خلاصه و برداشتی آزاد از کتاب لحظات لطف، نوشته نیل دونالد والش، ترجمه:فرناز فرود
اسم این کتاب را کتاب تجربهها میگذارم؛ تجربههایی خاص و منحصر به فرد که کمتر به آن برخورد کردهاید. تجربههایی از جنس ارتباط با خدا و لحظاتی که لطف خدا شامل بندههایش شده است. آن هم همه بندهها از بهترینها تا گناهکارترینها. لحظاتی که انسانها در اوج نا امیدی ارتباط خاص با خدایشان را تجربه کردهاند. این کتاب بدنبال آن است تا به ما این موضوع را نشان دهد که در هر حال خدا با ماست. خدایی که حضورش آرامش بخش است و در لحظاتی خاص با اشارات زمینی، وجودش در حل کردن مشکلات را از طریق نشانههای خاص به ما گوشزد میکند.
نداهای الهی، موضوعاتی که شما توضیحی برای آن ندارید و آنها را معجزه به حساب میآورید. به قول نویسنده اوقاتی که خداوند به صورت واقعی، مستقیم و دیده شدنی در زندگی ما دخالت میکند و حتی با رویدادهایی کوچک باعث تغییر مسیر زندگیمان میشود. نکتهای که در این کتاب تاکید ویژه شده است، رخ دادن این لحظات لطف برای مردم عادی است نه افرادی با رتبه عالی و قدیسین. شما در این کتاب به این لحظات معجزه حتی با انسانهای منکر خداوند نیز برخورد میکنید. بله...خدا با همه ما همراه است!
کتاب لحظات لطف شامل ۱۹ داستان مجزاست و هر یک نکته و درسی خاصی برای ماندگار شدن دارد. در اینجا به ۵ درس از مهمترین موارد آن اشاره میکنیم. مابقی آن را واگذار میکنم به شما و خواندن کامل کتاب.
درس اول: نقش تصمیم و قدم گذاردن در مسیر در پیشامدهای زندگی
خدا با ماست اگر فقط تصمیم بگیری و در مسیر آن قدم بگذاری نه اینکه از ابتدا بدنبال نتیجه باشی. داستان زن و مردی که یک روزه و در اوج فشار حوادث زندگی، توانستند خانهای را اجاره کنند. فقط به این خاطر که آنها خواستند و خدا نیز همراهیشان کرد. لحظهای که شاید ما آنرا تصادفی، خوش اقبالی یا خوش شانسی میدانیم. اما همان لحظه و پدیدار شدن روزن امید زمانی است که خداوند شما را همراهی کرده و فرصت مناسب را برایتان فراهم کرده است.
درس دوم: انسانها بنا بر تصادف به زندگی شما وارد نمیشوند
حضور هیچ کس در زندگی شما اتفاقی نیست و آنها از طرف خداوند مامورند تا مسیری جدید را در زندگی شما رقم بزنند. داستان پسر جوانی که برای تحصیل قصد سفر دارد، سفر به شهری که تاکنون در آنجا نبوده است و با هیچ یک از مکانهای آن آشنا نیست. او بدنبال از دست دادن پرواز خود به آن شهر، در اتوبان در نهایت ناامیدی سوار بر ماشین مردی میشود که با شهر مقصد وی آشناست و او را در پیدا کردن محل مناسب برای اقامت کمک کرده و حتی فردی از دوستان خود را برای همراهی با وی معرفی میکند. این داستان به طور مشخص بیان میکند که هر گاه از تمرکز بر نکات منفی دست بردارید و "من مثبت" را بر خود قالب کنید آن وقت در جریان زندگی شما اتفاقاتی خاص رخ میدهد. در این اوقات بازیگرانی در قالب آشنایان دورهای، همبازیها موقت، تاثیرگذاران درازمدت، خویشاوند به زندگی شما وارد میشوند و با آنها همراه میشوید. آنها به زندگی شما میآیند نه به عنوان اتفاق و تصادف بلکه برای برآورده شدن اهدافتان.
درس سوم:خدا با همه ما صحبت میکند اما به روش خودش
بعضی وقتها شاید فکر میکنیم که خداوند چگونه ممکن است با ما صحبت کند؟ حتی شاید ارتباط با او را محال تصور کنیم. اما داستان این است که خدا همیشه از طریق نشانههای خودش با شما ارتباط برقرار میکند. اما اگر هشیار نباشید از این لحظات لطف عبور میکنید بدون اینکه بدانید چه اتفاقی افتاده است. فرشتههای نگهبانی که در قالب انسان به زندگی شما وارد میشوند یا حتی بدترین حادثهای که میتواند معجزه زندگیتان برای هدایت شما به مسیر تازهای باشد، همگی نشانههای ارتباط خدا با شما جهت حرکت به سمت مسیر کمال میتواند باشد. در این بین خداوند حتی کسانی را که اشتباهاتی بزرگ انجام دادهاند تنها نمیگذارد و با نشانههای خود وی را در مسیر صحیح هدایت میکند.
درس چهارم: نشانههای الهی همه از شادی، حقیقت و عشق میگویند
در این بخش شما با داستان مردی آشنا میشوید که بر اثر اعتیاد زندگی خود را از دست رفته میبیند. با وجود این او با دیدن یک نشانه به انجمنی وارد میشود که زندگی او را تغییر میدهد. داستان موضوعی ساده اما تاثیرگذار است؛ داستانی که از عشق خداوند به بندهاش سخن میگوید نه خشم بر وی و تنبیه وی در اثر یک عمل نادرست. پس اگر افکاری در زمینه ناخشنودی از زندگی و قضاوت نسبت به موهبتهای خداوند به شما پیش آمد، بدانید که آن افکار، محدود کننده آزادی شما و پیامهای خداوند هستند که از آن باید دوری گزینید. به نشانههایی توجه کنید که شادی و عشق را دنبال میکنند. خداوند به همه انسانها به یک میزان عشق و محبت نثار میکند چه شما یک قدیس باشید چه یک معتاد به الکل و درمانده از همه جا. فقط کافیست بدانید خداوند شما را دوست دارد پس شما نیز باید خود را دوست بدارید و به نشانههای فرستاده شده از طرف او توجه کنید.
درس پنجم: گاهی جملات معصومانه یک کودک معجزه میکند
داستان پدری که نشانه ارتباط با خدا را از زبان دختر کوچکش میشنود و بدین شکل به کدورتی چند ساله پایان میدهد. جملهای معصومانه، به ظاهر بی ربط که پدر را به هشیاری برتر میرساند. این داستان اشارهای به این موضوع دارد که خدا بیشتر اوقات از طریق کودکان با ما صحبت میکند، چون کودکان هنوز با عمیقترین واقعیتها قطع ارتباط نکردهاند. از سوی دیگر این موضوع را به ما گوشزد میکند که زندگی بودن است، بودنی از جنس یگانگی و بدور از جدایی. نکته مهم این درس آن است که زندگی، عشق و خدا هر روز به صدها شیوه با ما ارتباط برقرار میکنند، برخی اوقات از طریق کودکان یا سایر افراد و گاهی از طریق صداهای درونی.
و اما...حکایت همچنان باقیست...
این حکایات تنها گزینههای انتخابی من دربار کتاب لحظات لطف بود و شما در ۱۴ داستان باقیمانده این کتاب به نکاتی بر میخورید که هر یک هزاران نکته از چگونگی ارتباط با خدا و پشتیبانی او با بندگانش را گوشزد میکند. در حقیقت در مسیر زندگی ما میتوانیم به بلندترین قلهها دست یابیم اگر در کنار تلاش و پشتکار و یگانگی با قدرت وجودیمان بدانیم که دوستی به نام خدا داریم که در این راه به ما کمک میکند. خداوندی که راه را برایمان با نشانهها و تلنگرهای خود که همان لحظات لطفش است هدایت میکند. لحظاتی که به شکلی شگفت آور پدید میآیند و چراغ راه ما میشوند.
کتاب جمله جالبی دارد تحت این عنوان که "معجزات عادی هستند". جملهای که برای بسیاری از ما باورناپذیر است؛ مثل اینکه بگوییم چیزی که غیر عادی است، عادی است! اما داستانهای واقعی این کتاب همگی این موضوع را میگویند که اگر در زندگی کمی عمیق شویم، میتوانیم به لحظات لطفی که در مسیر زندگیمان رخ میدهد هشیارتر باشیم و به پیامهای آن توجه کنیم. در مرحله بعد اشتراک گذاری آنها حایز اهمیت است. شاید در این دنیای پر از اطلاعات توجه به این تجربیات موجب نزدیک شدن بیشتر روحها و حرکت به سمت تکامل و آگاهی بیشتر شود. تجربهای که نگارنده این مقاله نیز به طور خاص یکی از آنها را لمس کرده است و یک حادثه ناخوشایند مسیر زندگی وی را به سویی تغییر داده است که هم اینک میتواند خود را نویسندهای در مسیر رشد بداند. نویسندهای که به این جمله اعتقاد کامل دارد که "خدا با من است".