مدتها بود دوست داشتم دوباره نوشتن را شروع کنم. در تخیل خودم مکالمههای ذهنی بسیاری با خودم داشتم که حیفم میآمد غبار زمان مکدرش کند. در قسمت سیو مسیج تلگرام، شروع به نوشتن کردم اما از آخرین باری که "ز" موقع نوشتن، متنهایم را به سخره گرفت ترجیح دادم در ذهنم بنویسم؛ همان بهتر که دست هیچکس حتی بعد مرگم بهش نرسد اما انگار این روزها غمباد گرفتهام. نه گوشی برای شنیدن حرفهایم دارم و نه توان نگهداشتنشان را. حالا مگر چه میخواستم بگویم؟! هیچ ...
حتی یکبار اکانت توییتر هم ساختم اما بلافاصله دیلیت اکانت کردم. نمیدانم از طرفی دلم میخواست همچنان پیله تنهاییام را محکمتر کنم، دلم میخواست نه در زمان حیاتم هیچکس از من اطلاعات زیادی داشته باشد و نه پس از مرگم. دوست دارم به عدم بپیوندم گویی که هیچگاه نبودهام. نه اولی و نه آخری... عمیقا به این باور رسیدم که تنها به دنیا آمدهام و تنها از دنیا خواهم رفت. عمیقا به این نقطه رسیدهام که نه پشتی دارم و نه مشتی. همچون سربازی که روزشمار معکوس گرفته برای پایان سربازیاش برای پایان عمرم روزشمار معکوس گرفتهام اما با همه اینها دوست داشتم تنهاییام را با کیبرد قسمت کنم. دیروز پستی دیدم با عنوان شمشیر سامورایی. کانسپتی پشت آن بود که میگفت یک سامورایی شمشیر خود را تنها زمانی بیرون میکشد که خونی بریزد. خاطرم هست سالها قبل "نون" در توصیف عصبانیت من مشابه این جمله را گفته بود اما من مدتهاست فهمیدم من خنجر ابراهیمم نه شمشیر سامورایی.
مطلبی دیگر از این نویسنده
ن.اگر من خدا بودم 1...
مطلبی دیگر در همین موضوع
اسلوگان کمپین بوش، زبانی که ما نمیفهمیم
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
خاطرات یک هکر کلاه سفید