در محل کار قبلیم، همکار خوش لباس و مهربانی داشتم به نام «آیدا». آدم جالب و خیلی خاصی بود و اخلاقیات جالب توجهی داشت که باعث شده بود در ذهنم به یک شخصیت دوست داشتنی بدل شود.
صبح ها که از راه میرسید، سرحوصله کفش هایش را در می آورد و یک جفت صندل راحتی میپوشید. طرز لباس پوشیدنش هم خاص و جالب بود. طوری لباس میپوشید که انگار هیچ چیزی جز راحتی لباس برایش اهمیت نداشت.
شلوار پاچه گشاد و بلند نخی و یک مانتو باز راحت و ساده.
امروزه این تیپ دخترها خیلی کمیاب اند، میدانید که؟
خلاصه هر روز صبح بعد از عوض کردن کفش و پوشیدن یک جفت صندل راحت، به آشپزخانه میرفت. یک فنجان بزرگ صورتی با طرح دخترانه داشت که همیشه روی میزش بود. با آرامش کامل برای خودش دمنوش درست میکرد و میرفت پشت میزش در حالیکه دفترچه یادداشتش را ورق میزد مینوشید.
گاهی اوقات از ده متری میزش که رد میشدی بوی لاکش خفه ات میکرد.عادت داشت بعضی روزها سر کار لاک میزد. یک کلکسیون چندتایی لاک ناخن از رنگ های مختلف روی میزش چیده بود.
از چشم من، با همه دخترهای عالم فرق میکرد. برخلاف هر دختر دیگری که به عمرم دیده بودم خودش را دوست داشت. برای خودش ارزش قائل بود.
رفتارهایش بدون اینکه بداند زندگی من را تحت تاثیر قرار داده بود.
من یک پسر شلخته و بی خلق بودم که در دنیا هیچ چیز برایم ارزش چندانی نداشت. یک شخصیت افسرده و ناامید که هیچ چیز در دنیا نمیتوانست خوشحالش کند.
از آیدا یاد گرفتم زندگی کنم. برای خودم. نه برای هیچکس دیگر
یاد گرفتم که زندگیم و هرآنچه در آن هست را دوست داشته باشم. او به من یاد داد برای زیباکردن زندگیم به کسی جز خودم نیازی ندارم.
هیچوقت فرصت نشد این را به خودش بگویم ولی سبک زندگیش را دوست داشتم و بیش از هرکس دیگری از او تاثیر گرفتم.
امیدوارم همیشه و هرجا که هست همینقدر خوشحال و زیبا بماند.
پایان :)