شب بیست و سوم، و مهمترین شب قدر؛ حواسمان را جمع بکنیم، امشب قرار است تا سال آینده، هر چه تقدیر ما باشد، در این همین ساعات نگاشته میشود، به قلم اعلی در صحیفههای اعلی، به هر جهت هر چه کردیم در این ساعات تا ماه مبارک رمضانِ بعد کردیم.
نخواستن دنیا و پرکاری؟
پرسیدند که چطور میشود که انسان همین دنیای حلال را نخواهد بطلبد، از آن طرف پرکار هم باشد؟ یک نفر فکر کرد که خب حالا که امیرالمؤمنین(ع) به دنیا فحش میدهد، ما هم فحش بدهیم. آمد فحش داد. در نهجالبلاغه ببینید حضرت(ع) یک سر و تنی از او میشوید. میگوید: ای کسی که خودت فریب دنیا را خوردهای، تو فریب خوردهای، بعد داری تو به دنیا فحش میدهی؟! گول چه را خوردهای؟ دنیا چه را فریب داد؟ مگر ندیدی پدرت مرد؟ مگر ندیدی مادرت مرد؟ مگر ندیدی رفیقت مرد؟ مگر ندیدی تمام شد؟ دنیا این را به تو نگفت؟ فریبت داد؟! تو فریب خوردی؟
طاغوت اقتصادی
این آیات قارون هست در سورۀ مبارکۀ قصص، طاغوت اقتصادی را دارد معرفی میکند. خب میدانید که قارون یک خانۀ ویلایی در فرمانیه داشت، پایینش را هم حسینیه کرده بود. خانمش هم از اینهایی بود که مثلاً چادری میپوشید، قواره چند میلیون تومان. اقرأ قاریان تورات بود و احسن صوتاً بود، یعنی نفر مثلاً یک بینالمللی مسابقات جهانی قرائت تورات. یک چنین شخصیت جذابی بود. بسیار متدین بود، ظاهر متدین، از اینهایی میروی میبینی روضه برگزار میکنند، چه کار میکنند، پایۀ زیارت عاشورا، برو و بیای روضه، فلان، اینها. بعد این قارون هر کجا میرفتی، میدیدی که ردپای او هست. میرفتی در خودرو، میدیدی ردپای او هست، میرفتی در دارو، میدیدی ردپای او هست، میآمدی در صندوق بازنشستگی، میدیدی ردپای این هست، میرفتی در این صنعت ردپای این هست، میرفتی آن جا میدیدی ردپای این هست. بعد همۀ معادلات را عوض میکند.
بعضی اینطور هستند، میبینی یک دنیا و آخرتی را با هم دارند میخورند، یعنی میبلعند، طاغوتهای اقتصادی میشوند.
فضل الهی
شما از این پولها و ثروتهایی که داری و خودت به دست نیاوردی، بلکه خدا تفضل کرده و به تو دادهاست، قارون صفتی نکن و نگو خودم فکر کردم، دود چراغ خوردم، زحمت کشیدم به دست آوردم. خدا تعارف ندارد وقتی میخواهد بگوید مالت را انفاق کن، نمیگوید مالت را انفاق کن، از مال خدا بده. چه چیزی برای مال ماست؟ علم، فهم، پول؟ اینکه کسی نعمت را مال خودش را میداند، نتیجه زحمت خودش میداند نه نعمت فضل الهی، معلوم است یک بخلی، شح نفسی مدام میخواهد اینها را برای خود نگه دارد.
نیکی به ضعفا
همان گونه که خدا به تو احسان کرده، احسان کن و بده. احسان کن و بده برود.
داستان علی بن مهزیار اهوازی را من چند بار گفتهام. حضرت به او میگویند: «وَ لَکنَّکمْ کثَّرْتُمُ الْأَمْوَالَ وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَی ضُعَفَاءِ الْمُؤْمِنِینَ»؛ شما میدانید چرا موفق به دیدار من نمیشوید؟ مال جمع میکنید، بعد ضعفای مؤمنین همینطور رها هستند. به اینها ستم میکنید. به جای آن مال جمع میکنید. بیا من را هم ببین.
رزمایشی را برگزار میکنیم، ده هزار بسته میدهیم، خوب است، باید هم بکنیم، ماه رمضان تمام میشود، ایام کرونا تمام میشود، دیگر جاجی حاجی مکه! این باید است، «باید» است؛ یا خودتان، یا چند نفر با همدیگر، یک خانواده را باید تقبل کنید. از صفر تا صد، این دهان یکی در میان نشود، گاهی میدهند، گاهی نمیدهند. هی موقع محرم میشود، یک چیزی گیرشان میآید... نه این که درست نیست، اینها ضایع میشوند، «وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ»؛ در محضر شما اینها ضایع نشوند.
سپردن امانت به اهل آن
اگر به موقعیت این آیات سورۀ نساء توجه بکنید که «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ ۗ»؛ میگوید که آقا امانت را به دست اهلش بسپار، بعد حکم به عدل بکن. یعنی اگر شما امانت حاکمیت و مجلس و ریاست جمهوری را به دست اهلش نسپاری، یک اتفاقی میافتد که «فَیوَلَّى عَلَیکُمْ أَشْرَارُکُمْ»؛
حالت دعا کردن
خواندن خدا رغبا و رهبا، یعنی چه؟ یعنی با امید و با خوف و اضطرار، این حالت. اولاً خواندن خدا امیدوارانه، «انا عند ظن عبدي المؤمن بی ان خيراً فخيراً و ان شراً فشراً»؛ من در نزد گمان بنده مؤمنم نشستهام، اگر راجع به من خوب فکر میکند، من خوبم، اگر خوب فکر نمیکند، من خوب نیستم. با امید، با شکر. میخواهد دعایش را شروع کند، آقا خدا را باید ناز بدهی، اول دعاها اینگونه است، به خاطر همین است همه حمد و شکر است. یعنی امیدوارانه شخص برود دنبال آنکه از خدا بگیرد.
و مضطرانه، و با رهبت، از سر سیری نه. به خدا مضطرانه برای فرج امام زمان دعا کنیم، نه از سر سیری حضرت میآید. کما اینکه عرض شد برای ظهور حضرت موسی، اینقدر بنیاسرائیل ضجه زد، که خدا گفت صد و هفتاد سال مانده بود، جلو انداختم. ظهور موسی جلو افتاد. اینقدر ضجه زدند.
آقا جان «لَقَدْ فَنِيَ الصَّبْرُ»... شاید دروغ میگوییم...