
این پژوهش به بررسی امکان تحقق دازاینبودن در بستر جهان معاصر میپردازد؛ جهانی که به واسطهی ساختارهای پیچیدهی اقتصادی، تکنولوژیک، و فرهنگی، آزادی و اصالت فردی را به چالش کشیده است. با تمرکز بر فلسفهی هستیشناسانهی مارتین هایدگر و مفهوم دازاین، این متن در گفتوگویی انتقادی با اندیشههای معاصر از جمله یوال نوح هراری، اسلاوی ژیژک، یورگن هابرماس ، میشل فوکو و بایونگ-چول هان سعی در روشن ساختن موانع ساختاری، ایدئولوژیک و گفتمانی پیش روی انسان مدرن دارد. این نوشتار نشان میدهد که دازاینبودن در دنیای امروز، دیگر صرفاً مسئلهای اگزیستانسیال نیست، بلکه به پرسشی سیاسی-اجتماعی تبدیل شده است که تحقق آن مستلزم بازطراحی بنیادین در ساحتهای قدرت، آموزش، اقتصاد و سوژهسازی است.
در فلسفهی مارتین هایدگر، انسان موجودیست که تنها «نیست»، بلکه «در-جهان-بودن» دارد. او خود را در جهانی مییابد که باید معنایش را از دلِ بودنِ خویش بجوید. این انسان، که هایدگر آن را "دازاین" مینامد، آگاه از مرگ، زمانمند، و مسئول انتخابِ خود است. دازاین باید اصیل باشد، یعنی نه بر اساس ترس، تقلید، یا انتظارات اجتماعی، بلکه از دل مواجههی اصیل با خود و جهان تصمیم بگیرد.
اما آیا چنین امکانی، در جهان امروز، برای اکثریت انسانها فراهم است؟ این نوشتار تلاشیست برای بررسی امکان دازاینبودن در بستر جهان معاصر، با ارجاع به متفکرانی چون یوال نوح هراری، اسلاوی ژیژک، یورگن هابرماس ، میشل فوکو و بایونگ-چول هان. هدف آن است که نشان داده شود چگونه شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میتوانند امکان یا امتناع زیستن اصیل را برای سوژهی مدرن رقم بزنند.
امروزه، ما در جهانی زندگی میکنیم که سرشار از ساختارهای بیرونی و نظامهای کنترلکننده است: اقتصاد جهانی، فناوریهای هوشمند و نظارتی، رسانههای انبوه، فشارهای رقابتی، و اضطراب دائمی از عقب ماندن. این ساختارها نهتنها زندگی روزمره را مدیریت میکنند، بلکه در عمق روان، میل، و هویت ما نیز مداخله دارند.
یوال نوح هراری در آثار خود، بهویژه «انسان خردمند» و «۲۱ درس برای قرن ۲۱»، نشان میدهد که چگونه دولتهای مدرن، شرکتهای فناوری، و نظام سرمایهداری جهانی، به تدریج نهفقط رفتار، بلکه اراده و خواستههای انسان را مهندسی میکنند. از نظر او، انتخابهای ما، باورهای ما، و حتی رؤیاهایمان، درون الگوریتمها، تبلیغات هدفمند، و دادهکاویهایی شکل میگیرند که بیرون از ما و بدون آگاهی ما عمل میکنند.
در چنین جهانی، این پرسش بنیادی مطرح میشود: آیا هنوز میتوان دازاین بود؟ آیا میتوان به شکلی اصیل، مسئولانه، و آگاهانه، زیست؟
مثالهایی از تجربهی زیسته:
این وضعیت، پرسشی اگزیستانسیال را در دل خود دارد، اما پاسخ آن، صرفاً در حیطهی فردی و درونگرایانه باقی نمیماند. بلکه ما را به پرسشهایی در باب ساختارهای کلان قدرت و جامعهشناسی سوژه رهنمون میسازد.
هایدگر، با تمام دقت و عمق هستیشناختیاش، درباره عدالت، نابرابری، سیاست، و اقتصاد سکوت میکند. او از بودن میگوید، اما نمیپرسد چگونه «ساختار» امکان بودن را محدود یا مشروط میسازد. در نتیجه، فلسفهی او در برابر واقعیت زندگی مدرن، ناقص مینماید.
در اینجا، یورگن هابرماس با نظریه «کنش ارتباطی» (1981) ورود میکند. از نظر او، زیستجهان انسانها — یعنی فضای بینفردی معنا، فرهنگ و تجربه بهتدریج تحت سلطهی «سیستم» (یعنی پول، قدرت، بوروکراسی) قرار گرفته است. اگر این استعمار ادامه یابد، انسان دیگر نهتنها دازاین نخواهد بود، بلکه تبدیل به ابزار سیستم میشود. برای هابرماس، امکان دازاینبودن تنها در بستری دموکراتیک، گفتوگومحور، و عاری از سلطه فراهم میشود.
در ادامه، اسلاوی ژیژک وارد میدان میشود. او در کتابهایی مانند «ابژه متعالی ایدئولوژی» (1989) نشان میدهد که :
سرمایهداری توانسته حتی میلِ به آزادی، اعتراض، و خودشناسی را کالاییسازی کند. دازاینبودن، اگر از نقد ایدئولوژی غافل شود، به یک فرم نمایشی و شیک تبدیل میشود چیزی شبیه به برندهای سبک زندگی در اینستاگرام.
و سرانجام، میشل فوکو، فیلسوف قدرت، گفتمان، و سوژهسازی، نوری متفاوت بر این پرسش میتاباند. فوکو در آثارش (از جمله «نظم گفتار»، «مراقبت و تنبیه» و «تاریخ جنسیت») نشان میدهد که انسان مدرن، آنگونه که خود میپندارد، خودمختار نیست، بلکه محصول گفتمانها، نهادها، و فناوریهای قدرت است. از دید فوکو، ما نهتنها درون ساختارها زندگی میکنیم، بلکه هویتمان نیز درون شبکهای از گفتمانها ساخته میشود از پزشکی تا روانشناسی، از آموزش تا رسانه.
سوژهی هایدگری که میخواهد «خودش» را انتخاب کند، در نگاه فوکویی، پیشاپیش در میانهی یک بازی قدرت-دانش گرفتار است؛ انتخابی که شاید از آغاز، هدایتشده و پیشنویسیشده باشد.
در نتیجه، میتوان گفت اگر فلسفهی هایدگر بخواهد در جهان امروز جاری شود، باید خود را در گفتوگو با مفاهیم قدرت، سوژهسازی، و سلطهی نرم بازتعریف کند.
اگر دازاینبودن قرار است حق همگان باشد، نه امتیاز نخبگان، باید ساختارهای جامعه بازآفرینی شوند:
در غیر این صورت، «اصالت» به کالایی لوکس بدل میشود و دازاینبودن به امتیازی که تنها اقلیتی با وقت، امنیت، و آرامش ذهنی از آن برخوردارند.
همانگونه که هراری هشدار میدهد، در آیندهای نزدیک ممکن است طبقهای از انسانها به «بیفایدهها» بدل شوند نه به دلیل بیارزشی وجودی، بلکه به دلیل ناتوانی ساختار در دادن فرصت معنا به آنها.
بایونگ-چول هان نیز این وضعیت را از زاویهای دیگر میبیند. او در «جامعهی خستگی» و «روانسیاست نئولیبرالی» مینویسد که:
سلطهی امروز نه از بیرون، بلکه از درون عمل میکند. انسانها خود را بهنام موفقیت، رضایت، و رشد، استثمار میکنند. در چنین جهانی، دازاینبودن نهتنها دشوار، بلکه اقدامی انقلابیست.
هان در نقد خود به نظریهی ارتباطی هابرماس نیز دست میگذارد. او با بدبینی به ایدهی «کنش ارتباطی» و فضای عمومی عقلانی نگاه میکند و معتقد است که در نظم نئولیبرال، دیگر خبری از سوژههایی نیست که بتوانند آزادانه و برابر در گفتوگو شرکت کنند. بهزعم هان، گفتوگو در جهان امروز، نه بر پایهی منطق اقناع، بلکه در چارچوب سلفمارکتینگ، خودافشاگری، و الگوریتمهای مصرفگرا شکل میگیرد. در نتیجه، «فضای عمومی» دیگر آن عرصهی گفتوگوی عقلانی نیست، بلکه بازاریست برای نمایش خود، که در آن قدرت نه از طریق اجبار، بلکه از طریق جذابیت، دیدهشدن و خودانگیختگی اعمال میشود.
در این چارچوب، هان مفهوم «سایکوپولتیک» را مطرح میکند، که ادامه و نقدیست بر نظریهی «بایوپولتیک» فوکو. در حالیکه بایوپولتیک بر مدیریت بدنها و جمعیتها از طریق نظمهای بیرونی تأکید داشت، سایکوپولتیک بر کنترل درونی ذهن و روان متمرکز است. در عصر نئولیبرالی، سوژهها دیگر با تهدید یا نظارت بیرونی کنترل نمیشوند، بلکه از درون و با سازوکارهایی چون خودانگیزش، خودبرندسازی، و فشار دائمی برای بهینهسازی خود، خود را تحت سلطه قرار میدهند. این شکل از سلطه، پیچیدهتر و در عین حال مؤثرتر از اشکال پیشین است؛ زیرا با نقاب آزادی و اختیار ظاهر میشود.
هان در این زمینه، سراسربینی فوکویی را بهگونهای نوسازیشده میبیند:
" امروز دیگر نیاز به برج مراقبتی نیست، چراکه هر فرد خود، زندانبان خود شده است. شبکههای اجتماعی، اپلیکیشنهای سلامت، و فرهنگ بهرهوری، ابزارهای نوین این زندان نامرئی هستند. در نتیجه، سلطه نه تنها نامرئی شده، بلکه درونی و داوطلبانه گشته است."
فلسفهی هایدگر ما را با بنیادیترین پرسشهای ممکن روبهرو میکند: چرا چیزی هست بهجای هیچ؟ و من در این بودن چه میکنم؟ اما اگر این پرسشها قرار است به کنش واقعی منجر شوند، باید در تعامل با واقعیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی امروز قرار بگیرند.
دازاینبودن در قرن بیستویکم، مفهومی تنها فلسفی نیست، بلکه پروژهای اجتماعی و سیاسیست. پروژهای که نیازمند بازآرایی نظامهای قدرت، گشودن فضاهای گفتوگو، و آزادسازی ذهن و بدن از سلطههای نرم است.
دازاینبودن باید حق همه باشد، نه امتیاز قشر ممتاز. و این، وظیفهی ماست نه فقط متفکران، بلکه هر انسانی که در پی زیستنی اصیل است.