سالها پیش، وقتی بچه بودم یه کارتون پخش میشد به اسم ماجراهای تنسی تاکسیدو و چاملی که داستان یه پنگوئن (تنسی تاکسیدو) و یه گرازدریایی (چاملی) بود که برای پیدا کردن جوابِ سئوالهاشون، از باغ وحش فرار میکردن و سراغ یه پروفسور همه چیز دان به اسم آقای ووپی میرفتن و آقای ووپی از کمد همیشه شلوغ و بههم ریختهاش(مث اتاق و کمد من) یه تخته سیاه سهبعدی در میاورد و یه مسئله علمی رو توضیح میداد و تنسی تاکسیدو هم نصفه نیمه میفهمید(ببخشید درک می کرد) و بر میگشت باغ وحش و یه گندی میزد و خرابکاری میکرد. کارتون خیلی جذابی بود و به زبون ساده برای بچهها مطالب علمی رو توضیح میداد. (یکی از قسمت هاش، یکی دیگه، یکی دیگه) خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و به نظرم یاد دهیش از مدرسه رفتن بهتر بود. دیدن این کارتون خیلی به علاقمند شدنم به علم و ساختن چیزای مختلف کمک کرد. همچنین تشویقهای خانواده و کتابهایی که واسم میخریدن کمک زیادی بهم کرد و عشق به مخترع شدن رو همیشه داشتم و دوست داشتم چیزای مختلفی بسازم.
توی دوران راهنمایی، یه بار معلم فارسی گفت یه انشاء بنویسین که چی دوست دارین اختراع کنین، من که همیشه برای نوشتن انشاء مشکل داشتم و معمولا انشاءهامو دیگران واسم مینوشتن، اینبار با ذوق نوشتم که دوست دارم دستگاهی اختراع کنم برای بچههای کوچیک که نمیتونن حرف بزنن و بگن کجاشون درد میکنه، این دستگاه بگه که کجای بچه درد میکنه و علت گریهاش چیه. انشاءم مورد توجه معلم قرار گرفت و تشویقم کرد.
یه چیز دیگه هم زمان بچگی دوست داشتم اختراع کنم. یه ماشین که خودش حرکت کنه و احتیاج به راننده نداشته باشه. بجای شیشه جلوی ماشین هم یه تلویزیون باشه(اون موقع خبری از تلویزیون های نازک و LCD و LED نبود، حالا این از کجا به ذهنم رسیده خدا میدونه!!!!) و آدم بشینه تو ماشین و با عشقش(کراشهای دوران بچگی) بره مسافرت و بدون اینکه حواسش به رانندگی باشه به کارش برسه (الان ساخته شده).
زمان نوجوونی ما منبع اطلاعاتی خوب و کامل و به درد بخور مث اینترنت در اختیارمون نبود (خداییش قدرشو بدونین) هرچی یاد میگرفتیم از چند تا مجله (دانستنیها، دانشمند، علم الکترونیک و...) بود و یه تعداد معدودی کتاب. یه کتاب پیدا کردم در مورد گالوانومتر توضیح داده بود، از روی شکلهاش و توضیحاتش، با یه آهنربای کوچیک و کمی سیم و سوزن و چوب، یه گالوانومتر درست کردم. یه بار بردمش مدرسه و به همکلاسیها نشون دادم، از اونجایی که خجالتی بودم روم نشد به معلم فیزیکمون نشون بدم (یه معلم فیزیک خشک و بداخلاق داشتیم که همه ازش میترسیدیم). بچهها به معلم گفتن که عزیزی یه چیزی درست کرده و اورده مدرسه. معلم گفت بیار ببینیم. بردم و واسش توضیح دادم و با یه باتری طرز کارشو نشونش دادم. معلم کلی تعریف و تشویق کرد که بله همینا هستن که بعدها فلان میشن و بیسار میشن و ...خلاصه حسابی ذوق کردم.
میگن کلا هر اختراعی به نظر احمقانه بیاد، احتمال موفق شدنش بیشتره، یعنی کلا ایدهها باید بکر و غیر متعارف باشه(و به نظر خیلیها احمقانه). همچنین چیزی باشه که مشکلی از مشکلات مارو حل کنه. یکی از چیزایی که دوست دارم اختراع کنم، دستگاهی برای کوتاه کردن موی سر هست. یه دستگاه که بری داخلش و اونم موهای سرو اونجوری که دوست داری کوتاه کنه و بشوره و پاک و پاکیزه ازش بیایم بیرون. الان که دنبال عکسش بودم، دیدم که ظاهرا اختراع شده!!!
یه چیز دیگه هم دوست دارم اختراع کنم. یه چیزی مث فیلم ماتریکس، که مغز آدمارو دربیارن و به اون دستگاه وصل کنن و آدما یه زندگی نیمه روبات و نیمه انسان داشته باشن. ترسناکه نه؟ اما به نظرم ایده خوبیه.
خلاصه چون آدم تنبلی هستم، دوست دارم چیزایی اختراع کنم که در جهت بیشتر تنبل کردن آدما باشه. اینم بگم که اختراع حتما لازم نیست بقول معروف های تک (HiTech) باشه، مثلا مخزن ناخن گیر یه اختراعه که خیلی هم مورد توجه قرار گرفته. یا کفش ضد جاذبه مایکل جکسون
تا الان سه تا دستگاه ثبت اختراع کردم که اینجا، اینجا و اینجا می تونین در موردش بخونین. یه چند تا دیگه هم هست که یا وقتی برای اینکارا ارزش قائل شدن ثبتش میکنم یا وقتی رفتم اونور آب. البته اینا ایدههای احمقانه پشتش نیست، دستگاههایی هستن که مورد نیاز کارمون بوده و برای بالا بردن دقت و سهولت میشه ازشون استفاده کرد.