
چند سال پیش در کپنهاگ، دو جوان دانمارکی متوجه شدند که بسیاری از پناهجویان جدید نه زبان دانمارکی یا انگلیسی بلدند، نه کار دارند، نه حس تعلق. دولت، بستههای حمایتی میداد، ولی کافی نبود.
یکی از این دو نفر- که خودش در یک رستوران کار میکرد- گفت: «اگه بتونن آشپزی یاد بگیرن و تو رستورانها مشغول شن، هم درآمد دارن، هم میتونن با جامعه ارتباط بگیرن.» آنها با چند قابلمه، یک زیرزمین اجارهای و مقدار زیادی سماجت، پروژهای راه انداختند به اسم Send More Spices (ادویه بیشتری بفرست).
در ابتدا فقط پنج زن مهاجر آمدند. زنهایی از سوریه، سومالی، عراق. کمکم کلاسهای آشپزی تبدیل شد به بازارچه، بعد به کترینگ، و حالا به یک شبکهی بزرگ کارآفرینی برای زنان مهاجر در دانمارک. https://sendflerekrydderier.dk
اما بگذار برگردیم به ایران.
هانیه بندرخدایی اهل یکی از شهرستانهای جنوبی استان کرمان است، جایی که کار برای زنان کم بود، مخصوصاً اگر مثل هانیه بخوای مستقل باشی. او اول فقط یک چرخ خیاطی داشت، آن هم امانتی. اما ایدهای توی سرش بود که ولکن نبود: «اگر من میتونم بدوزم، حتماً زنهای دیگه ای هم هستند که بلدن و دنبال یه فرصت میگردن.»
هانیه با یک وام کوچک و آموزشهایی که دید، کارگاهی به اسم «زهرا» راه انداخت. نه در شهر، بلکه در همان منطقه خودش. وقتی اولین سفارش دوخت مقنعه را گرفت، با دست خودش پارچهها را از بازار تهیه کرد و شب تا صبح دوخت. میگفت: «اون شب اصلاً نخوابیدم. حس کردم بالاخره راه خودمو پیدا کردم.»
حالا او نهتنها برای خودش درآمد دارد، بلکه سه زن دیگر هم در کارگاهش مشغولند. کارشان فقط دوخت نیست، دوختن یک جور امید و عزت نفس هم هست. او میگوید: «اولش خانوادهام گفتن این کار واسه تو نیست، ولی حالا میگن هانیه مدیر شده!» http://yun.ir/haniyeh
خانم رستگاری، یک زن سرپرست خانوار از استان کرمان بود. شرایطش ساده نبود: تنهایی، تأمین مخارج خانواده، و البته دغدغه اینکه بچههاش ببینن مادرشون دست روی زانوهاش گذاشته و بلند شده.
او با کمک یک وام قرضالحسنه و کلی تلاش، کارگاه خیاطی خودش را راه انداخت.وقتی پسر کوچکش یکبار پرسید: «مامان، میتونم بیام کمکت؟» دلش لرزید. آن لحظه حس کرد مسیرش را درست انتخاب کرده ، چون بچههاش دارند از او یاد میگیرند که هیچچیز غیرممکن نیست.
حالا نه تنها برای خودش کار دارد، بلکه دو نفر دیگر هم کنار او کار میکنند. این یعنی دو زن دیگر هم از فهرست کسانی که منتظر کمکند، خارج شدند و وارد صف کسانی شدند که کمک میکنند. https://yun.ir/Rastegari
بین کپنهاگ و کرمان، هزاران کیلومتر فاصله هست. ولی یک چیز مشترک است: دیدن یک درد، و پیدا کردن یک راهحل خلاقانه. نه فقط برای کمک، بلکه برای ساختن چیزی پایدار، با دستهای خودشان. کارآفرینی اجتماعی یعنی همین.
خب… حالا نوبت توست.
۱. تا حالا شده یه مشکلی رو ببینی و با خودت بگی: چرا هیچکس کاری براش نمیکنه؟ من اگه بودم، فلان کار رو میکردم؟
مثلاً دیدی در محلهات دخترها بعد از دیپلم هیچ فرصت شغلی ندارن؟ یا میدونی یه غذای محلی داره فراموش میشه و دلت میخواد دوباره زندهش کنی؟
۲. تا حالا به این فکر کردی که میتونی برای حل یه مشکل اجتماعی، یه راهحل درآمدزا پیدا کنی؟
یعنی نه خیریه، نه کمک بلاعوض—بلکه یه مدل اقتصادی که بچرخه، موندگار باشه، رشد کنه.
۳. آیا از اون آدمهایی هستی که اگر به تنهایی شروع کنن، باز دنبال اینن که دیگران رو هم همراه خودشون کنن؟
آدمهایی که میگن: «اگه قراره ما رشد کنیم، همه با هم رشد کنیم.»
۴. آیا برات مهمه که تأثیر کارت رو ببینی؟
مثلاً نه فقط فروش بیشتر، بلکه تغییر زندگی آدمها، بیشتر شدن عزتنفسشون، یا حل شدن یه درد اجتماعی؟
۵. آیا وقتی موفق میشی، به فکر توسعه دادن، آموزش دادن، و توانمندسازی دیگرانی که راهتو میخوان بیان هم هستی؟
اگر به ۳ تا از این سؤالها جواب "آره" دادی… ممکنه یه کارآفرین اجتماعی بالقوه باشی. کسی که فرقش با بقیه فقط اینه که بهجای ایستادن و تماشا کردن، یک قدم برداشت. با یک ایدهی کوچک و دلی بزرگ.
خیلی دلم میخواد بدونم: آیا تا حالا توی اجتماع اطرافت، به مشکلی برخوردی که با خودت گفتی "باید یه کاری براش کرد"؟ شاید جرقهی کسبوکار اجتماعی تو دقیقاً از همونجا بخوره. و اگه این جرقه رو با آدمهای دیگه در میون بذاری، شاید بشه با هم، دست به دست، این جرقه رو شعلهور کنیم.