اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
عرض سلام و ادب خدمت همه بر ادران و خواهران محترم. و همچنین عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن میلاد حضرت رضا علیه السلام. و امیدوارم که این دههی کرامت برای همهی ما زمینهساز جدی تمسک به امام رضا علیهالسلام و همهی امامزادگانی که به برکت حضور امام رضا علیه السلام در ایران و با حرکت خاص فرهنگی و سیاسیای که در پی حضور امام رضا علیهالسلام شکل گرفته بود، به این سمت آمدند؛ زمینه تاسی به آن حضرات را برای ما فراهم بکند و فراهم کرده باشد.
امروز عرضی دارم خدمتتان ذیل آیهای از قرآن. بحث من یک بحث تکراری هست، ولی احتمال میدهم که آن را نشنیده باشید. مقام معظم رهبری در یکی از نماز جمعههای خودشان، اگر اشتباه نکنم، در اوایل دههی شصت یعنی همان نماز جمعههای اولی که خودشان به امامت جمعه منصوب شده بودند، در همان سالهای اول، یک بحث خیلی جالبی را مطرح میکنند که خوب است به همین هم دقت بکنید که اوایل انقلاب، چه مبحثی از سوی ایشان به عنوان یک تنبه و تذکر جدی ذیل این آیهای که عرض خواهم کرد، مطرح می شود.
ما این بحث را در حوزهی دانشجویی هم مطرح کردیم و مورد استقبال بود و برای خود من هم خیلی جالب بود که ما خیلی از این مباحث را به صورت مطرح شده داریم و عمدتاً هم دست نخورده است، ولی به این مطالب رجوع نمیشود. یعنی صوت و مکتوب همین نماز جمعهها موجود است. ما دنبال یک سری نوآوریها در امر دین هستیم. این خودش یک چیز جالبی است که این از چه نشات میگیرد؟ ما دنبال تولید حرفهای خیلی جدید هستیم. به نظر من اتفاقا همین حرفها خیلی برای امروزمان صحبت دارد.
من از کمی قبلتر از آیهای که مدنظرم هست شروع میکنم؛ آیاتی که مدنظر بنده هست از آیات سورهی مبارکهی هود هست. اگر بخواهیم از یک سری آیات قبلتر شروع بکنیم، ماجرای حضرت نوح علیهالسلام است. این آیات ماجرا را شرح میدهد که چه اتفاقی افتاد و بعد شروع طوفان را شرح میدهد. دربارهی آیهی ۴۴ سورهی مبارکهی هود، بسیاری از ادبا و در کتب صرفی و نحوی و در کتب بلاغت، برای افرادی که علاقهمند به بحث ادبیات عرب هستند، گفتهاند که این بلیغترین آیهی قرآن است. به جهت حاوی آرایههای ادبی بودن، این آیه در اوج است. به جهت زیباییهای بیانی که حالا خدمتتان میخوانم و خواهید دید. آرایههای مختلف ادبی از واجآرایی و مباحث مختلف در این آیه هست.
درباره پسر نوح
در وسط آیهی چهل و دوم، آنجا که میگوید: «وَنَادَىٰ نُوحٌ ابْنَه»؛ نوح به فرزندش ندا داد و او را صدا کرد، «وَكَانَ فِي مَعْزِل»؛ که فرزند نوح کناره گرفته بود و به پدرش نپیوسته بود. «يَا بُنَيّ»؛ ای پسرکم، «ارْكَبْ مَعَنَا»؛ ببینید این همه سال حضرت نوح دعوت کرده، پسر او هم به او نپیوسته، این آخر دیگر جای استدلال نیست، انگار یک خواهش است. حضرت نوح میگوید: «ارْكَبْ مَعَنَا»؛ بیا. انگار هنوز فرصت هست و هنوز به پیامبری که دعوت میکند، میشود پیوست. شما فرض کنید که فرزند نوح علیه السلام اینجا قبول میکرد و میآمد. یک آدمی که قطعاً خرده شیشه داشت. اینجا عملاً میتوانست بیاید. اینها را بعدا لازم دارم. «ارْكَبْ مَعَنَا وَلَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ»؛ و البته حضرت نوح نمیخواهد پارتی بازی دربیاورد. یعنی از آن کفرت برگرد و با ما بیا. «قَالَ سَآوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٍ»؛ ببینید طوفان شروع شده و یک رگههایی از حقیقتی که این پیامبر این همه سال وعده میداده است، برایش پیدا شده ولی همچنان دارد مقاومت میکند. «سَآوِيٓ إِلَىٰ جَبَل»؛ من به یک کوهی پناه خواهم برد. میروم در ارتفاعات، آب اینقدر که بالا نخواهد آمد. «يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَآءِ»؛ که آن کوه مرا از آب حفظ میکند. «قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»؛ پسرم هیچ پناه دهندهای از امر خدا دیگر امروز وجود ندارد. «إِلَّا مَنْ رَحِم»؛ پیامبر هم میگوید امر خداست و ممکن است خدا به کسی رحم بکند. ولی آن کوه فی نفسه نمیتواند به کسی پناه بدهد. «وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ»؛ اینجا هم یک قصه درامی اتفاق میافتد. «وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ»؛ موج بین اینها حائل شد. «فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِين»؛ و فرزند نوح غرق شد. حالا آیه ۴۴ که عرض کردم: «وَقِيلَ يَآ أَرْضُ ابْلَعِي مَآءَكِ وَيَا سَمَآءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَآءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ۖ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِين»؛ و گفته شد که ای زمین آبت را ببلع و ای آسمان خودداری کن و آب فروکاست و فرمان گزارده شد. «وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيّ»؛ و کشتی بر آن کوهی که اسمش را در قرآن جودی نامیده، فرود آمد و گفته شد مرگ بر ظالمین. یعنی دوران ظالمین تمام شد و آن افرادی که در مقابل این پیامبر ایستاده بودند تمام شدند. «وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ»؛ ببینید ماجرا ته دل نوح مانده. «وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي»؛ او بچهام بود. او هم رفت. «وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقّ»؛ البته وعدهی تو هم حق است. نمیخواهم ناشکری کنم. «وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِين»؛ حکم، حکم توست. «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»؛ او از اهل تو نبود. «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ۖ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِين»؛ رهایش کن. او از اهل تو نبود. او عملی غیرصالح بود. حالا با این آیه کاری ندارم. «قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ»؛ مثلا ببخشید. این سوال هم که کردم را ببخشید.
تقسیم ابتلائات
حالا دربارهی آیهی 48 که ابتدا عرض کردم میخواهم بحث بکنیم. آن ماجرا تمام. حالا برای دوران پسا طوفان، ببینیم خدا چه برنامهای دارد. «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا»؛ ای نوح، در واقع با دورود از جانب ما، پیاده شو و پایین بیا. «وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ»؛ و با برکاتی بر تو. خلاصه سلام و برکات و امن و صلاح و امنیت بر تو فرود بیا. «وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ»؛ این «أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ» هم در قرآن بیشترین واجآرایی پشت سرهم را دارد.. و بر امتهایی و بر افرادی از کسانی که با تو هستند. این همه دعوا، این همه دعوت، این همه سال، مقاومت در مقابل تمسخر کفار و کسانی که که پیوسته بودند به نوح(ع)، شوخی نبود ماجرا. در یک وضعیت خیلی سنگینی به این پیامبری که دارد در بیابان کشتی میسازد و سالیان سال است که دارد این حرف را میزند، واقعا سخت است به این پیامبر ایمان آوردن. حالا در بین این کسانی که به این پیامبر ایمان آوردند و وارد کشتی شدند، خداوند میفرماید: «وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ»؛ و بر افرادی از کسانی که با تو هستند. خب بقیه چی؟ بقیه چی؟ بقیهی آیه حالا تصریح میکند. یعنی تا همین میزان کفایت نمیکند که من به بعضی از اینها درود و برکات فرستادم؛ «وَأُمَمٌ» اما بعضیها، بعضی از کسانی که با تو هستند، «سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ مدتی به بعضی دیگر از افرادی که با تو در کشتی هستند ما به آنها نعمت میدهیم، لذت ببرند، اما بعدش چی؟ «ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ من آنها را عذاب میکنم. از افرادی که در کشتی نوح هستند. دقت بکنید تصوراتی که ما معمولا داریم چیست و بعد روایت صریح قرآن، روایت صریح قرآن چیست.
بعد حضرت آقا اینجا یک استفاده جالبی میکنند. میگویند که، یک تعریفی میکنند، یک تقسیمی میکنند ابتلائات دنیا را، به ابتلائات دوران شدت و ابتلائات دوران رخا و آسایش.
ابتلائات دوران شدت
میگویند ما ابتلائاتی داریم در آن دورانی که دست برتر با مؤمنین نیست. آن دورانی که اینها عدهی قلیل هستند و شرذمهی قلیل هستند. آن دورانی که افراد دیگری بر اینها دست دارند و اینها وقتی حرف حق میزنند اینها را تعذیب میکنند، اینها را شکنجه میکنند. به چه جرمی؟ به این جرم که، در خود قرآن دارد که، از ما انتقام نمیگیرند، به جز به خاطر اینکه ما داریم میگوییم «لا اله الا الله». خب در این دوران پافشاری بر حق، مبارزه در راه حق، مشکل است، به هرحال سخت است. آن شکنجههایی که فرض بفرمایید در دوران مکه پیامبر و یارانش داشتند. که انتها و سختترین آن سختیهایی که وارد کردند بر اهل حق، آن چند سال آخر دوران مکه، یعنی شعب ابی طالب بود. که در انتها هم دیدند، اینها با هر فشاری کوتاه نمیآیند، ماجرای تصمیمگیری به قتل پیامبر و اینها اتفاق افتاد. این میشود ابتلائات دوران شدت.
ابتلائات دوران رخا
ابتلائات دوران رخا و آسایش چیست؟ نه اینکه کلا آسایش است، ابتلائات دورانی است که دیگر امر دست شماست. خدای متعال میگوید من با دست غیبی خودم وارد شدم، ای نوح، دشمنان شما را از بین بردم. حالا امر دست شماست. در پیامبران مختلف نیز این قابل پیگیری است. برای حضرت نوح که میبینید چه بیان شدیدی است، در ماجرای حضرت موسی که دیگر خیلی شدید است. در ماجرای حضرت موسی علیه السلام، در بیان دیگری از مقام معظم رهبری، میگویند من تحقیق کردم؛ حدود چهار قرن اینها با وعدهی آمدن پیامبر دیگری داشتند در مقابل ستم فرعونهای مختلف سرزمین خود مقاومت میکردند. که در قرآن دارد؛ که اینها طلب فتح میکردند، طلب نصرت میکردند، اینها مقاومت شدید کردند. از سمت فرعونیان هم که تماما سعی در نسلکشی و سعی در تغییر نسل و کشتن فرزندان و زنده نگهداشتن زنان و آن کارهایی که با اینان میکردند. اینها را به استضعاف میکشیدند. این لفظ «استضعاف» در قرآن در مقابل استکبار خیلی جدی است.
بعد اینها پیامبرشان با آن آیات روشن و بیناتی که داده بود آمد و بعد هم اینها را از دست فرعون و فرعونیان نجات داد. بعد که امر دست خودشان افتاد، فتنههای جدیدی، چیزهای جدیدی شروع شد. که در خودشان هم سابقه نداشت. یک فسادهایی که برای آدم سوال میشود، که در قرآن بنیاسرائیل این همه آیه دارد، که خدا چرا برای اینها این همه مایه گذاشتی؟ پیامبر موعود و بعد تا اینها به یک مکنتی رسیدند، چه شد؟ دنبال یک خدای دیگر و... موسی خدایی به ما معرفی کن که مثل بتپرستها او را ببینیم و بپرستیم. بعد تا دو دقیقه پیامبر از آنها جدا میشد، آنها یک مذهب جدیدی اتخاذ میکردند.
در دوران حضرت نوح
در ماجرای حضرت نوح الان اینجا چگونه توصیف میشود؟ اینکه یک عده از اینها خیلی خوب هستند، اما یک عده را پدرشان را درمیآورم. ابتلائات دوران رخا پیش میآید، حالا امر دست شماست، ببینیم شما هم از افرادی میشوید که «إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ» و ادامهی آیه، امر به معروف و نهی از منکر. حالا من آمدم کمکتان کردم، نصرت بوده، همهی کار را خدا نکرده، دقت کنید. البته همهی کار مال خداست، به چه معنا؟ به این معنا که خدا میگوید شما بیایید، من هم میآیم و نصرتم را میآورم. آنها یک قدم را آمده بودند، خدا هم قدم خودش را آمد. بعد اینها که امر به دست خودشان افتاد، حالا خدا میگوید ببینم چه کار میکنید؟
در دوران پیامبر
در دوران پیامبر اکرم به یک معنا شاید بتوان گفت دوران مدینه، چون اینها نسبی است، دوران مدینه نسبت به دوران مکه به یک معنا دوران رخا است، پس از رحلت پیامبر اکرم خودش دوران رخایی است نسبت به دوران پیامبر، چون بالاخره پیامبر هم در مدینه بوده، همه به اسلام نگرویده بودند و پیامبر مبارزات سنگین داشتند. اما در اواخر عمر مبارک حضرت دیگر یکدست همه به اسلام گرویده بودند و مساله چه بود؟ «و لا تخافونی»؛ از من نترسید. حالا دیگر «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم»؛ دیگر کفار مایوس هستند، ببینیم شما چه کار میخواهید بکنید؟
خب ابتلائات دوران رخا، در این داستانها که پیگیری میکنیم، میبینیم که به یک معنا، آدمهای دانه درشتتر و آدمهای جدیتری را زمین زده، آدمهای سالهای سال زندانکشیده و زجرکشیده را دارد زمین میزند، که تا وقتی که یک دشمن کاملا مشخص در عالم خارج وجود دارد. و مساله هم معلوم است؛ «لا اله الا الله» است. مصداقش هم مشخص است. ظاهرا آنجا دیگر باید استقامت کنند، در مسیر اینکه در تمسخر کم نیاوریم. ظاهرا در ابتلائات دوران رخا، همان سختیهای قبلی هست و تمسخر و اینها همچنان برقرار است و چیزهایی اضافه میشود. دنیا به آنها رو کرده.
وقتی پیامبر به مدینه وارد شدند، وضع مالی پیامبر اکرم و افراد اطراف او همان چیزی است که در کتابها خواندهاید. اصحاب صفه چه کسانی بودند؟ بعضی از آنها یاران بسیار گرانقدر پیامبر بودند که هیچ چیز نداشته و روی یک سکو زندگی میکردند. در روایات داریم. ما طلبهها در احکام مختلف، ادله آن را که میخوانید، گاهی به یک سری احکام میرسیم که میگوییم اینها چیست؟ و چه مبتلا به دارد که شما الان در رسالهها هم خیلی از این احکام را نمیبینید. مثلا کسی که فقط یک لباس دارد که اگر این لباسش نجس شد چه باید بکند؟ واقعا الان فقیرترین افراد، دو لباس را دارد یا وقتی لباسش نجس میشود، اگر لباس رو را درآورد، یک زیر پیراهنی در زیر لباس دارد. روایتش را که میبینی طرف به پیامبر رجوع کرده و هیچ آهی در بساط ندارد و کلا یک لباس است. خانه ندارد، هیچ چیز ندارد. این مسائل فراوان بودهاست.
یکی از احکامی که در اینجا میبینید در زمانش که مراجعه میکنید، محل ابتلا بوده بخاطر این بوده است. در این فضا، انتهای دوران عمر مبارک حضرت را شما نگاه کنید، که اوضاع بیتالمال مسلمین چیست؟ غنائم فتوحات ایران و غیره، هر کدام را در زمان خودش ببینید. در زمان خلیفهی سوم وضع فتوحات را نمیدانم چگونه بودهاست؟ ولی علی الخصوص در زمان خلیفهی دوم فتوحات بسیار بیتالمال مسلمین را کلید زد. اصلا به عراق به اصطلاح آن موقع، عراق عرب، که در سریال مختار هم دیدید عراق عجم و عراق عرب بود، عراق فعلی را که عراق عرب بوده را ارض سواد میگفتند، اراضی سواد میگفتند، سواد به معنی سیاهی. ارض سواد میگفتند آنقدر که این زمینها حاصلخیز بوده زمینهای سیاه میگفتند، چنین چیزهایی در خودشان سابقه نداشته است. یک بخشهایی از مدینه و بخشهایی بوده که سرسبز بوده، آنها در فتوحاتشان به آنها رسیدهاند. چه مال و منالی در اینجا خوابیده و یک سری مسائل فقهی در آنجا ایجاد میشود که اصلا در این فتوحات، حکمش را به کدام جنگ پیامبر برگردانیم، یکی از دعواهایی که میبینید در فضاهای اعتقادی و در فضاهای بین شیعه و سنی بحث میکنیم، صرفا دعوای فقهی نبوده بلکه اختلاف سیاسی بوده که پیش میآمده است و همهی اصحاب برای خود رأی داشتهاند، مثلا یک نفر میگفته به حکم فلان جنگ که پیامبر فلان کار را انجام داد، این را باید به فلانی بدهید. چه اتفاقی میافتد؟ کم کم این بیتالمال زیر زبان عدهای مزه میکند، عدهای که برای خود سیفالاسلام بودهاند و صف اولیهای کنار پیامبر بودهاند و سهمهایی پیدا میکنند و به اسمهای مختلف به آنها سهمهایی داده میشود، علیالخصوص در دوران خلیفهی سوم، یعنی در دوران خلیفهی اول به موردی برنخوردم، به افراد خاص از فامیل خودش به صرف نسبت فامیلی، در دوران خلیفهی دوم بیشتر ماجرا نژادپرستانه است و در این دوره جامعه بسیار به لحاظ طبقاتی عرب و عجم شد و قوانینی در جامعه وضع شد؛ مثلا اگر یک عرب با یک عجم میآید یا باید هر دو پیاده باشند یا عرب باید سواره باشد و نمیتواند عجم سواره باشد، در حالی که عرب پیاده باشد و بسیار احکام این چنینی. که در انگیزهی قتل خلیفهی دوم مؤثر بوده و بعضی آن را اعتقادی میکنند و ما هم اگر به آن متعرض شویم دوستان ممکن است ما را تکفیر کنند، در چنین فضایی خلیفه دوم توسط یک عجم ترور میشود. کمکم این بیتالمال و این موقعیتها و کمکم ولایات مختلفی که پیش میآمده و باید امر ولایتش به یک کسی داده میشده است و کسی در آنجا والی میشده، اینها موجب ادعاهای جدید میشود، فضاهای جدیدی که در مقابل اینها که حرف حق زده میشده، مقاومت اتفاق میافتاده. بعضیها که همچنان بویی از دوران پیامبر در مشامشان بوده، حرفهایی میزدند و اعتراضهایی میکردند، مثلا در دوران خلیفهی سوم که اوضاع عزل و نصبها که خیلی اوضاع عجیبی میشود. خلیفهی سوم افرادی را بر شهرها میگماشته که این افراد در زمان پیامبر به عنوان افراد فاسد شناخته میشدند.
بر سر خلافت
مثلا یکی از آنها به نام ولید ابن عقبه که او شأن نزول آیهی سوره حجرات است که میفرماید «وان جاءكم فاسق بنبإ فتبينوا»؛ در شأن نزولش هست که این فرد خبری برای پیامبر آورد و بعد آیه نازل شد که «وان جاءكم فاسق بنبإ فتبينوا»؛ در قرآن یک شخص فاسق نامیده شده و این شخص والی کوفه میشود، که روزی که وارد دارالحکومه شد یکی از بزرگان آن زمان که سعد بود یا ابن مسعود، نمیدانم یک کسی است که میگوید «اصلحت ان فسد الناس»؛ تو آدم شدی یا مردم فاسد شدند؟ و جوابش جالب بود که کلا این دو گان را کنار بگذار، بازی بازی چیزی است. «إنما هو الملك»؛ جوابش این بوده است که قصه، قصهی ملک است. قصه تبدیل به سلطنت شده و دیگر خلافت نیست. لفظ خلافت وقتی به کار میرفته لفظ مقدسی است، خلافت یعنی جانشینی، جانشینی پیامبر بودهاست و کم کم از خلافت به ملک و ملوک و پادشاهی و سلطنت و اینها میکشد. این را ببینید. دقیقهای از دعوای شیعه و سنی بیرون بیایید و به این بستهی کلی که اسمش اسلام است، نگاه کنید که یک پیامبری میآید و پس از او وضعیت تعالیم او و وضعیت توده چه نخبگان و چه توده مردم چه اتفاقی برایش میافتد؟ به ماجرا اینطور نگاه کنید. که عینک شیعی را هم بزنید قصه همین است.
یعنی امیرالمؤمنین روزی که میآیند خلافت را به او بدهند، شروع نمیکند که بگوید حالا آدم شدید و تازه فهمیدید که روز غدیر، اصلا لفظ غدیر در احتجاجات امیرالمؤمنین برای حکومت نداریم و حضرت ابا میکند و میگوید من نیستم. حضرت چه میگوید؟ میگوید کار به جایی رسیده که نمیشود درستش کرد. من حكومت را که دستم میگیرم افقها را غبار آلود و تاریک میبینم برای خودتان بد است، بیخیال شوید، اخلاق حكومتي من وسط بیاید برای خودتان بد است. این روشی که آمده نمیشود درست کرد ولی جایی که حجت بر من تمام شود که هستند، در واقع «لولا حضور الحاضر» خود مردم خواستند، و «قیام الحجة بوجود الناصر» و بر من حجت اقامه شد که افرادی هستند که کمکم کنند، «و ما اخذ الله من العلما ان لا یغاروا علی»؛ و آن پیمانی که خدا گرفته از دانایان و باز ببینید نمیگوید در روز غذیر، و آن پیمانی که خدا از دانایان گرفته که وقتی میبینند ظالم ظلم میکند و به مظلوم ظلم میشود، چه پیمانی؟ «لابیت حبلا علی قاربها»؛ چه میکردند؟ افسار شتر خلافت را بر پشتش میانداختند.
ببینید بعد از پیامبر، کار به کجا کشیده که امیرالمؤمنین در خطبههایش چنین صحبت میکند. خب علی (ع) که پس از پیامبر مدعی حکومت است، او در این وضعیت میگوید ولش کنید. به تعبیر شهید مطهری کسانی هم که آمدند در ابتدای خلافت علی (ع) شروع به چالش با او کردند و در مقابل او قد علم کردند، بهانهها قتل عثمان و امثال آن بود، انگیزهی واقعی این اخلاق علی (ع) بود؛ انعطاف ناپذیری علی(ع)در حق و عدالت بود، لفظ شهید مطهری این است که عدالت خواهی علی(ع) او را کشت. «قتل فی محراب عبادته لشدة عدله» چه میشود که فضا این میشود که فرد عدالتخواهی مثل علی(ع) به قتل میرسد؟ کار به حایی رسیده که امت این کار را میکند، ابتلائات دوران رخا است. ما در ذهنمان این نیست. ما میگوییم الان امر را در دستمان گرفتیم و تمام شد، نه تازه شروع میشود. تازه شروع این است که ببینی که چیزهایی که قبلش مقاومت میکردی این است که نو را در سلول انداختهاند، بر نگردی به جای درود بر خمینی، فحش به خمینی بدهی. بعد این میشود که در مقابل دنیا، در مقابل ریاست و در مقابل ثروت و در مقابل هوای همحزبی را داشتن و در مقابل همهی اینها بتوانی مقاومت کنی و این است که خیلی سنگینتر است. در روایات داریم که میگوید آخرین میلی که از مرد جدا میشود حب ریاست است. تا قبلش این مطرح نیست. کم کم مطرح میشود، یعنی پیامبر در اوج شعب ابی طالب و اینها، در ماجرای فرار از مکه، اولین جایی است که این ماجرا پپش میآید. میخواهد به مدینه برود؛ چه کسی با پیامبر برود؟ چه کسی اول به آنجا برسد؟ اصلا حکومت که تشکیل دادند چه کسی کار را در دستش میگیرد؟ کم کم رگههایش پیش میآید، چه در همراهان پیامبر و چه کسانی که در مدینه هستند و کاسه کوزهشان دارد به هم میریزد، مثل عبد الله بن ابی، که نصف سوره توبه درباره این بشر است، امثال عبد الله بن ابی. جهاد علی (ع) در لیلةالمبیت است. اینکه «من در بستر پیامبر بخوابم اگر آمدند و با شمشیر مرا بزنند» خیلی سخت است، اینکه برای علی (ع) خیلی سخت نیست. او در روزهای مختلفی که اسلام به شمشیرش نیاز داشته او وسط میدان بوده است، وسط میدان میآید، چه بسا سختترین چیز این است که همه دارند به مدینه میروند اگر عقب بمانی ممکن است خیلی چیزها به تو نرسد، که خیلی سختتر است. ما این را خیلی اوقات مطرح نمیکنیم. سختی لیلةالمبیت بیشتر سختی این ماجراست که تو در این خانه بمان و پیامبر میرود. تو زنان را بیاور و چه بسا به یک معنا در شأن خودمان اگر چنین دستوری صادر شود نبینیم. اینجا علی(ع) در این میدان این شکلی عمل میکند. حال این را درخودمان جستجو کنیم.
وقتی که امر دست ماست
من سه جلسهی گذشته هم خواستم به چنین چیزی تنبه بدهم، که ببینید ما یک مبارزه میکنیم و حواسمان به این نیست که موقعی که امر دست ماست و کار دست ماست، آن موقع چند مرده حلاجیم؟ در انقلاب خودمان به این ماجرا نگاه کنید که حقیقتا دشمنان ما مثلا در دوران شدت بیشتر به ما ضربه زدند؟ یا آن کسانی که دوست بودند، حتی در دوران شدت خیلی مقاومت کردند، ولی در دوران رخا و آسایش نتوانستد خودشان را نگه دارند. این الفاظ واقعا ملامتآمیز نباشد، یعنی آدم میگوید بعد تن خودش بلرزد، ما مدام در این موارد دیگری را ملامت میکنیم. همین الان حال خودمان که به معنایی در دوران رخا هستیم. البته اینها پیچیده است، بازهای میتواند به یک معنا دوران شدت باشد و به یک معنا دوران رخا باشد، شما در بیانات سالهای ابتدایی انقلاب ببینید حضرت امام چه میگوید؟ میگوید تا دیروز شما با یک شاهی، با یک آمریکایی که باید از این مملکت بیرون میشد و فلان میشد، دشمن مشخص، که حضرت امام میگوید خیلی کار سختی نبود، کار سخت دارد شروع میشود. کار سخت تازه شروع شده است و من خوف این را دارم که ما در دنیایی که همچین بساطی را درست کردیم حالا شروع به مشغول شدن به دعواهایی و حرفهایی و کارهایی شویم که آنها اساس اسلام را بر باد دهد. تا دیروز در کنارهای بودیم و احتراممان میکردند. این شبههای هم که مطرح میکنند که تا آن موقع محترم بودید حالا چرا وسط میروید، نتیجهای که امام میگیرد این نیست که دوباره کنار برویم بلکه نتیجه ای که میگیرد این است که آدم باش، سخت است تو هم سختیاش را به جان بخر و تا آخر باش، این است که کار سخت است.
ملامتگری دیگران
در انتهای کلامم؛ ابتدای انقلاب در همان مجلس خبرگان قانون اساسی که تشکیل شده بود، و انصافا برویم اینها را بخوانیم، حالا جمع حاضر همه دهه هفتاد و هشتادی فکر میکنم در آن باشند، کم کم آدم فاصله که میگیرد احساس میکند امر خیلی قدیمی بوده است، شما فقط بروید اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی را ببینید؛ چه کسانی و چه اسمهای درخشانی پشت یک چیزی مثل قانون اساسی ما هست و چه مباحثات سنگین و جدی صورت گرفته؟ در یکی از جلساتش که ظاهرا در همان اوائل بود، در انتهای جلسه از آیت الله مدنی دعوت میکنند که شما اینجا بیایید و چند کلامی صحبت کنید و مجلس را به فیض برسانید. یعنی بین خود آنها به یک انسان خیلی محترم و اخلاقی میگویند، فکر کنید در آن مجلس شهید بهشتیها و آیت الله مشکینیها و ... نشستهاند، به آیت الله مدنی میگویند که شما بیایید یک وعظ اخلاقی و یک صحبتی و نطقی بکنید. ایشان اول استنکاف میکنند و بعد میروند و آیهای میخوانند که «فذلکن الذی لمتننی فیه»؛ این را قبلا در همین هیئت هم خواندهام، همه تعجب میکنند که این آیه چه ربطی دارد. این آیهای است که زلیخا خطاب به آن زنانی که دستان خودشان را بریدند یوسف را نشان میدهد و میگوید «فذلکن الذی لمتننی فیه»؛ این همانی است که شما دربارهاش مرا ملامت میکردید. «آقایان کاری نکنید که آن دنیا محمدرضا پهلوی جلو شما را بگیرد، دنیا را نشان دهد، حکومت را نشان دهد، ثروت را نشان دهد و به شما بگوید «فذلکن الذی لمتننی فیه»؛ و به شما این را میگوید!» ببینید چه توجهی آن موقع داشتند. ما الان بعد از ۴۱ و ۴۲ سال بعد از انقلاب میفهمیم که این حرف یعنی چه؟ ببینید امام چه چیزی را میدیده؟ ببینید آقای مدنی چه چیزی را میدیده؟ ببینید در اولین خطبههای نماز جمعه آقا، آقا چه چیزی را میبینند و نگران چه هستند؟ که الان دوران رخا است، الان مکنت را به دستت دادند، الان مال را دستت دادهاند، الان بیت المال را دستت دادهاند. الان کار سختتر است.
این تنبه و تذکری برای همهمان باشد که ببینید دوستان خواهی نخواهی، نمیخواهم هندوانه زیر بغلتان بگذارم، بالاخره شما آدمهای مؤثری در جامعه خواهید بود، هر جایی که باشید، کسی ممکن است در حیطهی خیلی کوچکی باشد، شرکتی بروید، جایی بروید، ممکن است افرادی بشوید که مسؤلیتی در دستتان هست، الان، دوران ملامت است، ما فقط بلدیم دیگران را ملامت کنیم، من تماما سعی میکنم صحبتم جناحی نشود و یک فرد خاص و جناح خاص را نگویم که مطلب جا بیفتد. چون تخصص این را داریم که سریع آن را تبدیل به مطلبی بکنیم که این مطلب برای فلانی است و به من ربطی ندارد، من جای او بنشینم حتما کار حق را انجام خواهم داد. ولی نه، همین ما وقتی مسؤلیت دستمان بیاید، کم کم چیزهایی فراموش میشود. امیدوارم حرفهایی که از دهان من بزرگتر است و میزنم، بر ما خرده نگیرید، امیدوارم اثر آیات قرآن و روایاتی که خواندیم در جان ما اثر کند.
در کلام امام خمینی(ره)
بیانی را اضافه کنم که فرصت هست؛ همین نکتهای که حضرت امام در ابتدای انقلاب خیلی تذکر میدهند که الان کار سختتر شده، در بازه سال ۵۷_۶۰ یعنی دو سه سال اول، نگاه کنید خیلی امام پر تکرار این مطلب را دارند. عمدتا هم خطابشان یا در دیدارهای مسؤلین است یا دیدار با روحانیون است یا دیدار با افراد نظامی است، با مردم عادی حرف امام این است که اینها خیلی جلو دویدهاند و خیلی جلواند و شما خیلی باید بدوید که به کاری که این مردم کردند برسید. بعد آن بیان را دیدید در کلیپها که میگویند خاک بر سر من که اگر من هم بخواهم عنوانی از کارها و مجاهدتهایی که شما کردید درست کنم، این انقلاب مال شماست، این مجاهدتها را شما کردید، اصلا با مردم خیلی وارد این صحبت نمیشود، اصل صحبت عمدتا هم با روحانیون است روحانیون و نظامیان و اینها.
بعضی از اینها را اگر بخواهید پیگیری کنید، آدرسش را بدهم، دیدار امام در اوائل مهر ۵۹، دوم، سوم مهر است شرح این تعبیر خودش یک منبر جدا میخواهد چون ممکن است بد فهمی شود، آنجا حضرت امام میگویند در حالی که خیلی تصریح میکنند و قابل برگرداندن نیست که «آقایان، من و شما دو وظیفهی اساسی داریم، یک وظیفه که وظیفهی کوچکتر ماست ولی بر ما واجب است، حفظ نظام است. (همینجا خیلی از بحثها تمام میشود که امام چگونه به ماجرا نگاه میکند؟) که البته خیلی مهم است اگر نظام ما سیلی بخورد چه میشود و این همه مجاهدت صورت گرفته که نظام پا بگیرد.» البته لفظ نظام در صحبتهای حضرت امام کمی لفظ لیزی است، یک موقع منظور امام از نظام، نظامات و نظم حکومتی برقرار است، نه اصل نظام، و در همین تعبیر هر دو را دارد. مثلا میگوید آن نظاماتی که کل گرفته حفظ شود. و در قسمت دوم میگوید «اما یک وظیفهی بزرگتر داریم، که اوجب از اولی است، حفظ مکتب و چهرهی اسلام است» بعد امام شروع به مثالهایی میکنند که اولا به سیره استناد میکنند که امیرالمؤمنین میتوانست چیزهایی را حفظ کند، که قدرت و تسلط خود را با آن ادامه دهد. اما امیرالمؤمنین مکتب را حفظ کرد، مکتب را انتخاب کرد، در خیلی دو راهیها امام سمت مکتب ایستاد. در جایی که دو راهی مشخص است. «الان که ما نگاه میکنیم میبینیم که علی (ع) پیروز است.» حتی حضرت امام نمیگویند که پیروزی نهایی به معنای پیروزی اخروی، میگوید «در این دنیا هم پیروزی با علی ابن ابیطالب است. علی ابن ابیطالب اسلام را حفظ کرد و اگر این حفظ شود شکست دیگری با آن نیست. نگران از شکستهای دیگر نباشید» بعد مثالهای امروزی را شروع میکند که آقایان اگر در جایی دعوایی بر سر چیزی شد که میبینید مردم نگاه میکنند و میگویند که اینها برای دنیا آمده بودند، آن را رها کنید ولو اینکه حق در آن مطلب باشد. یعنی حضرت امام مصلحتسنجی میکند، ولی مصلحتسنجی به سمتی که میگوید اگر چیزی بود ولو حق، حتی در یکی از دیدارها امام خانههای مصادرهای را مثال میزند که اگر شبههای مطرح شد که برای دنیا کار میکنید، آن را رها کنید، چه اهمیتی دارد؟ همان امامی که خودش حکم این ماجرا را میدهد وقتی که شبههی کار برای دنیا پیش میآید رها کنید.
امیدوارم که خدای متعال به برکت حضرت رضا(ع) و مجلسی که منعقد شده، بر همه ما رحم کند و در این ابتلائات ما را سربلند بیرون بیاورد. به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام «مکتوبات هیأت الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.