ویرگول
ورودثبت نام
اعظم توکلی
اعظم توکلی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

بعد از ظهر بارانی


کنار پنجره ایستادم و انگشتم را روی لیوان چایی که در دستم بود حرکت میدادم ، به بیرون خیره شدم ، هوا ابری بود و زیبا ، چقدر دلم هوای باران داشت .

یکدفعه صدای زنگ در آمد ، مادرم در را باز کرد،

برگشت و گفت با تو کار دارند ،‌پستچی بود ، نامه ای برایم آورده بود .

همان جا بازش کردم ، نگاهی به آن انداختم ،باورم نمی شد ،‌برای بار دوم با دقت آن را خواندم ، از شدت خوشحالی جیغی کشیدم و به آسمان پریدم .

مثل کودکانی که به آرزویشان رسیده اند و سر از پا نمی شناسند شده بودم .

از شدت خوشحالی جیغ کشان به هوا می پریدم ، پاهایم به زمین نمی رسید و خودم را بالاتر از ابرها حس می کردم .

چیزی که به دستم رسید دعوت نامه بود ، دعوت نامه ای از جشنواره ی بهترین کتاب سال .

چند وقتی بود که از چاپ آخرین کتابم گذشته بود و استقبال خوبی هم از آن شده بود .

از من دعوت شده بود که به عنوان یکی از میهمان های آن همایش در آنجا حضور داشته باشم.

هزاران سوال از این طرف ذهنم به آن طرف ذهنم حرکت میکرد.

سعی کردم فکرم را جمع و جور کنم و خودم را برای رفتن آماده کردم.

روز موعود فرا رسید ، وارد سالن همایش شدم ، چه جمعیتی ،‌به نظرم از هزار نفر هم بیشتر بودند.

به دعوت نامه ام نگاهی کردم تا شماره ی صندلی ام را پیدا کنم ،

ردیف اول ،‌شماره صندلی ۷

از تعجب سرجایم خشکم زد

ردیف اول ؟

نکند اشتباهی شده است ؟

دوباره به اسم روی دعوت نامه نگاهی کردم و مطمئن شدم که درست است.

نزدیک شدم ،جایگاه ویژه

روی صندلی ام نشستم ،‌از شدت هیجان به جای یک قلب دو قلب در وجودم حس می کردم.

همایش شروع شد ،‌یک‌سخنرانی و بعد اهدا جوایز.

افراد یکی پس از دیگری برای دریافت جوایز به روی صحنه می رفتند.

با خودم گفتم حتما قرار بوده که فقط میهمان این همایش باشم و چیزی بیشتر و فراتر از این نبوده است، حتی همین هم جای شکر دارد که در چنین همایشی حضور دارم، غرق در همین افکار بودم که ناگهان گفته شد و اما می رسیم به معرفی بهترین کتاب سال ،

نام من و کتابم کل سالن را فرا گرفت.

قلبم از حرکت ایستاد ، نمی دانستم بخندم یا گریه کنم.

در یک همایش بین المللی ، با حضور کشورهای بزرگ و صدها مخاطب .

همایشی که از تمام دنیا شرکت کننده داشت و من به عنوان بهترین نویسنده و کتاب من به عنوان بهترین کتاب سال نام گرفت و شناخته شد.

کتابی که قرار بود به زبان های مختلف ترجمه و چاپ شود و اینگونه در سرتاسر دنیا مطرح‌

می شد.

روی سن رفتم ،همه ایستاده تشویقم می کردند

یک‌سخنرانی کوتاه و بعد دریافت جایزه ای که تا ابد اسم من را در زمره ی بهترین نویسندگان حک کرد .

صدای زنگ در آمد و من با صدای آن‌ به خودم آمدم ، لیوان چایی که هنوز در دستم بود و خیره به بارانی که به شیشه ها میخورد.

رویا و تخیلی که زیباییش برای چند دقیقه من را از این زمان و مکان جدا کرد و به آنجایی برد که دلم می خواهد.

تخیلات برای آن هستند که حالمان را خوب کنند و اهرمی شوند برای هل دادن ما به سوی بهترین ها ، بهترین هایی که حق برترینی به نام انسان است .

به تخیلات و آرزوهاتون فرصت بروز دهید و فراتر از واقعیت بروید تا در همین حوالی به آن ها دست پیدا کنید .

منتظر نظرات و تخیلات زیباتون هستم.


ویرگولتخیّلاتنوشتن کتاب
زنده بودن یعنی یک قلم و دفتر داشتن و جسارتی برای نوشتن ، سلام من اعظم توکلی هستم ، کسیکه نوشتن را راهی می داند برای آرام کردن قلب و ذهن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید