ویرگول
ورودثبت نام
azam afshar
azam afshar
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

آیا مدارس درست عمل کرده اند ؟!



10 صبح هر روز میرفتم تو کوچه و یکی یکی زنگ خونه دوستامو میزدم و میگفتیم :خاله اجازه میدی دوستم بیاد بازی ؟با هزار گریه و زاری و التماس ماماناشونو رازی میکردم که اجازه بدن دوستام باهام بیان بازی خلاصه زیرانداز مونو که از تیکه پاره های موکت های ته انباری خونمون برداشته بودیم و از صد تا فرش ابریشم هم برامون نرم تر و لذت بخش تر بود و پنه میکردیم جلو در خونه هامون آخه اجازه نداشتیم یکم دور تر بریم چون ممکن بود شانس بازی های فردا رو از دست بدیم . هر کدوم از بچه های کوچه یه خوراکی رو که یواشکی از خونشون برداشته بود ، تو دستای مشت شدش قایم میکرد یا قاطی اسباب بازیاش میاورد.یکی هم صورت نشسته و اونیکی خوابالو خوابالو به زور خودشونو به ما میرسوند .بساط خاله بازیمونو پهن میکردیم خوراکیهامونو که چیزی نبود جز چندتا پفک ،نوشمک یا اسمارتیز که اون اسمارتیز هم آخر بازی تبدیل میشد به وسایل آرایشی دخترا ،میریختیم توی ظرفای پلاستیکی و رنگارنگمون و سفر میکردیم به دنیایی آدم بزرگا آخه زود بزرگ شدن شده بود آرزومون بدون اینکه خبر داشته باشیم دنیاشون چقدر ترسناکه !؟یکیمون پدر میشد ،یکی مادر ، اونیکی معلم و هزار جور نقش دیگه خلاصه هیچ شخصیتی از جامعه نبود که بازیش نکنیم .سفر میکردیم تو خیالات بچگیمون ، با همون خیالات سفر میرفتیم ، خرید میکردیم ، راننده میشدیم و... بدون اینکه درگیر عبارت هایی مثل ؛ تورم ،گرونی ، جنگ ،پیشرفت ، موفقیت و...که هر روز و هر روز از اخبار و رسانه های اجتماعی یا به قول انگلیسی ها social media میشنویم ، باشیم .

یکهو نفهمیدم که چی شد ؟!!!بهم گفتن از فردا راس ساعت 7 میری مدرسه .اینم لباسات ، کیف و دفتر دستکت .از فرداش هر روزم شد مثل روزای قبل ، درست مثل یه ربات .وارد یه جایی شدم که بهش میگفتن مدرسه با دیوارای بلند دور تادورش و نیمکتای کهنه که تکون میخوردی جیر جیر صدا میداد.آدم بزرگا میگفتن اگه میخوای موفق بشی و آدم حسابی باید بری اینجا .اما من دوسش نداشتم .دیگه خبری از دوستام ، رویا پردازی هام، اسباب بازیام، حتی اون زیر اندازمم نبود .آخه دیگه بزرگ شده بودم .

درست مثل جمله ای که میگفت :‏یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده …

رفتیم تو دل کتابا و با یه مشت فرمول ریاضی و لغات عربی و شعر و .. سرگرم شدیم .برای اینکه بشیم آدم موفقه و شاگرد زرنگه نباید یه درصد هم اون درسا رو از دست میدادیم .همیشه هم باید نمره 20 میگرفتیم تا همه دوستمون داشته باشن و برامون به به و چه چه کنن.وای از روزی که میشدی 14 دیگه تبدیل میشدی به یه آدم خنگ و بی مصرف که قطعا در آینده به جایی نخواهد رسید .تازه میرسیم به غول مرحله آخر یعنی کنکور.تودنیای آدم بزرگا دانشگاه تنها راه موفقیت و پیروزی در زندگی است .درحالیکه بیش از نیمی از مطالبی که در مدارس فراگرفتیم چندان کارایی در زندگیمان نداشت .و این سوال برایم پیش آمد که چرا هیچ وقت در مدارس به ما مهارت آموزش ندادند ؟!چرا به عزت نفس ، اعتماد بنفس ، خلاقیت وکنترل خشم و هزاران مهارت هایی که روانشناسان برای یک زندگی صحیح و مقبولی که باید یک فرد بالغ در زندگیش بداند ،توجه نمی شود ؟!چرا خلاقیت نوجوانان و کودکان تنها محدود به چند رشته تجربی،ریاضی و انسانی میشود ؟چرا فردی که علاقه مند به رشته هنر است کم هوش یا بی استعداد تلقی میشود ؟!



امیدوار هستم که جریان سیستم آموزشی به سمتی برود که مهارت ورزی بیشتری در مدارس آموزش داده شود.تا شاهد افراد آسیب دیده کمتری در جامعه باشیم .زیرا اگر واقع بینانه هم بنگریم مهارت های فردی ، خودشناسی ،حتی دانستن مطالب حقوقی و بانکی و روانشناسی مفید تر خواهد بود تا چند مطالب خسته کننده کتب های مدارس .شاید اگر در مدارس به کودکان از دوران ابتدایی به مهارت ورزی ،توسعه فردی ورشد خلاقیت پرداخته شود ، افراد ساده تر و دقیق تر به خود و توانایهایشان شناخت پیدا کنند .و شاهد افرادی شاد تر و مفید تر در موقعیت های شغلی و اجتماعی باشیم.

برای مثال:دانش آموزی را در نظر بگیرید که بعد از ناکام ماندن از مدال افتخار رتبه برتر کنکور باید برای اثبات مفید بودن وارد دانشگاه شود در حالی که او هنوز فرصتی برای شناخت نقاط قوت و ضعف خود نداشته و از طرفی هم مدارس یا خانواده اجازه پرداختن به مهارت دیگر را به او نداده و این شروعی میشود برای سرخوردگی و احساس ناکامی در او .و در این زمان اگر مهارت کنترل ذهن و قدرت تصمیمگیری و اعتماد به نفس نداشته باشد چگونه میتواند با مسائل دیگر زندگی روبه رو شود ؟!

مثالی دیگر :فردی را در موقعت شغلی مدیر عامل در نظر بگیرید که با کوچکترین کم کاری زیردستانش خشمگین میشود .آن فرد نه تنها آرامش خود را برهم زده بلکه سایر کارکنان هم روزشان تحت تاثیر این رفتار قرار گرفته.شاید اگر مدیرعامل مهارت کنترل خشم داشت قضیه طور دیگری میشد.پس،متوجه میشویم که عدم مهارت نه تنها به فرد بلکه به اطرافیان هم ضربه میزند.

این مهارت ها را در شرایط حساس تر زندگی مانند ازدواج ،ورشکستگی ، از دست دادن عزیزان و هزاران شرایط سخت زندگی در نظر بگیرید.

به راستی بدون مهارت چگونه میتوان با داستان های تلخ و شیرین زندگی روبه رو شد ؟

امید هست که مدارس کمی دقیق تر به رشد کودکان و نوجوانان بپردازند.تا شاهد افراد توانمند تر در موقعیت های اجتماعی باشیم و در کنارشان آرامش بگیریم و درس زندگی بیاموزیم.

دلنوشته ای کوتاه از تجربه شخصیم .البته نگاه متخصصان در این زمینه چاره ساز تر خواهد بود.

مهارتزندگیمدارس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید