برایم توپ فوتبالش را پرت کرد؛ و در من کودکی بود که توپ را گرفت و دوید وسط میدان. آقای استاندار خندید، برگشتم گفتم شما هم بایست درون دروازه. دنبال توپ دویدن با بچههای روستایی دور در سیستان و بلوچستان برای چیست؟ برای چه این قدر خوشحال میشوند و چرا من بیشتر از آنها خوشحالم؟ گل که میخوریم، میخندیم؛ با خودم فکر میکنم چقدر خوشحالی باید زیاد باشد که پس از گل هم هنوز لبخندها باقی بماند.
برای من که در شهرستان بزرگ شدهام؛ همین دیدن یک مدیر برایمان حس عدالت میآورد؛ همین که فکر میکردیم در همین شرایط مشابه در همین زمین فوتبال خاکی داریم بازی میکنیم یا در کوچههایی کموبیش مشابه داریم زندگی میکنیم؛ کمی زندگی برایمان عادلانهتر میشد؛ شاید عدالت نبود اما به ما حس عدالت میداد. عدالت همین حس ساده است؛ همین که ما انسانها بدون نامها و سمتها میتوانیم با هم فوتبال بازی کنیم؛ با هم سوار مترو شویم، با هم از یک ابزار استفاده کنیم. عدالت سخت است؛ اما همیشه راهی هست تا کمی عادلانهتر زندگی کنیم!
توسعه زیرساخت ارتباطی همان جایی است که برای من عدالت معنا پیدا میکند. زمانی که کار را شروع کردم پوشش اینترنت پهنباند 3G و 4G چیزی نزدیک صفر بود. روستاها در آن زمان در دستور کار نبودند؛ چون شهرهای بزرگ هم هنوز پوشش نداشتند. ابتدای کار معنای عدالت برایم راحتتر بود. حالا که میبینیم کسبوکارهای دیجیتال روز به روز بر تعداد کاربرانشان افزوده میشود؛ برایم دیگر معنای عدالت فقط دسترسی نیست. هر بار با آمار کسبوکارها روبهرو میشوم؛ هر بار که مثلا رانندگان تاکسیهای اینترنت یا تعمیرکارانی که در اپلیکیشنهای سفارش کار را میبینم؛ دوباره همان نوع رضایتی را دارم که در فوتبال با بچههای آن روستا داشتم.
به این فکر میکنم که اگر کرونا چند سال زودترآمده بود؛ وقتی ما هنوز ضریب پوشش اندک داشتیم. تا چه اندازه آسیبپذیرتر بودیم. چقدر بد بود اگر همان بچهها خود را با دنیا مقایسه میکردند و تفاوتها پررنگتر بود. حالا که ۳ سال است که ایران یکی از ۲ کشور پر رشد جهانی هست؛ دیگر فاصله خود را آن قدری کم کردهایم که مقایسه در دسترسی دردناک نباشد. هرچند هنوز فاصله زیادی داریم تا عدالت کامل؛ اما اگر آن روزها کرونا بود، این غم پررنگتر بود چون هم با عدالت کامل فاصله داشتیم و هم با عدالت دیگران، با مقایسهای که در ذهن هر کودک میشدیم. حالا اگر پوشش ما ۹۴٪ شده است؛ پوشش کشورهای پیشرو هم تقریبا همین اندازه است. چند روز پیش بود که کامالا هریس (معاون بایدن رییسجمهور جدید آمریکا) هم مشکلاش همین پوشش ۹۶٪ آمریکا است و گفت در آمریکا هم ۳ میلیون دانشآموز دسترسی ندارند. از اینکه درد مقایسه به درد دسترسی کامل افزوده نمیشود؛ خودش یعنی یک درد کمتر!
رشد ارتباطات در ایران مثل هر رشد دیگری تابع منابع است؛ اما اصل کلیدی که منشاء قضاوت عملکردها میشود آن است که با این میزان از منابع چه کارهایی را میشود انجام داد. در حقیقت ما در وزارت ارتباطات دو گزینه داشتیم: گزینه اول این بود که دسترسی پرکیفیتتری را به تعداد محدودتر دهیم. حالتی که اینترنت و دسترسی کالای لوکسی بود، نه برای همه مردم. در این حالت سود شرکتهای ارتباطاتی حتی بیشتر بود چرا که ترافیک را گرانتر میفروختند. در این حالت حتی کاربران حرفهای هم احتمالا راضیتر بودند؛ شاید همانهایی که توییت میزنند مثلا.
اما گزینه دوم آن بود که دسترسی کمکیفیتتر را در دسترس تعداد بیشتری میگذاشتیم. البته مشخص بود که به سرعت همین دسترسی میتوانست به دلیل تقاضای بالا، کیفیت هم بیابد. در دومی باید چند برابر بیشتر تلاش میشد؛ باید قیمت را ابتدا مدیریت میکردیم تا در توان اقتصادی جامعه قرار بگیرد؛ و مهمتر از همه چیز باید حساسیتهای بیشتری را تحمل میکردیم! میزان حساسیتها برای اینترنتی با تعداد کم کاربر بسیار کمتر از اینترنتی است که تعداد کاربر بالایی دارد. و ما با همه آن سختیها گزینه دوم را انتخاب کردیم؛ یعنی گزینه «فراگیری دسترسی» که تعداد بیشتر کاربر دارد.
این که امروز چیزی به نام «اقتصاد دیجیتال» در کشور وجود دارد و بسیاری از اپلیکیشنها کاربران چند ده میلیونی دارند؛ تنها در گزینه دوم، یعنی دسترسی بالا، میتوانست شکل بگیرد. اقتصاد دیجیتال بر پایه تعداد کاربران استوار است؛ هیچکدام از این نامهای معروف امروز مانند اسنپ، تپسی، دیجیکالا، فیلیمو، نماوا، کافهبازار و مایکت و … اصلا با تعداد کم کاربر نمیتوانستند به وجود بیایند.
در حقیقت در دنیای امروز بدون گسترده کردن فراگیری نمیتوان اقتصاد دیجیتال داشت. راه سادهتر، از ابتدا هم مشخص بود، با همان رشد ایران و با همان فاصلهای که در آن سالهای دورتر وجود داشت؛ و اگر ایران جزو ۲ کشور پررشد جهانی بود؛ ضریب نفوذ چیزی در حدود نصف وضعیت فعلی بود. یعنی نه از کسبوکارهای بزرگ این روزها خبری بود و نه از دسترسی.
توپ را میآورم وسط زمین، گل سوم را هم خوردیم؛ اگر به قیمت خندههای بچههای این روستا باشد، بیشتر از اینها را هم خواهم خورد. به این فکر میکنم که باید همین ۶٪ را هم کم کرد. به این فکر میکنم که ۶٪ یعنی حدود ۹۰۰ هزار نفر و این عدد آن قدری بزرگ هست که انرژیها را جمع کنیم. به تصویر خودم در ۱۰ سالگی فکر میکنم که در جهرم چقدر فاصله میدیدم با تهران، به این که حالا با اینترنت میشود برای زندگی این کودکان فرصت ساخت. به این که اینترنت برای این کودک فرصت یادگیری، فرصت رشد و فرصت کسبکار است.
به این فکر میکنم که هیچوقت نمیتوان به عدالت کامل در یک سیاست دست یافت؛ اما همیشه میتوان سیاستی عادلانهتر داشت! این نگاه من به مسالههای بزرگ است؛ این که فکر کنم چطور میشود زندگی یک جامعه کمی عادلانهتر، کمی آزادانهتر یا کمی امنتر شود؛ کافی است. کافی است جهتگذاری درست شود؛ آن وقت در طول زمان به سمت آن هدفهای درست حرکت خواهیم کرد.
میرسم به وسط زمین، یکی از بچهها داد میزند: توپ را بکار آقای وزیر!