امروز می خواهم دلی حرف بزنم.در مورد چی ؟
در مورد اینکه زندگی واقعی است. واقعا خیالی نیست! همه چی ما دلمون بخواد اتفاق بیفته. هر روز کاری مون یا شخصی بر وفق مراد ما باشه بلکه هر لحظه اش اتفاق های پیش بینی نشده ای یهو ظاهر میشه؛ دلت میخواد بزنی زیر گریه ، داد بزنی، بزنی همه چی رو خراب کنی و تمام.
اما خیلمون الان زنده ایم و روزهامون سپری می کنیم و الان دارید این مطلب رو می خونید.
آره با تمام مسایل و چالش، مشکلات باز روز شب می کنیم و فردا از پس فردای دیگری می گذره. قشنگیش اینه روزها و اتفاق های باحال میفته کیف می کنیم و میگیم بح بح زندگی همینه.
عجب زندگی وعجب موجوداتی هستیم. گاها خنده داره. عجیب موجوداتی هستیم؛ سرسخت! لجباز! بی خیال! سخت کوش! پوکر فیس! و .....
بازم با تمام این تفاسیر باز ادامه می دهیم زندگی رو . تازه گاها قول های عجیب غریب زیادی هم به خودمون می دیم دریغا خبری از متعهد شدن در خیلی قول هامون نیست. اصلا یادمون میره چه قولی دادیم؟! کی دادیم؟! چرا دادیم؟!
لامصب همین قول دادن و پاش نموندن داره حالمون رو بدتر از قبل می کنه؛ بیشتر از خودمون و دنیا وزندگی بدمون میاد. باز می افتیم تو دور باطل.
دقت کردید اوضاع رو خودمون برای خودمون تنگ تر می کنیم؟!!!!!!
می خواهم بگم دنیا از اونی که هم فکر می کنیم جدی تر نیست؛ واقعی هست اما جدی و خشک نه. یکم منعطف باشیم یکم تو شرایط بد به کار خودمون بخندیم. انصافی بعضی کارا دیگه انقدر بزرگ و غیر قابل حل و فراتراز تحمل نیست. ما یکم سوسول تر شدیم.
می دونید ازوقتی که فهمیدیم یه سری جا تنهاییم، یه جاهای خودمون باید کارامون انجام بدیم و کمکی نیست ( این سن می تونه از شروع مدرسه رفتن ما در ابتدایی باشه یا دروان نوجوانی و جوانی) یهو دلمون هوری ریخت. ترسیدیم. فرار کردیم. جنگیدیم. یا سکوت کردیم تا بگذره و رد بشه.
الان رسیدیم به این جای که هستیم( مخاطب عزیزم یقینا به سطحی بالاتر از من ضعیف قبل خودت رسیدی که داری اینجا مطالب رو می خونی. دمت گرم).
اول بهتره که دیگه قولی ندیم به خودمون! اره تو حال بد خودخوری کنار بذاریم یا حداقل دوزش کمتر کنیم. بعد یکم از دور به مسیله نگاه کنیم. این جوری متوجه می شیم انقدرها هم اوضاع داغون نیست. حالا بخند. اره به شرایط بخند.
دوم بهتره روتین و عادت های زندگی که داریم یادمون بیاد و بریم سراغش. اینجوری ذهنمون درگیر کار میشه. فکر می کنه روز معمولی هست. سریعتر مغزمون برمی گرده به روال نرمال.
خود من الان که دارم این مطلب رو می نویسم جدا چند روز متوالی ادم ها سرکارم گذاشتن و سرقول و تایمشون نبودن، بدون اینکه قبلش اعلام کنند. مثل همه اول بهم ریختم، عصبی شدم. خاستم فحش و بدو بیراه بگم (قشنگ تو ذهنم اومداا ) مکث کردم از دور نگاه کردم و واقعا خندیدم. بعدش عادت های روزانه که بعد جلسات رو داشتم این لحظه شروع کردم به اجرا.
مغز ما جالبه دیگه فرق بین واقعی و غیرواقعی رو نیمفهمه هر چی به خوردش بدی همون تغذیه می کنه و بزرگش می کنه. فکرش بکنید اگر حرص،غر، عصبانیت رو هی بهش بدی فازش از عصبانیت به خشم هم میره و بقیه اش خدا داند چی میشه.
اگر مغز یهو از یک فاز بد شیفت بدید به عادت های روزانه، کارای مثبت مثل مرتب کردن، نظافت، مطالعه، تیک زدن کارای اداری، ورزش، فیلم، نوشتن، قدم زدن، مراقبه . باور کنید مغز یادش میره اتفاق قبلی رو یا شدتش رو خیلی کم می کنه تا شما بقیه روز زندگی کنید ورای اتفاق های که افتاده.
نکته ی خیلی خیلی مهم: اگر موضوعی که براتون پیش اومده در ارتباط با رفتار کسی هست، بهتره در یک اعتراض درست، واقعی حستون رو بیان کنید حتی روی کاغذ یا به صورت پیامک. لطفا بدون تخریب شخصیتی باشه صرفا اتفاق رو بگید و حسی که به شما داد. به این روش می گن خودابرازی.
قدرت عادت های مفید و موثر در چنین شرایطی خودش رو نشون میده و می تونه شما رو از خیلی حال بد، مسیر بدتر، انتخاب های نادرست تر، تصمیم های آنی، قضاوت های اشتباه، قول های آتشین و نافرجام رهایی بده.