از سرمایه اجتماعی گفتیم و رفتیم سراغ بعد اعتمادش. همان اعتمادی که بنیان همهی همدلیهای اجتماعیست و در واقع روغن است برای چرخشِ چرخدندههای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی در هر جامعهای.( کاش فرصت شود و از اعتماد بیننسلی هم با هم صحبت کنیم). حالا نوبتی هم که باشد باید برویم سراغ بعدِ مشارکت سیاسی.
اساس دموکراسی و جمهوریت بر مردم است؛ بر سلیقه و انتخاب آنها. جمهوریت و دموکراسی یکی از جلوههایش همین مشارکت سیاسیست.
انقلاب در کشور ما، با اوجِ مشارکت سیاسیِ همین مردم رخ داد. به امیدِ برپایی همین جمهوریت. همین محور بودنِ مردم در همهی امور.
ما دههی شصتیها بیبهره بودهایم از دیدن و درک «معلمِ شهید». کسی که امام عزیز، ایشان را حاصل همهی عمرشان خطاب میکنند. پیشترها در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» خواندهام که شهید مطهری چگونه فرق بین انقلاب و کودتا رو در سخنرانیهایشان توضیح دادهاند. فرق انقلاب با کودتا این است که انقلاب ماهیت مردمی دارد ولی کودتا چنین نیست. در دومی، یک اقلیت مسلح و مجهز به نیرو، قیام می کنند و وضع موجود را در هم می ریزد و حاکم میشود. این استقرار حتی ممکن است ارتباطی به صالح یا ناصالح بودن کودتاگران نداشته باشد؛ آنچه که مهم است و محل افتراق، این است که در کودتا اکثریت مردم از حساب خارج هستند. در واقع در کودتاها اقلیتی قدرتمند تصمیم میگیرند مردم را حذف و راه حلهای درست را (به زعم خویش) رقم بزنند.
هر دو کنش سیاسی جدیند. یکی با مشارکت مردم و دیگری بدون مردم!
شاید سادهترین معیار سنجش مشارکت سیاسی صندوق رأی باشد. ولی از نظر من لزوما آن زمان که این شاخص روی اعداد پایین ایستاده است، نمیتوان گفت که مشارکت سیاسی در کشور مُرده یا بدحال است (شاید یک ابزار مشارکت سیاسی نقادانه است). آن زمان باید بر پیکرِ مشارکت فاتحه بخوانیم ( و بعدترش جمهوریت) که مردم مأیوس شده باشند از اصلاح. احساس کرده باشند که هیچکارهاند نه همهکاره. «ولی نعمت» نیستند و قدرت اصلاح هم ندارند. بیتفاوت شوند به اتفاقات و «خودتان میدانید و مملکتتان»، فراگیر شده باشد.
برای حفظ انقلاب و برای آن همه جانِ عزیز، تا پای جان باید بر مدارِ مردم ماند…