ناگفتههایی از موانع زیست عاقلانه جوانان
✍? الهام پولادی
میگفت عاقلانه زندگی کردن خرج دارد. هم از جیبت باید بگذاری، هم از آبرویت. گاهی وقتها هم باید قید دوست و فامیل را بزنی، بلکه بتوانی چند نفس عاقلانه زندگی کنی.
راستش را بخواهی، زمانه عجیبی شده است. میداند در این سنین جوانی نمیخواهد و نمیتواند تنها زندگی کند. اما نمیشود به راحتی به کسی اعتماد کند. آخر آدمها قبلترها آدمتر بودند. کمتر ریگ به پایشان بود. راحتتر میشد بهشان اعتماد و روی این اعتماد سرمایهگزاری کرد. هر چه بیشتر سر میچرخاند، کمتر خانوادهای پیدا میکند که حداقل یکی از نزدیکانش، طعم تلخ طلاق را نچشیده باشد و با خود میگوید: آیا همهشان بیگدار به آب زده بودند؟! کار عقلش سخت میشود. میخواهد همفرهنگهایش را پیدا کند، بلکه کمتر به اختلاف بخورند. هر چه نگاه میکند، میبیند هر کدامشان به نوعی چند تخته اساسیشان با او فرق میکند. بین همین همفرهنگها، تعدد فرهنگی بیداد میکند! از پدر و مادرش میخواهد کمک کنند و لنگهای برایش جور کنند. لنگه مورد نظرشان را که یافتند، تازه دوزاریاش میافتد که چقدر او را نشناختهاند. حتی عقلش شک میکند که نکند اصلاً خودش هم خودش را نشناخته! بعضی وقتها هم اصلاً جرأت نمیکند از آنها کمک بخواهد. کمک خواستن همانا و محکوم شدنش همانا. میگویند: مگر عقلت را از دست دادهای که میخواهی ازدواج کنی؟ آدم عاقل مشکلش چیست که دست و پای خودش را با ازدواج ببندد؟ این همه مجرد همسن تو! آنها آدم نیستند؟ اصلاً نشستهای حساب کنی چقدر خرجش میشود؟!
مینشیند تا خرجش را حساب کند. مخارج را که میگذارد روی نمودار و مقایسه میکند با همین سه، چهار سال پیش، میبیند تازه اگر بخواهد لگاریتم بگیرد، شاید سر به فلک کشیدنش خطی شود. و از ته عقلش میگوید: زندگی چقدر خرج دارد!
راست میگفت. عاقلانه زندگی کردن در این زمانه، خیلی بیشتر از بیست سی سال پیش خرج دارد. نباید انتظار داشت آدمهای عاقل جامعه خودشان به تنهایی همه این بار را به دوش بکشند. این بار یا کمرشان را میشکاند یا عقلشان را ازشان میگیرد. وای بر جامعهای که کمر عاقلینش را بشکند یا لاجرم عقلشان را بستاند!