مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳۲ دقیقه·۴ سال پیش

به اعمال خیرت نناز!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین

عرض سلام و ادب دارم خدمت همه‌ی عزیران، همه‌ی حاضرین گرامی این برنامه و همه‌ی کسانی که دارند به طور مجازی برنامه را پیگیری می‌کنند. ظاهراً دوستانی که اینجا هستند, کرونا را شکست دادند و اینجا آمدند و همه‌ی کسانی که هنوز موفق نشدند کرونا را شکست بدهند، ان‌شاالله که آنها هم شکست می‌دهند ‌و به جمع ما می‌پیوندند.


خب، امیدوارم بتوانیم از این فرصتی که در اختیارمان هست به نحو احسن استفاده بکنیم و مطالبمان را خدمت شما عرضه بکنیم به برکت مولود امروز، و تبریک می‌گویم به همه‌ی شما و علی‌الخصوص همه‌ی خواهران محترمی که الان صدای ما را می‌شنوند و تصویر ما را می‌بینند و امیدواریم که به طور واقعی بتوانیم تأسی کنیم به سیره‌ی همه‌ی خاندان اهل بیت و در عمل بتوانیم، ذکری که اینجا می‌گیریم و توسلی که می‌کنیم و عرائضی که عرضه می‌داریم را به منصه ظهور برسانیم. عرضی را که بنده در دو جلسه گذشته خدمت شما آغاز کردم، بیانی بود ذیل آیه‌ای از قرآن کریم که سعی کردیم جاهایی را که ربط پیدا می‌کند به مسائل واقعی زندگی ما، علی‌الخصوص در فضاهای دانشجویی و در فضای فعالیت‌هایی که بزرگواران در آن مشغول هستند و اینها؛

آن هم آیه ۸۳ سوره‌ی مبارکه‌ی قصص بود، که می‌فرماید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ آن دار آخرت را قرار دادیم برای کسانی که به دنبال برتری‌جویی نباشند، و دنبال فساد هم نباشند و عاقبت برای متقین است. که مصداق تقوی در این آیه، عدم اراده‌ی علو و عدم اراده‌ی فساد بیان شده است. مفصل بحث کردیم. یک جلسه بیشتر در مورد فساد صحبت کردیم که در مقابل صلاح هست و شقوقی هم ذیلش عرض کردیم. بحثی هم جلسه‌ی گذشته در مورد علو گفتیم که ادامه‌ی بحث درباره‌ی علو را مروز خدمتتان می‌خواهم عرض کنم.

نمونه‌ای از علو

ما علوی در مسائل اخلاقی داریم به اسم عجب؛ که هم ذیل روایت امام رضا(ع)، ذیل فراز دهم به آن پرداختیم و هم جلسه‌ی گذشته کمی به آن ورود پیدا کردیم، ولی به نظرم نیاز هست مفصل‌تر به آن بپردازیم. و بعد هم سعی کنیم این مفصلی را که به آن می‌پردازیم، ببینیم که اگر اینطوری است که باید به مسائل اخلاقی بپردازیم، این همه وظائف اجتماعی و کارهایی که باید بکنیم چه می‌شود؟ و وقتی با هم جمع شود چه شکلی می‌شود؟

ببینید درباره عجب در روایات ما و بیان علمای اخلاق ما ذیل عنوان عجب در کتبشان، ترجمه‌ای که برای عجب انتخاب کرده‌اند «خود‌پسندی» است‌ که تعبیر خوبی است، هم عام نگاه کرده و هم مرزبندی با چیزی مثل غرور دارد، یا مثل فخر‌فروشی یا تکبر. خب اینها با هم متفاوت هستند. در بعضی روایات که بالاخره به تفصیل اینها پرداخته، مثلا در بعضی روهایات اینها را کنار هم شمرده و گفته از اینها بپرهیزید و خود همین نشان نی‌دهد که اینها یکی نیستند. در علم اصول قاعده‌ای داریم که می‌گوید «تفصیل، قاطع شرکت است»؛ یعنی وقتی چند چیز را در کنار هم بازکرده و با (و) آورده یعنی اینها یکی نیستند، قاطع شرکت است، یعنی مشارکت اینها را شکسته است، اینها چند چیز مختلف هستند. تکبر و عجب را جدا گفته‌اند.

تکبر، این است که من خودم را از دیگری بهتر بدانم و بالاتر بگیرم و از نتایجش تفاخر است؛ که من بروم و فخر‌فروشی کنم. غیر از عجب است که اگر من تک و تنها روی کره زمین باشم می‌توانم عجب داشته باشم، می‌توانم در حالت و وضعیتی قرار بگیرم که خیلی با خودم حال کنم و می‌دانم که الان اوضاعم خیلی خوب است.

ریشه فسادها

مطلب کجا سنگین می‌شود و برای ما اهمیت پیدا می‌کند که درباره عجب بیشتر بدانیم؟ آنجایی که برخی از علما گفته‌اند ریشه همه‌ی مفاسد اخلاقی، عجب است و اگر کسی سراغ درمان این نرود و خیلی چیزهای دیگر را درمان کند، بالاخره سر در می‌آورد و آدم را زمین می‌زند. یکی از همان نتایج می‌تواند علو باشد، علو به معنای برتری‌جویی است. یعنی من در صحنه‌ی عمل این برتری و خوبی را که برای خودم قائلم، بروم که محقق بکنم. که اینها تقریبا تکرار بحث جلسه گذشته است که عرض کردیم، جایی خطرناک می‌شود که طرف شروع کند با استدلال درست کردن و علی‌الخصوص استدلال‌های مقدس شده، با مقدسات مالیده شده، بخواهد این را محقق کند. من عرضم این بود که برویم و کمی سخت‌گیرانه بحث کنیم. اینجا از خیلی مسائل می‌توانم صحبت کنم که چه بسا شما شکست دادید یا اصلا به آن فکر نمی‌کنید، ببنیم از کجا ممکن است بخوریم؟ و به ادعای بنده دلیل عقیم ماندن خیلی از کارهایمان و دلیل زمین خوردن خیلی از کارهایمان عدم رعایت یک سری از همین نکات است. یک بخشی از ماجرا این است که...

لزوم تربیت انسان

مثلا در دوره‌ی ما خیلی مد بود که سال‌های آخر دانشجویی‌مان که بعضی فکر می‌کردند در ادامه تحصیلم چه بکنم و اینها، آن موقع خیلی مد بود، که می‌گفتند مشکل ما از مدیریت است، ما خوب مدیریت بلد نیستیم بکنیم. حرف حقی بود و هنوز هم حرف حقی است به نظرم. ولی اگر وقتی می‌گوییم مشکل ما مدیریت است به این معنا می‌گوئیم که علم کافی برای مدیریت صحنه نداریم و اکتفا به این می‌کنیم، اگر این علم تولید شود. ما اگر مثلا اگر سعی کنیم روی صحنه روش تدبیر امور، که خدا از ما خواسته بود تولید کنیم، مشکل حل است. اگر منظور این باشد، اگر شخص مدیر را نادیده بگیرد، مثل اینکه فقیه را از فقه‌اش جدا کنید و بگویید الآن مسئله‌ی ما فقه است، نه، خیلی جاها مسئله‌ی ما فقیه است. اینکه بگویی مسئله‌ی ما مدیریت است، داری مصدر می‌گویی. اگر فقط این را بگویی به نظرم، یک جواب مشخصی دارد، خب این را که همه به فکرش افتادند و خیلی کارها هم و کردند و خیلی پیشرفت‌ها هم کردند. انگار امام داشت حرف‌هایی بالاتر از اینها می‌گفت. امام یک بیانی دارند: «اگر انسان تربیت شود همه مشکل‌ها حل می‌شود.» ما مشکل‌مان این است که انسان تربیت نمی‌کنیم، حالا تربیت به معنای عامش، نه انسان متخلق به چهار گزاره اخلاقی، حالا آن یک بخش ماجرا است، حالا این انسان متخلق شده، باید ورود هم بکند. شهدا دیگر، یعنی خلاصه شده‌اش را بخواهم بگویم، خیلی هم دور نرویم. شهدا، که طرف آن فضای اخلاقی را خیلی هم سنگین داشته و حفظ می‌کرده و هم کاملا در صحنه‌ی عمل بوده است. تا بیاید که و چه و چه عرصه‌ای ... تطبیقش با شما و ما بعد از منبر، در مباحثات...

«اگر انسان تربیت شود همه مسائل حل می‌شود» یعنی چه؟ حس من این است که روی این غافلیم. باز اگر در کشور فسادی می‌بینیم، اتفاقی می‌افتد که افراد خیلی زیادی به واسطه‌ی آن فساد نا‌امید می‌شوند، باز می‌گوییم اگر در آنجا ساختار درست قانونی می‌داشتیم، حل بود. البته این جمع خیلی این را نمی‌گوید ما با دوستان محشور هستیم، دارم مدل اغراق شده و مبالغه‌آمیزش را عرض می‌کنم. ولی بعضی وقت‌ها در ذهن‌ها هست. فلان کشور و ... حسم این است که این دوباره خودش آدرس غلط است. کم است، نمی‌گویم بد است. ما شروع به نفی کردن می‌کنیم. اگر کسی می‌گوید ساختار است و انحراف است و دین انسان‌‌ساز است و... است و... شما به فقه خودمان نگاه کنید، یک جاهایی دیگر به تربیت شخص کاری ندارد. وقتی احساس می‌کند که جامعه به خطر می‌افتد می‌گوید قطعش کن. این علف هرز جامعه را قطع کن و دیگر ملاحظه‌اش را نکن. در جای دیگر مدارا می‌کند و جای دیگر سخت‌گیری در اثبات جرم او می‌کند و همین سخت‌گیری یعنی اینکه ممکن است همان جرم، ارتکابش در جامعه اتفاق بیفتد و تو حدی نگیری. این ملاحظه‌ی تربیت خود شخص هم هست و ملاحظه‌ی خیلی چیزهاست. نمی‌شود به ماجرا خطی نگاه کرد. یک جاهایی هم داریم که برخورد سنگین می‌کند. برخورد سنگینی که هیچ مسامحه‌ای هم ندارد. شما در قانون‌گذاری در مملکت هم باید همینطور به آن نگاه کرد. یک بخشی از قوانین حقوقی اگر وضع نشود، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، چون آن سودجو و کسی که می‌خواهد از این شرایط استفاده کند راحت می‌آید ضربه‌اش را می‌زند. آن ته طیف هم که همه چیز بخواهد با مسائل قانونی حل شود، مسئله‌اش را یک بار از شهید مطهری خدمتتان عرض کردیم؛ که اگر بشر فکر می‌کند همه چیز را می‌تواند با پیشرفت این دو عنصری که در این قرن خیلی به آن می‌نازد یعنی «علم و قانون»، حقوق، حل کند دارد اشتباه می‌کند. اتفاقا بشر با مسلح شدن به این دو سلاح، می‌تواند به شدت علیه آرمان‌ها و ارزش‌ها و... قیام عظیم‌تری کند. اگر این دو را به چنگش بگیرد. کما اینکه می‌بینیم با ابزار علم و با ابزار قانون از هر دوی اینها استفاده می‌کند و وقتی آن را به دست آدم غیر مهذب می‌دهد، چه چیزی از آن در دنیای ما در می‌آید؟ و این به نظر می‌رسد استثنا هم ندارد. اینجا همان‌جایی است که ما هم در آن مسیر جلو رفتیم، در اینجا خودمان را تافته جدا بافته نبینیم. بله، نتیجه‌اش این می‌شود که شما در هر برهه‌ای که توانستید آن فرد مهذب را درست کنید و با آن ابزارها ترکیب کنید، این می‌شود نمونه‌ی کاملی که می‌تواند جامعه را پیش ببرد.

گناه بهتر از آن کار خبر!

با این مقدمه به سراغ این ویژگی اخلاقی برویم. چند روایت در مورد عجب خدمتتان می‌خوانم، که انسان را مثل برق می‌گیرد در حدی که آنقدر اغراق‌آمیز می‌شود انسان به آن توجه نمی‌کند، انگار چیز دیگری را می‌گوید. مثلا روایتی که روایت مشهوری از امیرالمؤمنین علی(ع) است که می‌فرماید: «سیئة تسوؤک خیر من الحسنة تعجبک»؛ گناهی کنی که از آن بدت بیاید، و حالت انکداری که انسان خودش از خودش حالش بهم بخورد، بهتر از کار خیری است که انجام دهی و از خودت خوشت بیاید. «الحسنة تعجبک»، نگفته خیر من حسنة تشکرها، بهتر از است از حسنه‌ای که خدا را شکر کنی. بهتر است از اینکه خوشحال شوی که خدا به تو توفیق داده و همه‌ی اینها، نه. «الحسنة تعجبک»؛ که تو با خودت حال کنی، احساس کنی چیزی شد، اصلا اگر من نبودم خیلی بد می‌شد، خوب شد من بودم، خوب شد خدا ما رو داشت. بعد هم می‌گوید پیامبر به سلمان فارسی گفت از نسل شما در ایران و..! چه می‌شود! می‌دانید! یک جور توهمی ایجاد می‌شود، یک جور توهمی که بعضی‌ها داشتند که نکند آیه ما را می‌گوید، متمرکز در من شده و من را می‌گوید. نمونه‌اش را داشتیم. ببینید، روایت می‌گوید آقا تو گناه کنی و بدت بیاید بهتر از این است که مار خیر و حسنه بکنی و به خودپسندی بیفتی.

لذا در بعضی روایات می‌گوید خدا در این‌جا وارد می‌شود که یک کاری کند، «ان الله علم ان الذنب خیر للمؤمن من العجب»؛ خدا می‌دانست که برای شخص مؤمن گناه بهتر از خودپسندی است. «و لو لا ذلک ما ابتلی مؤمن بذنب ابدا»؛ اگر این طور نبود مؤمن اصلا گناه نمی‌کرد. در این روایت می‌گوید گناه اساسا وسیله‌ی تنظیم باد مؤمن توسط خداست.می‌دانم که الآن همه در دلتان می‌گویید: خب پس! پس گناهانی هم که من کردم برای این بوده که خدا مرا تنظیم باد کند. خود این، درجه‌ای از عجب است. اینکه طرف خودش را اینگونه تحویل می‌گیرد که در این سنت است الآن، نه سنت‌های دیگر که شاید در آن جا باشیم. به یکی از اساتید گفتیم آقا احساس می‌کنیم خیلی اوضاع خراب است و... ایشان گفتند: ببینم یعنی تا الآن فکر می‌کردی اوضاع خوب بود؟ اگر اینجور بوده که خیلی اوضاعت خراب بوده! الآن که کمی برای خودت نگرانی...

حتی در مشغولیت‌ها

ببینید حالتی این‌‌طوری است دیگر. علمای اخلاق هم سر این چیزها پدر آدم را در می‌آورند. ما در آخر برداشتی که کردیم این بود، که آقا تو در بازی محاسبه‌ی این چیزها بیا، چون ممکن است شما با خودتان بگویید حاج آقا بالاخره فضای آخوندی به شماها خیلی کیف می‌دهد، هر چی دوست دارید، یک فضای نسبی و مبهم دارید، بالاخره ما آخر نفهمیدیم این گناه را کردیم خوب بود بد بود؟ عرضم چیز دیگری است. اصلا در مدار این حساب و کتاب‌ها باشیم و مشغله‌های ما در کارهایی که می‌کنیم و مشغله‌هایی که خیلی از ما در بعضی جاها برای خودمان تراشیدیم، اجازه‌ی تمرکز روی این مسائل را به ما بدهد.

مثالی که جلسه گذشته زدیم این بود که حضرت امام در اوج آن مشغولیت‌ها، در اینجا خیلی مشغول است، خیلی درگیر است. و وقتی جلوی او تعریف می‌شود، آن مسئله نمی‌برد اجتماعی تفسیر کند که این آیا به جهت رسانه‌ای خوب بود؟ در آن عظمت اسلام بود یا فلان و فلان. حرف این است که ذهن در آن لایه هم می‌رود و حواسش به آن لایه حتما هست، به خاطر همین است که می‌گوید اول سفیر شوروی به اتاق بیاید و بعد من وارد اتاق شوم، برایش مهم است می‌گوید این فیلم‌برداری می‌شود. من نمی‌خواهم وقتی او وارد شد، من بلند شوم از طرفی نمی‌خواهم بی‌احترامی هم بکنم. در این چنین فضایی تفسیر ما از فعل امام این است که سفیر باشد و من وارد شوم او جلو پای من بلند شود. در آن لایه هم فکر می‌کند ولی آن لایه این را نفی نمی‌کند که امام در همان لحظه به خودش بگوید ولی تو هیچ چیزی نیستی! این تو نیستی که او باید جلو پایت بلند شود، بلکه عظمتی است که می‌خواهی با آن به خدا و اسلام خدمت کنی. آن‌جا درگیر است و اگر از او تعریف می‌شود پاسخ می‌دهد آقا ما به حد کافی گرفتاریم تو هم به گرفتاری ما اضافه نکن. معصوم هم همین است. امیر المؤمنین در سفری که اگر خواستید در نهج‌البلاغه سرچ کنید، با کلید واژه «دهاقین الانبار»، یعنی دهقان‌های شهر انبار سرچ کنید. انبار روستایی است که امیر المؤمنین برای سرکشی می‌روند. اهالی تعظیم و تکریمی انجام می‌دهند که امیر المؤمنین سؤال می‌کنند این کار چه بود؟ می‌گویند آقا ما با پادشاهان و اینها به این صورت برخورد می‌کنیم، در روایت نقل نشده که دقیقا چه فعلی را انجام می‌دادند.

عرضم این است که ما این را یک مسئله سیاسی تفسیر می‌کنیم؟ یعنی مثلا تفسیر اجتماعی دین و منبر فلان برویم. یعنی از اینها لذت می‌بریم که علی (ع) آنجا چه مسئله‌ی اجتماعی را باز کرد. بعد اخلاقی آن را ببینیم دیگر. بعد اخلاقی ماجرا را نگاه کنیم که امیر المؤمنین به عنوان انسانی که در عالم تکلیف است، ما حساب معصومین را از این جهت خیلی اوقات جدا می‌کنیم، انگاری که معصوم فقط در مقام تعلیم است، در حالی که خودش به عنوان یک انسان در عالم تکلیف جلو می‌رود. و خود حضرت امام در وصیتشان با حاج احمد آقا می‌گویند: این ادعیه معصومین را بخوان، این عجز و لابه‌هایی که به درگاه خدا می‌کنند ببین و البته مراقب باش به حرف‌های یک سری آخوندهای شکم‌باره گوش نکن، که اینها تأویل می‌کنند و می‌گویند که علی (ع) وقتی در این دعا گفته است خدایا جرم من بزرگ است قصد تعلیم داشته ‌است. چون جرم ما بزرگ است، بالاخره علی (ع) باید به ما یاد می‌داده، نه، علی ( ع) جرمش را بزرگ می‌دیده است. علی ( ع) در مقابل خدا که قرار می‌گرفته، خود را هیچ می‌دیده و فلان و... یعنی معصوم هم حتی در همان مدار است.

گره خوردن به امام

حالا من و شما در عرصه‌ای قرار گرفته‌ایم که یک جوری باید گلیم را از آب بیرون بکشیم. بله، هم وظیفه هست و هم باید من ورود در صحنه کنم و برخورد با یک اتفاق ناهنجار کنم. مثلا اتفاقی افتاده است، حالا در جامعه کوچک‌تر خودمان مثل خانواده، چه یک اجتماع بزرگتر از آن مثل دانشگاه، چه بزرگ‌تر از آن مثل کشورمان و دنیا و غیره. یعنی من به عنوان یک مسلمان متعهد قرار است نسبت به آن اتفاق موضعی داشته باشم، ولو اینکه در بعضی از آن عرصه‌ها، آن موضع در دل است، یعنی یک موضع قلبی نسبت به یک اتفاق داشته باشم. مثلا از آن اتفاق بدم بیاید. کاری از دستم برنمی‌آید، فقط بدم بیاید. و در بعضی از عرصه‌ها و مسائل باید ورود کنم. در عین حال، باید به خودم که نگاه می‌کنم احساس کنم که هیچ چیزی نیستم و کاری نمی‌کنم و هیچ خبری نیست و غیره. جمع اینها مشکل است. و راهکاری هم به ما داده شده که چیست؟ این است ببینید ما عمدتا بحث ذهنی می‌کنیم یعنی تمام این بحثی که می‌کنم بحثی در مفاهیم است، یعنی دارم مفهوم عجب را می‌شکافم و می‌گویم از جهت منطقی و فلسفی این حالت با این حالت باید جمع شود، ولی این راهگشا نیست، یعنی من که از این مجلس خارج شوم شاید از بحث لذت برده باشم که در فضای شریف خیلی جواب می‌دهد، که بچه‌ها در فضاهای ذهنی و کنکاش‌های این‌طوری هست ماجرا هستند، آن لایه‌ای که در عمل می‌خواهد درست شود، به نظر می‌رسد ظاهر امر شریعت ما و الگویی که در دین‌داری به ما معرفی شده، این است که می‌گوید الگوی عملی بگیر. می‌گوید من می‌خواهم شما هم وظیفه‌ی اجتماعی‌ات را بفهمی و هم خیلی عزت‌مند باشی و تن به ذلت ندهی و هم می‌خواهم عمیقا مهربان باشی و هم می‌خواهم نسبت به کسی که مقابل تو ایستاده دلسوز باشی و او را هم هدایت کنی و همه اینها. هم نژادپرست نباشی و هم تمام آموزه‌هایی که در دنیای امروز ما هست. من یک امام حسینی در این وسط می‌گذارم تو نگاهش کن و سعی کن خودت را با او گره بزنی، گره زدن هم فقط گفتن و شنیدن نیست، تو وقتی از یک مفهوم خیلی حرف می‌زنی و با یک مفهوم انس این‌شکلی می‌گیری و برایش گریه می‌کنی، این موجب گره خوردن تو با آن وجود می‌شود و بعد تو کم کم اهل ویژگی‌های او می‌شوی. در مرتبه‌ی ذهن که اصلا مسئله‌ات حل می‌شود و نیازی به استدلال نداری، مثلا اینکه ما باید آدم با عزتی باشیم، که عده‌ای می‌آیند به وضوح چنین چیزی را نفی کنند که آقا این عزت که می‌گویید یک چیز موهومی است در صورتی که تو وقتی کل زندگی‌ات با این مفهوم گره خورده که آقا امام حسین (ع) این را هیچ رقمه زیر پا نگذاشت.

لازمه‌ی هیئات

هم در مرتبه‌ی عمل که با شور این کار را انجام می‌دهد که حضرت آقا می‌گویند هیئات مذهبی باید این چنین باشند. هیئت الزهرا خودش را ببیند کجاست؟ من نمی‌دانم! ببیند چگونه با این حرف خودش را تنظیم کند که: آقا هیئت‌های مذهبی باید سه مؤلفه‌ی جدی داشته باشند؛

یک: بحث شعور و معرفت و آن بعد استحکام منطقی و حکمت، به یک معنا چرند نگوییم. یک حرف درست و حسابی و تر و تمیز و درست و متقن و اینها در جریان باشد. مصداقش در مورد واقعه‌ی عاشورا می‌تواند واقعا این باشد، که ما اینهمه گوش که خودشان را در اختیار این بلندگو قرار می‌دهند را فقط مهمان یک سری حرف‌های فرعی از واقعه عاشورا بکنیم که شما می‌توانید بروید و روشنگری‌های شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی را ببینید که آخرش که چی؟ اصلا نمی‌گویم که اینها غلط است، ولی آخرش چی و چه اتفاقی می‌افتد؟ و اصلا دین که قرار بوده ما را راهنمایی کند و امام حسین که قرار بوده ما را راهبری کند الآن با این شأن و شئونی که شما به آن می‌پردازید مرا هدایت می‌کند؟

و دوم: بحث شور، احساس و عاطفه، اینکه من وجودم با این حرف‌ها گره می‌خورد. من تماما ذهنم را در اختیار این حرف‌ قرار نداده باشم.آنچه در عرصه عمل کار می‌کند فقط ذهن من نیست، تمایلات من خیلی وقت‌ها مرا به کاری وامی‌دارد، ولو در امری که عقلم یک حکم مشخصی به خلاف تمایلم داشته‌باشد، آن تمایل دارد کار می‌کند. این تمایلات هم اینجا به آن سمت برود، عاطفه و احساس.

و سه: حماسه؛ که به نظرم نمره خیلی خوبی نمی‌شود، میانگین هیئت‌های مذهبی ما نمی‌تواند داشته باشد. در دومی به نظر الآن خیلی قوی هستیم و در اولی به طور نسبی و در سومی به نظرم خیلی می‌لنگیم. یعنی شما نگاه کنید جایی که فرض کنید در حزب الله لبنان چون در عرصه‌ی مبارزه‌ی نظامی هم خیلی وقت‌ها هستند، چون احساس نیاز به این بعد از ماجرا شده, می‌بینید در کلیپ‌ها و حرف‌هایشان احساس می‌کنید که همین الآن می‌خواهید بروید و اقدامی کنید، چون عنصر حماسه جدی گرفته شده. ولی بسیار می‌شود که هیئت رفت و احساس نکنید که الآن باید بروم و حق را در جهان جاری کنم، بیشتر احساس می‌کنید که عجب حظ معنوی بردم و خیلی هم خوب است این حظ معنوی و اینها، همان خلأیی است که خیلی‌ها برای به دست آوردنش کارهای نامربوط می‌کنند، ولی آن در حماسه شما با یک قهرمان طرفید. امام حسین(ع) یک قهرمان در میدان شمشیر دست گرفته مقابل ظلم ایستاده است. این بعد را نمی‌شود نادیده گرفت. شاخه شاخه بحث دور می‌شود ولی من حواسم هست که به کجا می‌روم.

تأسی، یک راه میانبر

این را ذیل مطلبی عرض کردیم که راهی برای ما قرار داده شده، وقتی اینقدر بحث مشکل است، گفته‌اند اینقدر عجب نداشته باش، خودپسندی نداشته باش ولی وقتی که وارد صحنه‌ی عمل که می‌شوم، وقتی می‌گویم فلان اتفاق را می‌خواهم درست کنم، یعنی چیزی برای خودم قائل بودم و خیلی سخت است که من در همین حال عجب هم نداشته باشم. عرض کردیم یک راه میانبر خیلی جدی برای ما روی میز قرار داده شده و آن تأسی است. تأسی، تعزی به معنای تعزیت و عزاداری و اینها نیست، تأسی از ریشه «اسو» به معنی اسوه می‌آید، یعنی اسوه گرفتن، باب تفعل در زبان عربی که به اخذ، دلالت می‌کند، اخذ اسوه است، یعنی کسی را اسوه گرفتن. یعنی در تأسی در می‌آید که تأسی می‌تواند این مسئله را حل کند، اینجا دست و بال شما و خودمان را نمی‌بندیم. به چه کسی تأسی بکنیم؟ واقعا تفاوت‌هایی وجود دارد. مثلا نگاه می‌کنم در عرصه‌هایی که در آنها فعالم و من تشخیص دادم قابلیتی دارم و نیازی هم در صحنه هست، بیشتر به فلان الگو می‌خورد، اگر کس دیگری را الگو بگیرم خیلی در صحنه نمی‌توانم با او جلو بروم، یا کسی کاری را در جایی انجام می‌دهد و آن کار خیلی دیده نمی‌شود و شاید این بعد ماجرا خیلی برایش جدی نباشد و باید به سراغ الگویی دیگر برود. و الحمدلله ما چیزی که زیاد در دست و بالمان داریم الگو هست. چهار تا از این شهدایی که در همین نیم قرن اخیر در مملکت، چه شهدای انقلاب چه شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و شهدای همه عرصه‌های دیگر، اگر چهار تا از این ها را هر کشوری داشت، کلی از آنها مجسمه می‌ساخت و اسامی شهر می‌گذاشت. همین‌ که در تهران که راه می‌روید یک خیابان را که راه می‌روید از سر کوچه‌ها که رد می‌شوید اسم یکی از آنها را روی هر کدام از کوچه‌ها می‌بینید، که وقتی یک نهضتی راه می‌افتد که سیره‌ی این شهدا را بنویسد تازه می‌فهمیم که هر کدام از اینها چه خبر است در زندگیشان و چه تعاملات اجتماعی‌شان و چه آن درگیری که با نفسشان داشتند و بر آن غلبه کرده بودند، عیارشان آن‌جا مشخص می‌شود و بعد با قهرمان‌های مختلفی که در زندگی‌های خودمان و زندگی‌های جوانان و نوجوان‌ها آنها را هم داریم مقایسه کنید. ببینید با او می‌شود نسبتی گرفت، او در صحنه‌ی عمل ورودی کرده. این نسبت گرفتن هم نباید این شود که برویم و کتاب خاطرات فلان شهید را بخوانیم که ادبیات ما صرفا ادبیات آن شهید شود. در الگوگیری راه میانبر دیگری هم می‌زنیم، چون سخت است که مثل او شویم، راه میانبر وجود دارد؛ سعی کنیم مثل او صحبت کنیم و حرف‌ها و تکیه کلام‌های او را داشته باشیم که در فضای حزب اللهی و انقلابی و اینها این ادبیات رایج هست. ما روایت فتح دیدیم، حرف‌هایی از شهدا شنیدیم و سعی می‌کنیم مثل آنها صحبت کنیم. تا کسی به ما چیزی می‌گوید می‌گوییم که نه، من کی باشم، ما خاک پای... این خوب است، در صورتی که من جنگی که او با نفس خود داشته را هم داشته باشیم.

جنگ با خود

چه قدر در این جمعی که هستیم، همین ما‌ در طول روز آنقدر که در جنگ با دیگرانیم مثلا در موبایلمان با کسی که او را دشمن تشخیص دادیم یا آدم ناهمراه تشخیص دادیم و در جنگی هستیم، چقدر ما به ازایش در جنگ با خودمان هستیم؟ که فلانی تو در آن‌جا فلان حرف را زدی، گفتی که خودت حال کنی، نگفتی که آن کار درست‌تر انجام شود. ببینید هر چه بگویم تکراری و کلیشه است. کسی می‌گوید خود این را هم شنیدیم. باشد چه وقتی به آن عمل شده است؟ آیا تماما وقتم را با این پر کردم که در دانشگاه با معاونت فلان اینجور و فلانی اینجور و این جلسه را فلان صحبت را بکنیم و چقدر ما به ازای چیزهایی که تشخیص دادم که وظیفه‌ی من هست مثلا بعد از نماز صبح، بعد از نماز شب و اینها هم نه، بعد از نماز صبح و تعقیباتش بنشینم و کمی با خودم بگویم همانطور که برنامه‌ریزی می‌کنی دو تا چهار فلان جا بروم دو تا چهار این کار را بکنم، همانطور بگویم حواسم باشد وقتی با فلانی صحبت می‌کنم این دقت را داشته باشم که برای منکوب کردن او این کار را نکنم. برای اینکه آن کار حق پیش رود.

و امروز اینقدر به این محتاجیم، اینقدر به این محتاجیم و داریم حس می‌کنیم، ذهن‌ها سمت مثال‌ها نرود، چون خود همین یعنی ماجرا را به نفع شیطان فیصله می‌دهیم، چون با خودمان می‌گوییم که فلانی و فلانی و هم دعوایشان دعوای نفس بوده، نه خود خود خود تو. یکی یک حرف درشتی زد گفت فلانی منظورم تو نوعی نیست، منظورم خود خودتی. اصلا تو نوعی را نمی‌گویم خود تو را دارم می‌گویم. ما هم به خودمان بگیریم ما همه‌اش خودمان را در نوع خودمان مثلا می‌گوییم حاج آقا حرف‌هایی را به هیئتی‌ها می‌زند، بله به هیئت‌ها باید اصلاح شود. مسئله تمام می‌شود و مسئله از روی من سر می‌خورد و روی دیگران می‌رود. مسئله آنجا که گیر می‌کند روی خودم، آنجا باید چیزی حل شود. و آنجاست که عرضم و ادعایم این است که شهید و شهدا و غیره حل کرده بودند، حداقل بخش خوبی از آنها این ماجرا را حل کرده بودند. که یک شهید به مقامی می‌رسد که آیت الله حق شناس در مورد او می‌گوید او سیمایی در این عالم می‌بیند که هر کسی نمی‌تواند ببیند. آیت الله حق شناس می‌گوید. شهید نیری هستند‌، در حالات او بروید و ببینید. اسمش رویش است، شهید. در خانه که ننشسته بوده که، بلند شده جایی رفته و تفنگ هم دستش گرفته.

نفی رهبانیت در دین

رفقا مسئله را ساده‌سازی نکنید. حرف شهید بهشتی را بخوانید شهید بهشتی گفته که: معبد ما سنگرهای فلان است، طرف دیگر سنگر می‌شود. نه، معبد این جور بوده است که یک عده در لاک عبادت بوده‌اند و شهید بهشتی می‌خواهد آنها را از این لاک در بیاورد، نه اینکه کلا بحث عبادات را بخواهد نفی کند. یعنی رسول الله که می‌گوید «لا رهبانیة فی الدین»؛ در روایت داریم که می‌گوید برخی از زنان اصحاب، به عایشه برخوردند و عایشه به آنها گفت شما چرا اینقدر ژولیده‌اید؟ گفتند هیچ، همسران ما ما را رها کردند و سر به بیایان گذاشتند و مشغول چله نشینی هستند. عایشه خدمت رسول الله رفت و گفت آقا چنین چیزی است، رسول الله که آن را شنید، می‌گویند عبا از روی دوش مبارکشان می‌افتاد و به سمت مسجد با سرعت حرکت کردند. رفتند و گفتند که مؤذن اذان بده، همه جمع شوند، وقتی همه جمع شدند، رسول الله فرمودند: «لا رهبانیة فی الدین»؛ رهبانیت بار منفی دارد، به معنی روحانیت و حالت معنویت نیست. رهبانیت یعنی مدل و سبک اخلاقی و معنوی در فرد که او را از زندگی دنیایی و وظایف دنیایی فرد به کناره‌ای می‌کشد، یعنی همان مدلی از آن که پیامبر با آن برخورد کرد. شما در ذهنتان یک قرینه‌ای و حدودی هم دارید، خود همین رسول الله اعتکاف داشته، خواب نداشته، رسول الله یازده رکعت نماز شب را در سه چهار نوبت می‌خوانده، یعنی خواب را تکه پاره می‌کرده.

یکی از دوستان ما سال گذشته در بازگشت از اربعین در مسیر، تصادف کرد و از دنیا رفت، همین اخیر، گروهی دوستان درست کردندکه خانواده‌ی ایشان هم در این گروه عضو هستند و گاهی یادداشت‌ها و دست نوشته‌های او را که کم کم از این طرف و آن طرف و دفترچه‌ها و اینها پیدا می‌کنند، عکس می‌گیرند و می‌گذارند. در دوره‌ی دانشجوی‌اش، نه در دوره‌ی طلبگی‌اش، که بعضی‌ها که می‌خواهند دنبال خودسازی بروند، حوزه می‌روند، از نظر ما حوزوی‌ها خیلی کار خنده‌داری است که بعدا درباره‌اش صحبت می‌کنیم. نه، در دوره‌ی دانشجویی‌اش، نوشته بود، قرارهایی که با خودش می‌گذاشت. مثلا نوشته بود: «نماز شب در سه نوبت، که خواب خیلی به من نچسبد.» من خودم هم این طور نیستم، منظورم این نیست که همه از همین امشب چنین کاری را شروع کنیم، نه، زده می‌شوید، اینکارها را نکنید. این کار سیری می‌خواهد که طرف برسد. بگذریم که بعضی اولیای الهی کاری می‌کردند که اصلا توجیه‌پذیر نیست این میزان از درگیری که او در کارهای خیر شروع به مبارزه با خود کرده‌است. یا مثلا ۳۹ شب نماز شب می‌خوانده، به شب چهلم می‌رسیده نماز شب نمی‌خوانده که اصلا قابل تجویز هم نیست. بعد علتش را می‌پرسند جواب می‌دهد که من فکر می‌کردم الآن چله کامل می‌شود و به من چیزی می‌دهند و من نمی‌خواستم چنین شود. ظاهرا از علامه طباطباعی چنین چیزهایی نقل شده است. شما اصلا سراغ اینها نروید.

روراستی با خود

عرض اصلی‌‌ام این است که در باغ این مسئله بیاییم، در باغ این مسئله بیاییم. از گارد خیلی از کارهای الآنمان معلوم است که ده سال بعد دعواهای سیاسی مملکت خیلی بدتر از الآن هست، دغدغده‌ی من آنجاست. اصلا آن نگران‌کننده است. من یک حرف اجتماعی می‌زنم. می‌گویم این کارهایی که می‌کنیم و بیست تا مؤلفه در آن در نظر می‌گیریم، باید این کار را کرد، امت حزب الله باید این کار را بکند و کار فرهنگی یعنی این، مؤلفه بیست و یکم را هم در آن جدی بگیریم. این هم در آن باشد؛ این هم در آن ترکیبی که نوشتیم، که یک چیزی به اضافه‌ی یک چیزی، می‌شود یک چیزی، این مؤلفه را هم اضافه کنیم، ضریبش را صفر نکنیم. در آن حاصل این هم دخلی داشته باشد. از کجا به اینجا رسیدیم؟ آن بحث علو. اگر قرار باشد همه‌ی آن چیزهایی که به اسم کار دینی و فلان و پیغمبر و اسلام و فلان انجام می‌دهم، ته وجود خودم، خودم را بکاوم، که برای آن علو است یا برای آن برتری‌جویی است و برای اینکه من دست برتری در فضا پیدا کنم، بر دیگری بتوانم تحکمی بکنم، ولو تحکمی که رنگ و لعاب دینی به آن می‌دهم، اگر نیت آن است که ول معطلیم. به نظر اگر یک زندگی ساده و عرفی داشته باشیم، خیلی بهتر است، قطعا خیلی بهتر است. ولی اگر نه، واقعا جایی که می‌روم حرف حق را حاکم کنم، می‌خواهم حق دست بالا و برتر شود و جایی هم به فراخور نیازش من دارم در موقعیتی قرار می‌گیرم و چیزی را در صحنه پیش می‌برم، اگر چنین هستید که خوش به حالتان و ما را هم دعا کنید.

امیدوارم که خدای متعال به برکت دو مولود این دهه، که آغاز این دهه را داریم و لطفی که خدای متعال به واسطه‌ی حضور اولاد امام کاظم (ع) در این مملکت بر ما داشته، به این راحتی‌ها نمی‌فهمیم، گوش هم به خیلی از این شبهاتی که در زمینه‌ی وساقت و اینها مطرح می‌شود، ندهید. اگر چه که موردی هم وارد باشد. آن برکاتی که از این ذوات مقدسه به ما رسیده، این راحتی قابل قیاس و قابل محاسبه نیست. امیدوارم که خدای متعال به این برکت ما را به راه راست و راه خودش بیاورد و اوضاع ما را از این وضعی که در آن هستیم، چه فردی و چه اجتماعی دربیاورد، به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.


برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام «مکتوبات هیأت ‌الزهرا (س) دانشگاه شریف» کلیک کنید.

هیات الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفهیات هفتگیحجت الاسلام شیرمحمدیحضرت معصومه س
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید