ویرگول
ورودثبت نام
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

به همین سادگی

روایت یک شروع ساده و دوست داشتنی

✍? فاطمه جباری

من دنبال خاطرات شاخص زندگی متأهلی‌مان بودم و نکته‌ی خاصی پیدا نکردم... فکر کردم که چرا ما خاطره‌ی شاخصی نداریم یعنی اتفاق خاصی، اتفاق هیجان‌انگیزی... آیا چالش خاصی نبوده است؟ یا بوده و ما این را به چه شکلی حل کردیم که به عنوان یک خاطره‌ی شاخص در ذهن من نمانده است؟ به نظرم آمد که ما در زندگی‌مان با «ملاک» و «معیار»هایی جلو رفتیم که آن ملاک و معیارها باعث شدند ما از هیجان‌ها دور بمانیم و تعارض‌ها را بدون هیاهو حل کنیم و دچار چالش نشویم.

از همان ابتدا خانواده‌‌های ما از نظر فرهنگی، مذهبی و مالی با هم متفاوت بودند. خواستگاریمان کاملاً سنتی بود؛ یکی از دوستان من و همسرشان ( که دوست همسر من بودند) ما را به همدیگر معرفی کردند. در واقع ما را به یکدیگر هم معرفی نکردند! به خانواده‌ها معرفی کردند و کاملاً سنتی همه چیز پیش رفت. در همان خواستگاری هم دنبال چیز خاصی نبودیم و من همین که می‌دیدم دلیلی برای رد کردن این فردی که برای خواستگاری آمده است ندارم، حس می‌کردم ایشان مورد مناسبی برای ازدواج هستند و دیگر کنکاش بیشتری نیاز ندارد و ما مراحلی را طی می‌کنیم و اگر به نتیجه رسیدیم، خب الحمدلله. اگر نه، می‌رویم سراغ مورد بعدی.

حالا این مراحل چه بودند؟ صحبت خودم با خواستگار که آن هم دو سه جلسه بیشتر احتیاج نشد. سپس صحبت پدر و برادرم با ایشان، از این جهت که مردها همدیگر را بهتر می‌شناسند و بعضی حرف‌هایی که برای من سخت بود خودم آنها را مطرح کنم، از طریق ایشان مطرح کردم و همچینن نکاتی که می‌خواستم در مورد ایشان بدانم و می‌دانستم خودم متوجه‌شان نمی‌شوم.

و البته تحقیقات به اندازه کافی! ما خیلی زیاد تحقیقات انجام دادیم؛ از دوستان، اساتید، هرکسی که مورد اعتماد ما بود تحقیق کردیم و دیگر به نظرمان آمد دلیلی برای ادامه دادن تحقیق و صحبت و مشاوره رفتن وجود ندارد. ما به نقطه‌ای رسیدیم که دلیلی برای رد کردن وجود نداشت و برای همین این ماجرا یک‌ماهه ختم به خیر شد و دقیقاً یک ماه بعد از اولین جلسه‌ی خواستگاری، مراسم عقدمان بود.

مرحله بعدی مهریه بود. در مراسم بله‌برون هم که خانواده‌ی من، مخصوصاً پدرم، خیلی اصرار داشتند به مهریه‌ی بالاتر، با یک ملاک و معیار خاصی جلو رفتیم. همسرم خودشان شروع کردند به چنددقیقه‌ای صحبت و گفتند که هدف از مهریه دادن این است که محبت آقا به خانم ابراز شود و نکته‌ای که وجود دارد این است که من بتوانم همین الان آن را تهیه کنم و بدهم و اگر نتوانم، باطل است و من اصلاً آن مقدار را نمی‌توانم و حداکثر این مقدار را می‌توانم. از طرفی هم چون مهریه حق من، یعنی عروس، بود، من هم گفتم که بیشتر از این راضی نیستم (با یک زبان نرمی، برای اینکه اعتماد خانواده‌ها در مورد این محبت و تضمینی که می‌خواستند داده شود، جلب شود) و این ماجرا هم ختم به خیر شد.

در مراحل بعدی، عروسی و جهیزیه‌ی ایرانی خریدن و ساده گرفتن عروسی‌ها، باز ما با خانواده‌ها اختلاف نظر داشتیم ولی به همان شکل پیش رفت. قطعاً توکل و توسل و این‌ها بوده است که جواب داده و لطف خدا شامل حالمان شده و خانواده‌ها با ما همراه شدند. البته گاردمان را هم نبسته بودیم که حتماً آن چیزی که ما می‌خواهیم بشود، نه! آن چیزی که ملاک و معیار می‌گوید، آن باشد. یعنی مثلاً اگر ما می‌خواهیم عروسی‌مان ساده برگزار شود، «ساده» یک محدوده‌ای دارد، یک سقف و کفی دارد. ملاک ما آن ساده بودنی بود که مقداری ما از خواسته‌هایمان کوتاه بیاییم و مقداری هم خانواده‌ها،. در نتیجه، مراسم طوری برگزار شود که کدورتی پیش نیاید، احترام‌ خانواده‌ها حفظ شود و ما هم از ملاک و معیارمان کوتاه نیامده باشیم. شاید ما دوست داشتیم مراسم عروسی‌مان خیلی ساده‌تر می‌بود ولی چون خانواده‌ها دوست داشتند کمی از آن چیزی که ما می‌خواستیم مفصل‌تر باشد، ما کوتاه آمدیم. اینجا ملاکمان حفظ احترام پدر و مادر و به وجود نیامدن ناراحتی بین خانواده‌ها و بین خودمان با خانواده‌ها بود. از آن طرف هم که ملاکمان ساده برگزار شدن عروسی بود، بالأخره توانستیم این‌ها را با همدیگر جمع کنیم.

شماره ۹روایتازدواجریحانههیأت الزهرا س
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید