برای اندازهگیری سرمایه اجتماعی در یک جامعه به سراغ ابعادش میروند. دو بعدِ اعتماد و مشارکت سیاسی را پیشتر توضیح دادیم و حالا بحثمان روی «تنوع معاشرتها و دوستیها» ست.
وقتی از تنوع صحبت میشود یادم به بیماری فکریای میافتد که پیشترها در دنیا رایجتر بود. این روزها به ندرت میبینیم جامعه یا حکومتی به دام این بیماری که نه، رنگ و بویی از این بیماری بیافتد.
دارم از مرضِ یونیفرمسازی صحبت میکنم. مرضی که در آن سیاستگذار به زعم خودش به بهترین شابلونِ ممکن در تاریخ حیات بشریت میرسد و بعد میافتد به جانِ جامعه. میخواهد اجتماعی از کُپی-پِیستها! ایجاد کند.
مرضِ یونفرمسازی را بارها دنیا تجربه کرده و تلخیاش هنوز در بسیاری از کامها هست. دارم تاریخ کمونیسم و کشورهایی مانند شوروی، آلبانی و کرهی شمالی را در ذهن خود میچرخانم. اصلا چرا انقدر دور، روسریهای قرمز و اورکتهای سبز و قهوهای منافقین که در ذهنتان هست؟
یک موقعی حالا ممکن است این مرض هنوز خیلی عود نکرده باشد. عدهای شابلونی از سبکِ زندگی، ترجیحات، علائق سیاسی و حتی طرز فکر دستشان باشد و هر که توی آن شابلون بود بشود انسان خوب و هرکه نبود بشود شقیترین و جاهلترین آدم دنیا که باید با زور هم که شده ارشادش کرد. منطقش هم باینریست و نه فازی! تو یا در گروه ما هستی یا در قطب مخالف ما. اصلا دنیا همین خیر و شر مطلق است. تو اگر در شابلون مایی که خیری و اگر نیستی که اوف بر تو که شر مطلقی! آنقدر با تو میجنگم که ارشادت کنم.
عدهای در این جوامع نانشان در همین دوقطبیسازیست. حیات و مماتشان به وجود همین قطبها گره خورده. از این گسل و شکافت ارتزاق میکنند و بودجه و پول میگیرند و خب طبیعیست که هیزم بریزند به این آتش.
هر چه در یک جامعه تنوع دوستیها بین آدمهای مختلف با عقاید، سلایق، طبقات مختلف اجتماعی، اقوام، مذاهب و ادیان بیشتر باشد؛ آن جامعه از سرمایه اجتماعی بالاتری برخوردار است و در نتیجه چرخهای جامعه بهتر میچرخند و این یکی از بدیهیترین موضوعات است و فارغ از نیاز به هر توضیحی.
تفاوت است که به جامعه رنگ و نشاط و حرکت میدهد؛ نان عدهای در این است که در جامعه دو قطبی بسازند و مارا به جای کنار هم بودن، روبروی هم بگذارند؛ بیایید نانشان را آجر کنیم…