بارها توی کتابها خوندم که آدم باید تسلیم خواست و اراده خدا بشه.اینکه هر رویداد کوچک و بزرگی رو از اراده خدا بدونه، خواست خدا رو بر خواست خودش مقدم بدونه و تن بده به اراده الهی زندگی تا بتونه به آرامش درون برسه...
مدتی هست دارم سعی می کنم این موضوع رو یاد بگیرم. همش به خودم یادآوری می کنم هیچ چیز بدون خواست خدا انجام نمیشه پس درک و قضاوت من از خوبی یا بدی یا ماهیت اون چیز باید کنار گذاشته بشه و فقط بپذیرم.
قبول دارم که هنوز اتفاقای حاد و سخت واسم نیومده که ببینم اون موقع هم همین نگاه رو خواهم داشت یا نه اما در حد همین اتفاقای کوچیک روزمره دارم تلاشمو می کنم و فکر می کنم تا حدودی موفق بودم.قبلا با همین گیرهای روزانه به هم می ریختم،ناله می کردم، غصه می خوردم اما الان صبر و تحملم بالاتر رفته و خیلی کمتر اذیت میشم.دارم کنار میام با روند سینوسی زندگی و می پذیرم که زندگیم دست خداست و خودش سکانداره و به خودم می فهمونم که این چیزا نمی تونه و نباید من ِ اشرف مخلوقات خدا رو برنجونه...
وقتی بدونم هر چیزی طبق یه دلیل و هدفی ورای درک ما رخ میده دیگه حرص چیزی رو نمی زنم، از اتفاقی عصبی و ناراحت نمیشم، اگه به چیزی که می خواستم نرسیدم ناراحت و ناامید نمیشم،به هر چی که واسم پیش میاد راضی و قانع میشم و باور کنید این یکی از بزرگترین خواسته های منه! اینکه در جهت جریان رودخانه حکمت الهی شنا کنم.
این حرفا دلیلی بر تلاش نکردن و هدف برای زندگی نداشتن نیست.یعنی دل دادن به اراده خدا برای نتیجه.نتیجه هر لحظه از زندگی. در ذات خدا بدی نیست، پس نمی تونه برای بنده هاش بدی بفرسته.اینکه ما نمی فهمیم چرا فلان گیر در زندگیمون هست دلیلی بر بد بودن خدا یا اون گیر نیست! ما آدما ظاهر همه چیز رو می بینم و ظاهر هم هیچ وقت بیانگر ذات نیست مخصوصا با فهم و قضاوت جانبدارانه ما آدما! پس به جای اینکه انرژیم رو برای حرص خوردن و مقاوت کردن و سرزنش خودم و خدا و زندگی و ... صرف کنم میگم:
شاید اینطوری بتونم به قدرت درونم پی ببرم و بعد هم، آنکه خود را بشناسد،خدا را شناخته است...