بود که در دل و ذهنم برای همه آدمها ارزش و احترام قائل باشم و هیچ فردی رو در فکرم و یا با زبانم تحقیر و تمسخر نکنم که نتیجه این کار فقط تیره کردن روح خودم و تحقیر حکمت بی نقش خدا در آفرینش همه چیزه…