مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

این غم اما عزیز است...

بسم الله

آدم هربار که به سفر اربعین و به زیارت می‌رود دلش میخواهد با یکی از آن انوار مقدسه ارتباطی متفاوت و محکم‌تر بگیرد، گاهی انتخاب می‌کند که مثلا این بار به نیت حضرت رقیه، یا حضرت زینب و... اما گاهی انتخاب نمی‌کند، می‌نشیند و منتظر می‌ماند تا ببیند کدام رزقش می‌شود؟ کدام بزرگوار را درک بما هو درک که نه، اما درک در حد وسع خویش می‌تواند کند؟ درد کدامشان را در حد خویش به دوش خواهد کشید؟ و به واسطه آن درک و همدردی، گریه برای کدامشان جانکاه‌تر می‌شود؟

در خاطراتم می‌روم به آن موکبی که پس از دو شب طی طریق آنجا استراحت کردیم و شب سوم رسیده بود و همه آماده ادامه راه می‌شدند، عمود ۱۰۸۱ ... همه حاضر می‌شدند و من اما سخت مریض احوال بودم و مدام به خودم می‌گفتم چیز زیادی که نمانده بیا تا برویم، اما باز به این نتیجه می‌رسیدم که شاید مثل دفعه قبل با پای تاول زده می‌توانستم این راه را بروم اما این بار با این حال ناخوش نمی‌توانم، در این فکر بودم که آیا درک احوال امام سجاد علیه‌السلام روزی‌ام شده؟ البته درک که... گفتم درک در حد وسع خودم... رفتم دارویی بگیرم تا بلکه حالم شاید بهتر شود، وقتی که برگشتم دیدم هیچ کدام از اهالی کاروانمان نیستند، البته چند نفری مثل من مانده بودند و می‌دانستم که هستند اما آن لحظه کنارم نبودند و احساسات توامانِ غربت، جاماندگی، خستگی، بیماری، دلتنگی و بی‌کسی... بی‌مهابا همه‌شان در دلم سنگینی کردند... سنگینی هرکدام از این احساسات برای آن کاروان، برای دل‌هایشان، آتش به جانم می‌کشید... یادم هست که از صدای بلندگوی موکب روضه‌ی علی‌اکبر پخش می‌شد و دیگر همه چیز تکمیل شد، اشک‌های خودم را می‌دیدم که چگونه تند و تند از پس هم می‌دویدند و می‌غلتیدند و خداراشکر که روضه پخش می‌شد و کسی جلو نیامد که بگوید چرا گریه می‌کنی؟ و من ندانم که برای کدامشان گریه نکنم؟ حال کدامشان گریه ندارد مگر؟ می‌توانستم در همان چند لحظه برای همه دردها و روضه‌ها گریه کنم... هربار یاد یک غمی بیفتم و اشکی سرازیر... آن چند لحظه را خیلی دوست داشتم، با اینکه از کاروان جا ماندم اما دلشکستگی آن لحظاتم و آن کنج دنجی که پیدا کرده بودم تا برای غم همه آن کاروان و فجایع جان‌گداز قبل و بعدش گریه کنم را خیلی دوست داشتم... این غم با اینکه غم است اما خیلی عزیز است... حیف که مهلت کوتاه بود... همیشه همین است، عمر و مهلت محدودی داریم و فرصت‌های طلایی زندگی از آن محدودتر، اما نمی‌دانیم...


ریحانهاربعینروایت
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید