ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

از خواب بیدارم می‌کند

خواب‌آلودگی‌ام را از بین می‌برد.خیابان‌ها را طی می‌کنم تا به سه‌راه «سرچشمه» می‌رسم. مرا می‌کِشد و با خود می‌برد. اکنون کمی بیشتر به آن نزدیک شده‌ام. به آن‌خانه می‌رسم. خانه‌ای که رخت عزا به تن دارد و درب آن به روی مهمان‌ها باز است. درون آن‌خانه پیدایش می‌کنم. همان را که از صبح با من بود. همان‌حس خوبی که همیشه و هرسال در آنجا تجربه می‌کنم. چه چیزی باعث شده این‌احساس شکل بگیرد؟ در آن‌خانه چه خبر است؟کفش‌ها را داخل کیسه می‌گذارم و از در اول وارد می‌شوم. عطر چای، راهرو بین کوچه و اتاق‌ها را پر کرده‌است. خانه‌ای کوچک اما باصفا که دو اتاق آن به هم و به حیاط راه دارند و حیاط خانه هم که اکنون بخشی از خانه است مسقف شده و کف آن‌فرش پهن کرده‌اند. روی دیوارها پر از کتیبه‌های عزاداری و پارچه‌های سیاه است گویی این‌خانه رنگ دیگری به خود ندیده. سر که می‌چرخانی عکس‌های بزرگان و واعظان قدیمی هیئت را بر روی دیوار می‌بینی که بعضی‌هایشان سیاه و سفیدند و بعضی دیگر نقاشی شده‌اند. خیلی زود کل این‌خانه پر از میهمانان همیشگی خود شده و دیگر جایی برای نشستن پیدا نمی‌شود.میهمانان دیگر هم حتماً به دنبال چیز ویژه‌ای هستند که سحرگاه به این‌مجلس آمده‌اند. اکثراً چهره‌های آشنایی دارند و خیلی از آن‌ها دوستان قدیمی همدیگر هستند. کسانی که دوستی‌شان بر محور همین هیئت و اباعبدالله(ع) آغاز شده و حداقل هرسال چند بار همین‌جا همدیگر را می‌بینند و با هم گرم می‌گیرند. برای من این‌مجلس تجدیدکننده حس خوبی است که از زمان‌های قدیم ایجاد شده‌است. بچه که بودم همراه پدرم ده روز اول محرم سحرها به این‌هیأت می‌آمدیم. من خیلی زود خوابم می‌برد و پدرم هم می‌گذاشت آرام در کنارش دراز بکشم و با صدای روضه و زیارت عاشورای مراسم کم کم به خواب می‌رفتم. چشم که باز می‌کردم مراسم تمام شده‌بود و صبحانه را آورده بودند. نان سنگک تازه و پنیر تبریزی مخصوص همراه با چای شیرین پذیرایی ساده و همیشگی مجلس است. خاص بودن این‌صبحانه و طعم دلپذیر چای آن به دلیل مرغوبیت مواد اولیه و شیوه تهیه آن‌ها نیست بلکه در حقیقت،حس میهمان‌نوازی میزبان است که آن‌صبحانه را دلنشین می‌کند. میزبانی که برای آمدن میهمانان همه‌چیز را آماده کرده‌است. بزرگ‌تر که شدم میزبان را بیشتر شناختم و گاه از او دور شدم و گاه نزدیک اما او هیچ‌وقت من را از مهمانی خود دور نکرد... حتی زمان‌هایی مهمانی را گسترش داده و سفره‌ای پربارتر تدارک دیده و لطف را به حد اعلای خود می‌رساند. کم‌کاری‌ای هم اگر بوده از من بوده که نتوانسته‌ام از آن‌همه لطف و نعمت درست استفاده کنم.اما حالا دغدغه‌ی این‌دوری و جمع شدن آن‌سفره و بسته شدن درب خانه به روی مهمانان... نمی‌دانم... اذیتم می‌کند. چه می‌شود کرد؟ مگر تاکنون رفتنم به پای خودم بوده؟‌ همان‌که می‌خَرَد و می‌برد حالا باید بخواهد و بخرد و ببرد. آقاجان این‌بار هم بزرگوارانه ما را بپذیر...

خیابان‌ها را طی می‌کنم تا به سه‌راه «سرچشمه» می‌رسم. مرا می‌کِشد و با خود می‌برد. اکنون کمی بیشتر به آن نزدیک شده‌ام. به آن‌خانه می‌رسم. خانه‌ای که رخت عزا به تن دارد و درب آن به روی مهمان‌ها باز است. درون آن‌خانه پیدایش می‌کنم. همان را که از صبح با من بود. همان‌حس خوبی که همیشه و هرسال در آنجا تجربه می‌کنم. چه چیزی باعث شده این‌احساس شکل بگیرد؟ در آن‌خانه چه خبر است؟

کفش‌ها را داخل کیسه می‌گذارم و از در اول وارد می‌شوم. عطر چای، راهرو بین کوچه و اتاق‌ها را پر کرده‌است. خانه‌ای کوچک اما باصفا که دو اتاق آن به هم و به حیاط راه دارند و حیاط خانه هم که اکنون بخشی از خانه است مسقف شده و کف آن‌فرش پهن کرده‌اند. روی دیوارها پر از کتیبه‌های عزاداری و پارچه‌های سیاه است گویی این‌خانه رنگ دیگری به خود ندیده. سر که می‌چرخانی عکس‌های بزرگان و واعظان قدیمی هیئت را بر روی دیوار می‌بینی که بعضی‌هایشان سیاه و سفیدند و بعضی دیگر نقاشی شده‌اند. خیلی زود کل این‌خانه پر از میهمانان همیشگی خود شده و دیگر جایی برای نشستن پیدا نمی‌شود.

میهمانان دیگر هم حتماً به دنبال چیز ویژه‌ای هستند که سحرگاه به این‌مجلس آمده‌اند. اکثراً چهره‌های آشنایی دارند و خیلی از آن‌ها دوستان قدیمی همدیگر هستند. کسانی که دوستی‌شان بر محور همین هیئت و اباعبدالله(ع) آغاز شده و حداقل هرسال چند بار همین‌جا همدیگر را می‌بینند و با هم گرم می‌گیرند. برای من این‌مجلس تجدیدکننده حس خوبی است که از زمان‌های قدیم ایجاد شده‌است. بچه که بودم همراه پدرم ده روز اول محرم سحرها به این‌هیأت می‌آمدیم. من خیلی زود خوابم می‌برد و پدرم هم می‌گذاشت آرام در کنارش دراز بکشم و با صدای روضه و زیارت عاشورای مراسم کم کم به خواب می‌رفتم. چشم که باز می‌کردم مراسم تمام شده‌بود و صبحانه را آورده بودند. نان سنگک تازه و پنیر تبریزی مخصوص همراه با چای شیرین پذیرایی ساده و همیشگی مجلس است. خاص بودن این‌صبحانه و طعم دلپذیر چای آن به دلیل مرغوبیت مواد اولیه و شیوه تهیه آن‌ها نیست بلکه در حقیقت،حس میهمان‌نوازی میزبان است که آن‌صبحانه را دلنشین می‌کند. میزبانی که برای آمدن میهمانان همه‌چیز را آماده کرده‌است. بزرگ‌تر که شدم میزبان را بیشتر شناختم و گاه از او دور شدم و گاه نزدیک اما او هیچ‌وقت من را از مهمانی خود دور نکرد... حتی زمان‌هایی مهمانی را گسترش داده و سفره‌ای پربارتر تدارک دیده و لطف را به حد اعلای خود می‌رساند. کم‌کاری‌ای هم اگر بوده از من بوده که نتوانسته‌ام از آن‌همه لطف و نعمت درست استفاده کنم.

اما حالا دغدغه‌ی این‌دوری و جمع شدن آن‌سفره و بسته شدن درب خانه به روی مهمانان... نمی‌دانم... اذیتم می‌کند. چه می‌شود کرد؟ مگر تاکنون رفتنم به پای خودم بوده؟‌ همان‌که می‌خَرَد و می‌برد حالا باید بخواهد و بخرد و ببرد. آقاجان این‌بار هم بزرگوارانه ما را بپذیر...


برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام «مکتوبات هیأت ‌الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفنشریه حیاتسرویس روایت هامونمحمد شهیدی
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید